صفحه 1:
واژگان مهم املایی فارسی یازدهم
تمامی واژههای مهم کتاب فارسی ۲
درس به درس
صفحه 2:
اکن مهم ی از رمم
تیه اکتا
0 (حلاوت ستج/ هلاوت سنج) معنی در بیان ها
8- بماند تا (آبدر عبد) در (طیره, تیره) رایی.
©- به ترتیبی نهاده (وظعر وضع / وزع/ وذع) عالم.
(6- اگر لطفش قرین (هال, حال) گردد.
بلند آن سر که او (خواهد, خاهد) بلندش.
© نه از(طدبيرم تدبير) كار آيد نه ازراى.
©- فرهاد و شيرين. (وهشى/ وحشی) بافقی,
a
(- یکی (روبحی/ روبهی) دید بی دست و پای
- فروماند در (لطف/ لتف) و (سنعر صنع/ گنع) خدای
- که چون (زنده گانی/ زندگانی) به سر می برد.
0- که شیری برآمد (شقالی/ شغالی) به چنگ.
6- بماند آنچه رویاه از آن (ثیر/ صیرر سیر ) خورد.
۵- که روزی رسان ( قوّت, قوت) روزش بدا
- (ذنخدان, زنخدان) فرو برد چندی به جیب.
©- كه بخشنده روزى فرستد ز (قیب/ غیب)
صفحه 3:
ی فارسی یدهم
8- نه بیگانه( تیمار , طیمار) خوردش نه دوست.
0 - چو صیرش نماند از ضعیفی و (حوش/ هوش).
0 (6- ز دیوار (مهرابش/ محرایش) آمد به گوش.
- برو شیر درنده باش ای (دغل/ دثقل).
0 6- (میاندازر میندان) خود را چو روباه شّل.
(- چنان(سنعی, سعی) کن کز تو مائد چو شیر.
4- بخور تا توانی به بازوی (خویش/ خیش).
© ©- كه (سأيت/ سعبيت) بُود در ترازوى خويش.
© 9ح نه خود را (بيافكن/ بيفكٌن) که دستم بگیر
© 9- كه (دون همنائّند, دون حمتائند) بى مغزو يوست.
0 (6- کسی نیک بیند به هر دو (صرای, سرای).
© ©- مميار دوستان (دقل/ دغل) روز حاجت است(غرضى/ قوضى) به رسم تجربه از
دوستان طلب.
© ©- صورت بى صورت (بى هدر بى حد) (قيب/ غيب)/ زآينة دل
(طافت/ تافت) بر موسی ز جیب.
9 0- گرية شام و سحر, شکر که (زایع/ ظایع , ضایع) نگشت.
0 6- (رنق/ رزق) هر چند بی گمان برسد.
0 ۵- چه در کار و چه در کار (آزمودن/ عازمودن/ آذمودن).
صفحه 4:
ell oe فارسي بازدهم
-O مردان, بار را با نیروی(حمّت همّت) و بازوى (هميّت/ حمیت)
کشند نه وت تن,
ق- به کران زود ([حیزمتد/ (aba رفت:
©- با بازان و يوزان و( حَشّمر هَشّم) ونديمان و(متربان, مطربان).
©- خيمه ها و(شرار شراع) زده بودند.
©- از (غزاى/ قضاى) آمده. يس از نمان امير, كشتىها (بخاست/
بخواست).
- جامهها افکندند و (شرایی, شراعی) بر وی کشیدند.
8- آن گاه آگاه شدند که غرقه (خاست/ خواست) شّد.
- بانگ و (هزاهز حزاحز) و (قریو, غریو) (خواست, خاست).
0- و پای راست وی (عفگارر افگار) شد.
- هیچ نمانده بود از (ترقه/ غرقه) شدن.
- (سوری, صوری) و شادی به آن بسیاری, (طیره, تیره) شد.
0 0 - جامه بگردانید تر و (تباه/ طباه) شده بود.
صفحه 5:
وگن مهم الب فارسی یدهم
(- و (اظطراب/ اضطراب) و تشویشی بزرگ به پای شده.
0- و abl) آعیان) و وزیر به خدمت استقبال رفتند.
- خروش و دعا بود از لشکری و (رأیت/ رعیت)
(۵- نامهها فرمود به غزنین و جملة مملکت بر این حادثة بزرگ و
(سنعب, صعب) که أفتاد.
0- و (مسال/ مثال) داد تا هزار درم به غزنین و (مُستهقانر
ن) دهند.
ins 9 -OO آمد و به (طوقیع, توقیع) ( موأکد, مو کد) گشت.
(- تب سوزان و (صرصامی/ سرسامی) افتاد.
- و (مهجوب, محجوب) گشت از مردمان, مگر از اطبا و (طنی/
تفی) چند از خدمتکاران:
© © دلها سخت (مُتحيّرم مُتهيّر) شد تا حال جون شود.
© © تااين (آرضهر عارضه) افتاده بود.
© © بونصرنامههاى رسيده را به خط خويش (تُكطر تُكت) بيرون
میآورد.
6- چیزی که در او (کراحیتی, کراهیتی) نبود. می فرستاد فرود
سرای.
صفحه 6:
وگن مهم الب فارسی یدهم
© - بسیار شاخها نهاده و (طاس, تاس) های بُزرگ پُر يخ بر زیر آن,
۵ - پیراهن (توزی/ طوزی): مخّقه در گردن, عقدی همه کافور,
© 9- علت وتب. تمامى (ذايل/ زايل) شد
© ©- سعادت ديدار (حمايون/ همایون) خداوند. دیگر باره یافتم.
© ©- آن نامه را بخواند. دوات (خاست/ خواست) و (توقیع/ توغیع)
کرد.
- تا نزدیک نماز پیشین, از اين مُهمات. (فارق/ فارغ) شده بود.
0 - (خیلطاشان/ خیلتاشان) و سوار را گسیل کرده.
0 9- (رقعتی/ رغعتی) نوشت به امیر.
- در هر کیسه هزار (مستال مثقال) ژرپاره است.
(- زرهاست که پدر ما از (غذو غزو) هندوستان آورده.
© © بُتان زرين: شکسته و بکداخته و (هلال ترم حلال تر) مالهاست.
9 0- تا صدقهای که خواهیم داد حلال (بی شبحت, بی شبِهّت) باشد.
0 - سخت تنگدست اند و اندک (مایع/ مایه)؛ زیعثکی/ ضَیعتکی)
دارند.
9 9- تا ضیعتکی(هلال, حلال) خرند.
0- حق اين نعمت تندرستی را که بازيافتیم. لختی (گذارده, گزارده)
صفحه 7:
واكان مهم اللاي فارسی یدهم
- بسیار دعا کرد و گفت این (صلّت, سلّت) فخر است.
6- قیامت. سخت نزدیک است. حساب این نتوانم داد. به آنچه دارم
قانعم. (وذرر وزر) و وبال اين. چه به کار آید؟
0 60- (زنده گانی, زندگانی) خواجه عمید دراز باد.
6- آنچه دارم از اندکمایه (حتام, خطام) دنیا, (حلال , هلال) است.
- مردی (مهجوب, مُحجوب) بود و دیده و دلش از گناه به دور.
- (میفکن, میافکن) به روز (جذار جزا) کار خود راء
زاغی از آنجا که (فراقیم فراغی) گزیدر رخت خود از باغ به (راقى /
راغی) کشید.
©- هم حركاتش متناسب بههم/ هم (خُطواطش خُطواتش)
(مُتقارب/ مُتغارب) بدهم.
©- دريىاش (القصمر الغصه) در آن مرغزارم رفت براين (قائده/
قاعده) روزی سهچهار,
(- کرد فرامش ره و رفتار خویش/ ماند (قرامت زده, غرامت زده) از کار
خويش
صفحه 8:
pu نی یودهم
(- به مفرب. سینهمالان (فُرس قُرص) خورشيد.
9- ز هر سو بر سواری (غلط, غلت/ قلت) می خوردر تن سنگین اسبی
تیرخوره
6- در آن تاریکشب می گشت پنهان/ (فروق/ فروغ) خرگه
(خارزمشاهی, خوارزشاهی)
(- بدان شمشیر تیز (آفیتسوز/ عافیتسوز).
@- به رود سند (مىغلطيد/ مى غلانبيد) برهم, زامواج كران. كوه اذبى كوه.
©- ازاين (صدم سسد) روان درديدة شاهم زهر موجى هزاران نيش مىرفت.
- بنای(زندگی/ زنده گی) بر آب میدید.
- در آن (صیمابگون, سیماب گون)امواج لرزان
©- رهائد از بند (آهريمن/ أحريمن). وطن را.
© ©- شبى را تا شبى با لشكرى (خُوردر خُرد) / ز تنها سر. ز سرها
خُود افکند.
(6- ز مستی بر سر هر قطعه زين خاک, خدا داند چه (عفسرهار
آفسرها) که رفته.
- در ره عشق وطن از سر و جان (خواسته ایمر خاسته ایم)ر تا در
اين ره جه كند (حمّت/ همّت) مردانه ما.
صفحه 9:
وان مهم املانى ابرم
(- مگر سرو را که (سمره ای ثمره ای) ندارد.
هر درختی را ثمرهای مُمین است که به وقتی (مألوم معلوم) به
وجود آن, تازه آيد و گاهی یه (ّم/ عدم) آن پژمرده گردد.
- همه وقتی خوش است و این است صفت (آزاده گان, آزادگان)
9 به آنجه (مى گزرد, می گٌذرد) دل منه که دجله بسی , پس از
خلیفه (بخاهدم بخواهد) گذشت از بنداد.
(6- دروازههای غربی تهران را پُشت سر (می گزاشت مى كُذْاشت).
8- او را با اعطای نشان (ولایتعهدی, ولایتمحدی) راهی (دارالسلتنه/
دارالسلطنه) کرد.
-O اذن و (خاست, خواست) او دست به کاری نمی:
- بزرگان (توایف, طوایف) و فرماندهان سپاه به جان هم افتاده.
8- کارگاههای متعدد (صنعتیر سنعتی) ساختند.
۵- تتوانستتد از غهده عقایله با لشکر (مْجنهز/ جهن به تزپ آنها
برآیند.
صفحه 10:
واكان مهم اللاي فارسی یدهم
©- جلودهايى ازاين (بسات, بساط) نوروزى بود.
©- مراسم آن سالها: با رسيدن خبر (تهرك/ تحرك) روسها در شمال
آذربايجان: تنها (لنابى, ألعابى) از تشريفات به زو داشت.
©- درباراز درون درتب و(التحاب, التهاب) بود
© ©- (سلاح/ صلاح) هاى ييشرفتة آن كشور. وحشتى بر وجودش
انداخته بود.
© ©- اتحاد حاكم كرجستان با روسيه و رفتن به (تحتالحمايه كى/
تح تالحمايكى) آن. بريده شدن واز دست رفتن (محظر محض) يك
منطقه ازايران نبود.
9 0- برتری و (چیرگیر چیره گی) کشور رقیب.
(- صداها و (نحره/ نعره) های درهم شٌترهای حامل (ذنبورک/
زنبورک) با آهنگ شیپورها و (تبل/ طبل) های جنگی, درآمیخت.
۵- پشت سر سواران ( مُسمّمر مصهّم) ندم برداشتند.
9 6- عباس میرز: پیشاپیش سیاه: سوار بر اسبی کوهپیکر و چابک:
همچون (مبدی/ مُعبدى) كه بر فراز تيهاى جلوهكرى كُند دل از
(ناضران/ ناظران) می ُرد.
© 0- شور جنك و دفاع, در دلها (طنورهر تذوره) میکشید.
صفحه 11:
واكان مهم اللاي فارسی یدهم
© 60- سپیدة فردای گنجه با (نحیب, نهیب) و (سفیر/ صفیر) گلوله
های توپ روس, باز شد.
© - اینک: بستر قوران خشم و (آزر عاز) شد.
(- چندین بار خود را بیرون از (حسارر حصار) به صف آتش دشمن
- شهر. (عرسذ, عرصف) روز (محشرر مهشر) را به خاطر میآورد.
6- گنجه با واپسین (رمغهایش رمقهایش) زير سقفی از دود و
غبار نفس مى:
۵ 6- عشق به وطن و دفاع از (حریم/ هریم) زندگی و هستی, هم
وطنانش را به اينجا کشانده بود.
- مشاهدة صحنههای ناب (توفنده گی, توفندگی) فرزندان میهن.
عباس جوان را به وجد میآورد.
- (سرسپرده گی/ سرسپردگی) و (خودفرو خنگی/ خودفروخته
گی) چند تن از دشمنان خانگی, سبب شد دروازه به روی دشمن, باز شود.
© © درايران آن روز دو دربار بود دربار رزم ودربار (بدمر oC p58
© - (ثرض, غرض) از گردهمایی امروز, بیان ُکتههایی است.
9 6- موجهای سنگین و افسارگسيخته ارس, (سد وار/ صد وار) ؛ در
برابر سیاه. ایستا.
صفحه 12:
انیهای سربازان فداکار. (علیرقم/ علیرغم) محرومیت-
های فراوان تا به آنجا بود که دشمن را هم به (تحسین/ تحصین) و
اعجاب, واداشت.
0 6- نویی و جوانی, هر چند آلوده به پستی و (ذبونی/ زبونی) باشد.
پیروز است.
0 - صدای (محیب, مهیب) توپها و گلولههای دشمن, ما را از خواب
قرنها بيدار كرد.
© ©- بايد فرزندانمان را با دانشها و روشهاى (مأمول/ معمول) تعليم
دهیم.
- ملت و دولت زمانی به (آسودگی/ آسوده گی) سر به کار خود
خواهند داشت.
- فرزند (خسال, خصال) خوبشتن
6- بادها: نالة (وامانده گان, واماند گان) را تا فراز قلههای قفقاز مى
برد.
0- نگاه فزونخواهانه و (دحشت بار, دهشت بار) روسها به فراتر از
اینها دوخته شده بود.
صفحه 13:
واكان مهم املا فارسی یدهم
(- چند ماه از ورودم به زندان (موسل/ موصل) مى كذشت.
©- (رقبت/ رغیت) آنها: زمانی افزون تر شد که خواندن قرآن و (نحج
البلاغهر نهچ البلاغه) را شروع کردند.
©- مراسم (مُفسلى/ مُفصلى) مى كرقتيم.
©-نكتة جالب اين اردوكاه. آشنايى عدهاى از (عُسرارٍ أسرا) به زبان
انگلیسی بود.
©- سعى مى كردند با (برگذاری/ برگزاری) کلاسهای آموزشی, به
بچههای علاقهمند. زبان خارجی یاد دهند.
8-(سلیب سرخ, صلیب سرخ) تمام نیازهای آموزشی آنان را تأمین
میکرد.
©- هر كتابى دربارة آن ( می خواستند/ می خاستند)برایشان می
آورد.
۸- از (تبع, طبع) شعر هم برخوردار بودم.
-٩ بعد از یارکشی, )598 خانی/ ری خوانی) بچهها تا روز مسابقه
ادامه پیدا کرد.
۰- در آن روزهای (فُربت, غربت). نیازمند دلگرمی و آمید بودیم.
صفحه 14:
ou فارسی یدهم
(- در (شیفتگی, شیفته گی) تمامتر گشت
9-(خیشان, خویشان) همه در نیاز با او.
- کز عشق به (قایتی, غایتی) رسانم/ کاو ماند اگرچه من لمانم.
©- (بيجاردكى / بیچارگی) ورا چو دیدند.
- (مهراب, محراب) زمین و آسمان اوست.
8- چون (موصم/ موسم) حج رسید (برخواست/ برخاست).
6- اشتر طلبید و (مهمل, محمل) آراست.
6 - فرزند عزیز را به (سدر صد) جهدر بنشاند چو ماه در یکی (محدر
Kage
- می داشت پدر به سوی او گوش, کاین (غصه/ قصه) شنید گشت
خاموش
0 - از سر تعمیر دل (بگزر/ بگذر).
0 0- یکبار هم ای عشق من از عقل (میاندیش/ میندیش).
9 0 -(بگزارر بگذار) که دل, حل بكند مسئلهها را
صفحه 15:
واكان مهم املا فارسی یدهم
(- حق تعالی چون (اسناف/ اصناف) موجودات میآفرید. (وسایطر
وصایت) گوناگون در هر مقام برکار کرد.
©- خاك سوكند برداد به (عرّت/ عظت) و (ذوالجلالی, زوالجلالی)
حق. كه مرا مبر.
©- من طاقت (غُربر قُرب) ندازم و(طابر تتاب) آن نيارم.
9- من نهايت بُعد اختيار كردم كه (عُربت/ قُربت) را خطر بسیار است.
9- برو اكر به (توع/ طوع) و(رقبت/ رغبت) نیاید. به (اکراح/ اکراه) و به
ole! بركير و بياور.
©- عزرائيل بيامد و به قهر. يك (غبضه/ قبضه) خاک برگرفت.
- آن خاک را میان مکه و (تائف/ طالف) فرو کرد.
©- خاک (زلیل, ذلیل) را از حضرت عت. به چندین (اعذاز اعزاز)
میخوانند.
© ©- خاك در كمال (مزلت/ مذلت) و ( خاری/ خواری). چندین ناز
مىكند. بااين همه. حضرت (غَنار غنا). ديكرى را به جاى او نخواند.
0 60- الطاف (الوحیت, الوهیت) و حکمت ربوبیت به (صرر سر)
ملائکه میگفت.
صفحه 16:
وان مهم املانى ابرم
OD مارا با این مُشتی خاک. چه کارها از (عزل, ازل) تا ابد در پیش
است.
۵ - در هر (ذرهر زرم) از آن گل, دلی (تأییه, تعبیه) کرد
0 0- هر لحظه از خزاین (قیب/ غیب). گوهری در نهاد او تعبيه كردند.
0 (6- هرچه از (نفایصر نفایس) خزاین غیب بود. جمله در آب و JS
آدم. دفین کردند.
9 - گل دل را از بهشت آوردند و به آب (حیاط/ حیات) ابدی سرشتند.
9 (- گوهر محبت بود که بر ملک و ملکوت (ارزه/ ارضه, عرضه)
داشتند.
(- ابلیس پُر (تلبیس, طلبیس) یکبار, كرد او (تواف/ طواف) می
کرد.
60- چون ابلیس گرد (غالب, قالب) آدم برآمد هر چیز را که بدید
دانست...
0 - اگر ما را (عافتی, آفتی) رسد از این شخص از این (موظعر
موضع) تواند بود.
0 6- تا در تحصیل فضل و ادب. (رقبتی/ رغبتی) صادق نباشد. اين
منزگت: نقوان یافت.
صفحه 17:
واكان مهم املا فارسی یدهم
© © نانم افزود و آبرويم كاست/ بينوايى به از (مزلت, مذلت) (خاست/
خواست)
- نیست جانش محرم (اصرارر اسرار) عشق.
9- تا ز تو دلپذیر شد. هستی (ناگذیرر
© © ديوآدم را نبيند غيراتين/ طین).
9- كان جهرة (مشأشم, مُشعشع تابنمآرزوست.
- زین همرهان سست (عناسر/ عناصر) دلم كرفت.
©
آن آشكار (صنعت/ سنعت) ينهانم آرزوست.
9- شيخ عطاز كتاب (اصرار نامه اسرارنامه) را به جلالالدين
خُردسال هدیه داد.
- جلالالدین محمد به (اسرارر اصرار) مُریدان و شاگردان پدره مجالس
درس و (و عظ/ وعض) را به عهده گرفت.
- جلالالدین: مدتی در شهر (هلب/ حلب) به تحصیل علوم پرداخت.
سپس (آزم/ عازم) دمشق شد.
صفحه 18:
واكان مهم اللاي فارسی یدهم
©- مردم روزكار بر تقوا و(ذهدر زهد) او متفق بودند.
- با بیتوجهی به ملامت و(حياهوى/ هیاهوی) مردم. خود را به
سرودن غزل, سرگرم کرد.
- در پی فزونی گرفتن خشم و (قضب, غضب). شمس, (ناگذیرر
ناگزیر) قونیه را ترک کرد
6- یاران مولانا هم که (پژمردهگی, پژمردگی) و دلتنگی او را در غیبت
شمس دیدند.
- به من آورید آخر (سنم/ صلم) گریزپا را
©- جون ياران مولانا به آزار شمس (برخواستند, بر خاستنند), شمس,
)32586 ناگذیر) دل از قونیه برگند و (عظم/ عزم) کرد که دیگر بدان
شهر باز نیاید.
© 0- ناجار به (اسرار, اصرار) همرهان به قونیه بازگشت.
00-
نظر اخلاق و (سیرت/ صیرت). ستودة اهل حقیقت و سرآمد
همروزگاران خود بود.
© © (تمن/ طعن) و ناسزای دشمنان را هرگز جواب نمی داد.
- ما به فلک می رویم, (عظم, عزم) تماشا که راست؟
-OO با دست اشارتم کرد که (عزم/ عذم) سوی ما کن.
صفحه 19:
وان مهم ای فارسى بازدهم
© © اهل قونيه. از (خورد, خُرد) و بزرگ, در تشييع بيكر مولانا. حاضر
-ابیات زیر بخشی از غزلی است که قوس سولاقا ور (ترسيةز
مرثیف) خود سروده است.
9 »- به دام دیو درافتی (دریق/ دریغ) آن باشد.
© ©- جنين قفس نه سزای چو من خوش (الهانی/ الحانی) است.
9 6- روم به گلشن (رزوان, رضوان) که مرغ آن چمنم.
OO بکشید سوى خانه. مه خوب خوش id) لقا) را
- چند بچهاش همگی در (شیر خوارهگی/ شیر خوارگی) مُرده بودند.
- از نظر مالی هیچ مشکلی نداشت ودر نوع خود (مُتمكن/ مُتمأكن)
به شمار میرفت.
©- اذ (بهران, بُحران) هاى عصبی که امروز رايج است و (تهفهر
تحفه) برخورد شرق با غرب است.
خوب و بد را به عنوان (مشیت/ مشیعت) الهی می پذیرفت.
6- پيشامد ناگوار را فاجعهای (بیانگارد, بینگارد).
- خانة گهنسالی بود و بر سرهم. نکبتبار و (آری عاری) از هر گونه
امكان آسايش.
صفحه 20:
وان مهم املانى ابرم
- از آخرت و (عوارظ/ عوارض) مرگ سخن می گفت.
6- طرفدار شعرهای اندرزی و (تمسیلی, تمشیلی) بود.
۵-(حیبت, هیبت) یک آموزگار را دارد.
۵0- نظیر همان (حخجره هُجره) هایی که سعدی در آن نشسته,
© 6- (غوز, قوز) می کردم و از (فرت, فرط) هیجان, که می دویدم.
© ©- آزادترين كشت و (كذارم گزار) بود.
© - سعدی برای من به منزلة شیر (آقوزر آغوز) بود براى طفل.
0- بعدها به خود (جرأت, جرئت) می دادم.
40- بیابان بود و تابستان و آب سرد و (استسقا, استسنا.
© 9 زيباء (اقنار اقناع) كُننده و پذیرفتنی مینماید.
© 0- هرعصب و فكربه منبع ( بی شاعبة, بی شائبة) ایمان, وصل
بود.
صفحه 21:
واكان مهم املا فارسی یدهم
(- همه به (غدرر قدر) توانایی و هوش خویش, تحصیل موفقیت نموده
بودیم.
©- اوقات خويش را (سرف صرف) حاضر کردن دروس کرده بود
-می خواهد به ما (ارض/ عرض, ارز) تبریک و (تهنیت/ تحنیت)
iS
©- رفيقى خوشخلق و(بزلهكور بذلهكو) که (اندلیب, عندلیب)
انجمن و انس ما محسوب می شود.
6- در چشمهای درشتش, (فروقی/ فروغی) پیدا بود.
6- کودک, با ادب و (توازعی, تواضعی) آنها را گرفت.
- با نهایت (صراهت, صراحت) و سادگی بیان کردند.
- تو خیلی باهوش و صاحب ذوق و (قریهه, قریحه) هستی.
لین مین مجیین ایب سر بابیداهه) از ابیرشری جویید کرد
© ©- كفت وكو دربارة مرا برای آخر (بگزارید بگذارید).
OO سن سيرت رابا (سباحت/ صباحت) توأم داشت.
© © ازكمك به يكديكر, فرو (كُذَارى/ كزارى) ننماييم.
- یک برگ از شکوفه را میان اوراق کتابی, (ضیط , ضبت) کنیم.
صفحه 22:
وان مهم ای ابرم
© محيت و علاقه هیچ یک, از دیگری (صلب, سلب) نشود.
(6- وقت است تا برگ (سفرم صفر) برباره بنديم,.
دل بر عیور از (صدر سد) (حخار/ خوار) و (خوارهر خاره) بندیم.
©- وادى يرا فرعونیان و (غبطیان, قبطیان) است.
(۵- تخت و نگین از دست (احریمن, اهریمن) بگیرید.
8- (هامون/ حامون) اگر دریا شود از خون, بتازید.
©- بايد به مزكان رفت كرد از (تور/ طور) سینین.
©- آنك امام ما (آلم/ علم) بكرفته بردوش.
- تكبير زن. لبيككو. بنشين به (رهوارم رحوار).
© - جز تو که فرات. (رشهه ای, رشحه ای) از یم توست.
9 60- بانگ از جرس (برخواست, بر خاست) وای من خموشم
© © ازهر طرف بانك (رهيل/ رحيل) آيد به كو
صفحه 23:
وان مهم املانى ابرم
©- رنگین کمانی از شور و شوق, کلاف ایرهای (طیره, تیره) را از هم یاز
می کرد.
9- در (محوته, محوطه/ مهوته) آنتابی انقلاب. ابدی شد.
- جلوههایی از تقدیر درخشان این (نحضت/ نهضت) به ملت ما
لیخند زد.
©- (هلول, حلول) اين صبح روشن را بزرك می داریم.
©- ياد ايثاركران (ثهيم/ سهیم) در اين حماسة (صترگ, ستترگ), در
خاطره خویش, پاس خواهیم داشت.
۵- به بار (آم/ عام) رحمت الهی LMA oly
بیست و دوم بهمن در (هیئت, حینت) روزی شکوهمند.آرام آرام از
يال كودهاى بلند و برفگیر فرو آمد.
صفحه 24:
وان مهم املانى ابرم
- از آنان که خونین (صفرر سفر) کرده اند.
lS ga pase (Ma LG pe
the glile 9 gle (هلام حلا) منکر
(- بزن زخم. اين, (مرحم مرهم) عاشق است.
©-مكو سوخت جان من از (فرت/ قرط) عشق.
8- خموشی است (حان, هان)؛ اولین شرط عشق.
©- بيا با كل لاله (بيئت/ بيعت) كُنيم.
©- يرواز شدند وير كشودند به (ارش/ عرش) / هر جند دستبسته
بودند آنها.
©- از آنان که خورشید فریادشان, دمید از گلوی (سحرزاده JOLY
سحرزادشان)
(-(خاستم, خواستم) از رنجش دوری بگویم یادم آمد.
6- ناگهان, قفل بزرگ (تیرهگی/ تیرگی) را می گُشاید.
- عشق اما کی خبر از شنبه و (آدینه/ عادینه) دارد.
صفحه 25:
ou نی یودهم
0 در (اساتیر, اساطیر) باستان. چهرف انقلایی کاوه آهنگر (بی نذیر/
بی نظیر) است.
- ضحاک. معرب (اژی دحاک, اژی دهاک), در داستانهای ایرانی
(مضهرر مظهر) خوی شیطانی است.
-O در لباس (خالیگری/ خوالیگری) چالاک, خورشهای حیوانی به او
میخوراند.
6- هر شب, دو مرد را از اکحتران, کهتران) یا (مهترزاده گان,
مهترزادگان) به دیوان او میبرند.
(خُرشگرر خورشگر). مفز سر آنان را به ماران میدهد.
6- (تجثمی, تجسمی) است از خوهای اهریمنی و بیداد و منش
(خبيس/ خبيث)
©- (ذبونى/ زبونى) ضحاك به دستى كسى انجام خواهد شد كه هنوز
از مادر نزاده است.
-O آیتین, (ناگذیرم ناگزیر) از بیم ضحاک, ترسان و گریزان است.
©- تاريكى و ظلم بر همهجا (چیره گی, چیرگی) داشت.
0- کاوه هزاران تن دیگر را (ناگذیر, ناگزیر) به بهای جان خویش به
نافرمانی و قیام برانگیخت.
صفحه 26:
وان مهم املانى ابرم
© 0- هنر (خار, خوار) شد. جادویی ارجمند.
6- نهان راستی, آشکارا(گذند/ گزند).
9 »- کشید اژدها را به تنگی (فراز, فراض).
6 - یکی (محظرر محضر) اکنون بباید نوشت.
0 0- بدان محضر اژدها,(ناگذیر/ ناگزیر) گواهی نوشتندبرنا و پیر
- تو شاهی و گر اژدها پیکری/ بباید زدن داستان (عاوری/ آورى).
© 0- جرا رنج وسختى همه (بحرم بهر) ماست؟
- همی برخروشید و فرياد (خائدم خواند).
© 0- بريده دل از ترس
0 - بپوشند هنگام (ضخم/ زخم) درای.
6- بیامد به درگاه سالار نو , بدیدنش آنجا و (برخواست/ بر خاست)
(قور غو).
6- فریدون دست به گرز گاوسر برد و «بزد بر سرش, ترگ بشکست
(خوردر خرد).
صفحه 27:
ou نی یودهم
(- کشتی گیری بود که در زورآزمایی (شحره/ شهره) بود.
- بدر در میدان او (حلالی/ هلالی) بودی و رستم به دستان او زالى.
©- روزى ياران. ela) الحاح) کردند و مرا یه تغرج بردند.
(- ناگهان مردی از کناره ای درآمد و نبرد (خواست, خاست).
8- گفتم: علم در هر بابی لایق است و عالم در آن باب بر همه (فایغر
فایق).
۵- (روزة/ روضف) خلد. مجد خوافی.
حمله حیدری
- پس آنگه باستاد و همرزم (خاست, خواست).
نشد هیچکس را (هوس/ حوس) رزم او.
© بر مصطفی (بحرر بُهر) (زخصت, رخست) دوید.
- از او (خاستم خواست) دستوری اما ندید
8- به سوی (حزبر/ هژبر) ژیان کرد رو.
8- فلک باخت از (سهم/ ثهم) آن جنگ, رنگ.
- (الم/ علّم) کرد شمشیر. آن اژدها.
©- (بيافشرد, بيفشرد) جون كوه يا بر زمين/ (بخواييد, بخایید)
دندان به دندان كين.
صفحه 28:
وازكان مهم املانى ابرم
©- زره. لخت لخت و (غبار قبا), چاک چاک.
“OO چنین آن دو(ماهور ماحر) در داب ضرب , زهم رد نمودند AIP ep tha
(0- شجاع (غضنفر غزنفر) وصی نبی.
- پی سر پریدن (بیافشرد بیفشرد) يا.
- (بیانداخت, بینداخت) شمشیر را شاه دین.
0 »- چو شیر خدا راند بر (خصم) خسم) نی , به سركونت شيطان دو دست
(دريق/ دريغ).
-O8 چو (غلطید, غلتید) در خاک. آن ژند؛
- شیر حق را مُنزه دان از (دقل, دغل).
9 - در (قضام غزا) بر پهلوانی دستیافت.
OO بندة حقم نه (معمورر مأمور) تنم.
© - شیر حقم. نیستم شیر (هوار حوا)/ فعل من بر دین من باشد گواه.
6- از علی آموز اخلاص (امل, عمل).
۵ 0-(ذره , زره) لخت لخت و قبا چاک چاک.
© 6- در زمان انداخت شمشیر آن علی/ کرد او اندر (قضایش/ غزایش) کاهلی
۵- مرا اوج (عرّت, عظت) در افلاک توست.
9- رود (زره ای, ذره ای) گر ز خاکت به بادم به خون من آن )1993
زره), آغشته باد.
صفحه 29:
واكان مهم املا فارسی یدهم
- در(ناهيت/ ناحيت) كشمير (مُتسيدى/ مُتصيدى) بود.
©- درناحيت كشمير. متصيدى خوش و (مَرغْزارى/ مُرغذارى) نزه
بود.
از عکس (ریاهین/ ریاحین) او پر زاغ چون دم طاووس نمودی.
- شقایق بر یکی پا ایستاده, چو بر شاخ (ذمرد/ زموّد) جام باده.
- در وی شکاری بسیار و اختلاف صیادان آنجا (متواترر متواطر).
- زاغی در (هوالی, حوالی) آن, بر درختی بزرگگشن خانه داشت.
- صیاد پیش آمد و جال کشید و (حبه, هبه) (بیانداخت, بینداخت).
- در طاعت و (متاوعت, مطاوعت) او روزگار گذاشتندی.
- صیاد شادمان گشت و (گُرازان, گرانان) به تگ ایستاد.
0 - تا ایشان را در (ضبت, ضبط) آرد. و کبوتران (اظطرابی/
اضطرابی) می کردند.
۵ - همکنان باید (ختلاص, اختلاس) یاران را مهمتر از (تخلس,
تخلص) خود شناسند.
صفحه 30:
واكان مهم املا فارسی یدهم
© 0 وحالى (ثواب, صواب) آن باشد كه به طريق تعاون. igh كنيد تا
دام از جای برگیریم.
0 60- دام از جای برگیریم که (رحایش/ رهایش) ما در آن است.
(6- صیاد در پی ایشان ایستاد به این امید که آخر درمانند و (ییافتندر
© ©- از تجارب براى دفع حوادث. (صلاحها, سلاحها) توان ساخت.
© 0- مطوقه بديد كه صياد در (قفاى/ غفاى) ايشان است.
© 0- آن موش را زيرا نام بود با (دحاى/ دهاى) تمام وخرد بسيار.
© ©- كرم وسرد روزكار ديده وخير و شر (اهوال/ احوال). مشاهده
کرده.
0 2- در آن (مواظع, مواضع) از جهت کُریزگاه روز حادثه. صد سوراخ
ساخته, (طیمارم تیمار) آن فراخور حکمت و برحسب مصلحت بداشته.
OO رسید که «کیست؟: تم گفت؛بشناخت و به(تأجیل|تعجیل)برون مد
© ©-جون او را دربند بلاابسته ديد. (زحابر زهاب) (ديده كان, ديدكان) بكشاد.
© 9- مرا (غزاى, قضاى) آسمانى دراين (ورتهر ورطه) كشيد.
© ©- كفت نخست ازآن ياران بكشاى كه بريدن بند (اسحابر
اصحاب). اولىتر.
© ©- موش بدين سخن. (التفاط/ التفات) ننمود.
صفحه 31:
وان مهم ای ابرم
8 - ایشان, حقوق مرا به طاعت و (مناسحت/ مناصحت) (بگذارند/
بگزارند).
به (منونت, معونت) و (مضاهرت, مظاهرت) ایشان از دست
صیاد بجستم.
0 62- مرا نیز از عهدة لوازم ریاست: بیرون باید آمد و مواجب (صیادت/
سیادت) را به ادا رسانید:
6- می ترسم اگر از گشودن (اوقده/ عقده) های من آغاز کنی, ملول
شوی,
- اگر چه ملال به کمال رسیده باشد (احمال, اهمال) جانب من,
جایز نشمری و از ضمیر, بدان (رَخست, رخصت) نیابی.
9 - در هنگام بلاء شرکت بوده است. در هنگام (فراق, فراغ), موافقت,
اولی.
© © - و الا (تاعنان, طاعنان) مجال وقیعت یابند.
lil crack OTE سوریبدین خسفت پستدیده و ((ضیرت رت
ستوده در موالات تو (سافی ترر صافی تر) گردد.
- (ثقت ,سقط) دوستان به کرم تو (بيافزايد/ ب
© © آن گاه به جد و (رقبت, رغبت), بندهای ایشان تمام ببرید و
مطوقه و یارانش,: (مَتلق, مطلق) و ایمن بازگشتند.
© © بر سبیل (اعتزارم اعتذار)» اين [شعر را] بر زان رئد.
صفحه 32:
واكان مهم املا فارسی یدهم
(- در میان تاریکیهای حافظهام. روشن و پُر (فروق/ فروغ) میدرخشد.
©- خيال مىكردم عينك. مثل (تألیمی, تعلیمی) و کراوات. یک چیز
(فرنگی معابی, فرنگی مآبی) است.
- عینک یک چیز متجددانه است که برای قشنگی به چشم (میگزارندر
می گذارند).
- دو برادری مثل ( الم/ علم) يزيد مىمانيد. دراز درا
- مادرم (شمانتم, شماطتم) می کرد.
8- به شتر (عفسارم افسار) گسیخته میمانی. شلخته و هردمبیل و
(حپل حپور هپل هپو) هستی.
- تمام غفلت هايم كه ناشى از نابينايى بود. حمل بر بیاستعدادی و
(محملی/ مُهملی) و ولنگاریام کردند.
6- کارش نوحهسرایی برای زنان بود. (روضه/ روزه) میخواند.
©- همة اين كتابها را در یک (ینچهر پُقچه) میپیچید.
0 0- کتاب دعا و کتاب جودی و هرچه از این کتب (تعذیه, تعزیه) و
(مرصیه, مرثیه) بود. همراه داشت.
- من (غار قٌلا) کردم. روزی که پیرزن نبود رفتم سر بُفچهاش.
صفحه 33:
وگن مهم الب فارسی یدهم
- با اين ریخت (مضحک, مظحک) سر به سر خواهرم (یگزا
بگذارم).
0 0- آفتاب رنگ رفته و زردی (تالع/ طالع) بود.
© ©- قوطى (هلبى/ حلبی) عینک را در جیب گذاشتم.
© 0- براى امتحان جشم (مُصلح مسلح), ردیف دهم را انتخاب کردم.
0 6- با مختصر سایقة (شوارطیر شرا تی) که داشتم: سواظن
پیرمرد معلم را (تهریک, تحریک) کرد.
0 - موقع را (مفتنم, مُختنم) شمردم.
9 - (غریب, قریب) به یک دقیانه بر و بر چشم به عینک من دوخت.
0 - (مسحور/ مسهور) کار خود بودم؛ ابدا توجهی به ماجرا نداشتم.
6- (اسرار, اصرار) داشت که خیلی عامیانه صحبت کند.
ee صداى (مهيب, محيب) آنان, كلاس و مدرسه را تکان داد.
OO نمی دانم جه بكويم. مات و (مبحوت/ مبهوت).
- تصمیم به اخراجم گرفتند. وقتی (خاستندر خو استند) تصميم
زا به من ابلاغ کنند: ماجرای تیمهکوری خود را گفتم
8 6- شلوارهای (وصله/ وسله) دار رسول پرویزی.
۵- در خانه هم غالبا پای سفره (نهار, ناهار) یا شام بلند می شدم.
صفحه 34:
وان مهم املانى ابرم
9- تو را به آینهداران چه (التفاط, التفات) بود , چنین که شيفتة
(حصن, حسن) خویش باشی.
© 9- قيافة (يُقورم/ يُغورم). صورت درشتم. با عینک جور نیود
0 - بی توجهی من واينكه با نكاه هاء هيج اضطرابى نشان ندادم. معلم
را در(زن/ ظن) خود تقويت كرد. يقين شد كه بازى جديد درآورده ام.
- طلبة جوان. پا به آن خانة (مهقرم محقّر) كذاشت.
- چقدر آسان است با یک (طپانچه, تپانچه) وارد این حیاط شوند.
- قلب یا مفز؟ کدام یک را (ترچیح/ ترجیه) می دهید؟
(- آقایان محترم! روحانیون (حوضهها/ حوزهها)!
- چرنکه (بیاندازید, بیندازید).
- حکومت (خوان, خان) های (غداره کش/ قداره کش) : بس است.
- در (محظرر محضر) مُدرس, )3015 تلمّظ) میکرد.
- نظام شاهنشاهی را (موحبتی/ موهبنتی) الهی میدانید.
- تام وجودش (خودخامی, خود خواهی] و اننقیدد اننت:
صفحه 35:
واكان مهم املا فاسی یدهم
© 0- درحضور جمع؛ به (مسامهه, مسامحه) به تنومندى يك نظامى
بدكاره اشاره مىكنيد.
© © مسائل جدى قابل (تأمّل/ تعمل) درجنته ندارده
© © مُدرس. (تأسترر تأأقو) را يس نشاند.
(- وظایف 00 به عنان یک روحانی تمام(یرمعیار)انجام داده ای
9- شما نظرات و (خاسته, خواسته) های مرا به گوش طلاب جوان
(حوزه/ حوضه) برسانید.
-(جرأت, جرئت) ترک مجلس مرا ندارید.
0 - طلاب جوان در (ارزر ارض/ عرض) پیاده رو در کنار هم.
0 - جوانی که با آتش درون: پیوسته در (مخاترةر مخاطرة) سوختن
بود.
© © شب به شدت سرد بود دل روحالله به (هدتر حدت), گرم.
© ©-اين (قول/ غول) بى شاخ ودم كه معلوم نيست از كدام جهنمى
ظهور کرده.
(- از شعله به خاطر روشناییاش سپاس (گذاری, گزاری) کن.
- چهاریا روی خاک, (هیاهو/ حیاهو) میکند.
صفحه 36:
واكان مهم املا فارسی یدهم
- ييوسته بار وظيفه را بى (رقبت/ رغبت) به دوش كشيد.
©- (زنهارم زنحار). دست ازكار يشوييد.
©- آنكه با بىميلى. خميرى در (طنورم تنور) نهد.
©- كار. (تجثم/ تجسم) عشق است.
(0- (خان, خوان) عدل خود را بر همكان كسترده.
8 اگر فکر و (حواسم/ هواسم) این جهانی است/ بهرهای والاتر از
(بحرر بهر) من نیست.
(- روح را خاک نتواند مُبدل به (قبارش, غبارش) سازد.
- هر نفسی را دو نعمت است: دم فرو دادن و برآمدنش؛ آن یکی مُمد
(حیاط حیات) است و اين یکی (مُفره/ مُفرح) ذات.
8- چنین زیباء زندگی در هم (طنیدهر
:) است.
8- (بگزارر بگذار) بر پشت زین خود (موتبرر معتبر) بمانم.
- او اختران را در آسمان نهاده تا (برٌ و (بهرر بحر) نشانمان دهد.
8- تا نگاه به (فراذ, فراز) هاء دوزیم.
صفحه 37:
كان مهم املانى نی یودهم
©- دركوير. يشت (حسار, حصار) ده. ديكر هيج نيست. صحراى بى
کرانة (آدم/ عدم) است.
© ©- جشمة مواج و (ذلال/ زلال) نوازشهاء اميدها.
-O صداى (هلهله, هلحله) و آواز مرغان در (فزار فضا) طنين افكنده بود.
©- تمام وقت خود را (سرف/ صرف) آموختن پرواز کرد
©- بااين سرعت. بالهاى او (سبات/ ثبات) خود را ازدست مىدادند.
(6- باید حماقت را کنار (بگزاری/ بگذاری).
6- مرغ دریایی (مهدودر محدود) و بیچاره هستی.
0- از (شنف, شعف) و شور زندگی, لرزشی خفیف احساس کرد.
6- حلقه زدن, ُند(غلطیدن/ غلتیدن) و انواع چرخیدن را تمرین کرد.
(6- مرغان دریایی حاضر نشدند (عظمت/ عزمت) آنچه را که میتوانستند در
پرواز ببینند بیذیرند.
- آنها (نخاستند, نخواستند) چشم خود را باز کنند.
sie She OO مرحله از (حیاط, حیات) را طی کردیم تا فهمیدیم
© © با فيج جين (مهدود/ محدود) و مد نمیشود.
صفحه 38:
(- الهی ز (عسیان/ عصیان) مرا پاک کن.
- دلم را بده (عظم عزم) بر (بنده گیر بندگی)
- (نشاتی, نشاطی) بده در عبادت مراء
-O به (هشرم, حشوم) بده نامه در دست راست / ز (حولم/ هولم) در
روز بی باک کن.