صفحه 1:
۳ FT shuts فارسی چهارم ۱
درس پنجم : رهایی از ففس 1
قدم بازدهم مثل ۳
تعداد اسلاید:۲۱ ۱
= ات سس
— ts
صفحه 2:
فهرست مطالب
معنی لغات درس پنجم
هم خانواده درس پنجم
متضاددر اس پنجم
متن درس رهایی از قفس
صفحه 3:
معنی لغات درس پنجم رهایی از قفس در پنجم فارسی کلاس چهارم
بازرگان : تاجو
حبس : زا زندان. ‘ بازد داشت
غلام : نوکر » خدمتکار
ارمغان : هدیه » سوغات
کارمت : که برای تو بیاورم
خطه: سرزمين ا
فلان : اشاره به شخص نامعلوم
صفحه 4:
معنی لغات:
اق : دارای شوق » آرزومند
قضا : تقدیر » سرنوشت
دلداری دهد : همدردی کند » غم خواری کند
شکر سخن : شیرین سخن » شیرین گفتار
گنبد کبود : منظور آسمان آبی است
غصه : ناراحتی » غم
قافله : کاروان
پیغام ply:
بازكو كردن : سخنی را دوباره گفتن
خواجه : بزرگ » سرور » تاجو
صفحه 5:
صفحه 6:
کلمات با ارزش سخت و املایی درس پنجم فارسی
چهارم
ثروتمند - طوطی - سوغاتی - ارمفان - کارمت -
خطه ی - پیغام - صحنه - موضوع - خواجه - زهره
- شکر سخن - غار - باغ وحش - باغچه - یک دفعه
- مامور - غصه - اتفاقا - قاطر - حکمت - بازرگان -
هندوستان - غلام - قضای روزگار - تجارت - کنيزک
- لحظه ای
صفحه 7:
واژه های هم خانواده و مترادف درس پنجم فارسی چهارم
: لذت
متضاد و مخالف کلمه های درس پنجم فارسی
چهارم
ثروتمند < فقير
+ رهایی < اسارت
1 اسیر < آزاد
7 پرسش < جواب » پاسخ
4 خام عد پخ
كران بها *< ارزان
صفحه 8:
دوذى بود د دوكادى. د شری , OIL ثرومندى بود
كديك لو داشت. طو نيبا و شيرعن فبان يود. او
حر روز با طوط , حل كفت وا از جب ت ايش فقت
ىبد
١ Gil دور tan pS تفر او
هربادک پر سفری یدفت. برای دهستان و ee
حمیمای میآورد. ۱
بازگان, طوطی خود را بسیام دوست |
براى اناجم
glug Ger بياودد: انما فى وات جد
دک طوطی را خوتعا یکند. پس...
ع داشت و دد لي نكلر ره
صفحه 9:
2 4
أفت طوط ما «ج خوراش اسنان 2 كارت اذ خی عندوستان؟»
2
bP UT Spd of ed — جون بييق. أن ذ حال ما بيان
كان ele Gt SP yh اذقضا یآسمان.« حص ماست!»
abl po داد« ای باگان رازن دای دوست حم ذبان , سلام مرا بم طوطيان
عنموستان برسانن. از آنها pits pei! عر واه و بكو جرا يادى اذ لين دوستٍ
اسيرو Bs خور why
او ول داد سلام YUP ol fobs حندوستان برسائد.
باذكان . بس اذ جند شبان وذ بد عندوستان رسيد. و رآنها. مش بم دستداى اذ
Que ]28 سلام و يغام طول اش دا بم آن ها داد. لوطل عاک ی در ی حرف می زدنرو
شادى یگرن. باشتیمن حرفهای بازگان Oi tal AC gh
بم لوطل ها برد ل لمان ديدي اذآن ها بد خود لرذيد و اذ بالاى درطت اقتاد و رد
صفحه 10:
2 ۳ م2
psa حود بشماز شد. با خووش آفت:
5 ۳
لين. جرا لردم؟ جرا دادم بيام؟ 2 سوم يجاده را نزين لفت خام!
اد وق يجارت rip yr a SE year ab خو به داه اشاد و ب خائدى
خويش بارلشت .
كرد (OE de gr TH hb Se yh
a ۰ ۳ ۹
هر غلای با بیاودد اسنان Lip را شید او شان
0 ۳ ید دی نز بر
لنت طوض: «اسفان Foxe آم لفق و أن ديدى. بازلوا»
باذيكان , صلوي تكرد. فى دانست جلون , موضوع مردن آنن طول ابد اويكويد.
طوط یک او را سالست دید,پرسید: « de> coalP os! و لا «
صفحه 11:
۰1 06
صفحه 12:
باننگان ا يد طو Mine رس او از دست ay
است. بر سر و مدنا Se اما وقتق دريافت
کر رن ار وك
اذبخرهی خاند بم باغ انداضت ؛ ولى طول بر مين شيفتاد, بكل شروع
Bay 5 وروی شاضی دش فشت.
باذيكان wee (PPB JN انا طول حالا اذ ند
تن آزاد شده بود. با خوش حالى لفت: «ای خواج, دوست
vor هندوستان. Ge ob oF BM داب من آموضت.»
بازنویسی شده ازکتاب« مثنوی معنوی» مولوی
صفحه 13:
صفحه 14:
SY کارنامه» نوشتهای است که نتیجهی کارهای هر فرد در آن میآید.
MY شناسنامه» نوشتهای است که اطلاعات شخصی هر فرد در آن میآید.
کتابنامه» توشتهای است که مشخصات کتابها در آن میآید.
صفحه 15:
۲
یکی بود, یکی نبوده به جز خدا کسی نبود. زیر كنيد كبود,
یک روز صبح زود. یک شیر بزرگ, یک بچهی کوچک به دنیا
آورد. کجا؟ توی یک جنگل پر درخت؟ نها توی یک غار بزرگ؟ ند!
او بچهاش را نوی یک قنس, در یک باغوحش. توی یک شههر شلوغ
به دنیا آورد.
چند روز گذشت. شیر کوچولو کمی بزرگتر شد. او هر روز شیر مادرش
را میخورد. با دم او بازی میکرد. از سر و کولش بالا میرفت. گاهی هم توی قفس راه
میرفت. از ال قنس تا آخر آن فقط ده قدم بود. شیر کوچولو وقتی ده قدم جلو میرفت.
سرش میخورد به میلههای قفس و دنگ صدا میکرد و درد میگرفت.
صفحه 16:
شير كوجولو خيلى زود ياد كرفت كه بعد از قدم دهم دیگر جلو نرود. وقتی ده قدم
میرفت, مینشست و دست و صورتش را میلیسید.
نكهبان باغوحش هر روز میآمد و در قفس را باز میکرد. برای مادر شیر کوچولو آب
و غذا میگذاشت. بعد هم در قفس را میبست و میرفت.
يك روز نكيهبان باغوحش .يادش رفت در قفس را ببندد. در باز ماند و شير كوجولو از
لای در بیرون را تماشا کرد. بعد پایش را از قفس بيرون كذاشت و راه افتاد. ده قدم رفت.
رسید به باغچهای که یک بوتهی بزرگ گل یاس در آن بود.
صفحه 17:
شیر کوچولو جلوتر نرفت. او ده قدم
برداشتهبود. خیال میکرد اگر قدم یازدهم را بردارده
سرش میخورد به میلههای قفس و دنگ صدا میکند.
زیر بوتهی کل یاس نشست. برایش خیلی عجیب
بود. چون هميشه ده قدم که میرفت» میرسید به
میلههای قفس؛ ولی حالا زیر یک بوتهی یاس پر از
گل نشسته بود. جایی که هیچکس او را نمیدید. هر چه فکر کرد. چیزی نفهمید. آن وقت
سرش را روی دستهایش گذاشت و خوابید.
از آن طرف» نگهبان باغوحش یک دفعه یادش آمد که در قفس شیرها را نبسته است؛
فهمید که چه دسته گلی به آب داده است.
مأمورهای باغوحش همه جا را گشتند ولى شير كوجولو را بيدا نكردند. فكر كردند حتما از
باغوحش بيرون رفته است. أن وقت كم شدن شير كوجولو را از رادیو به مردم شهر خبر دادند.
صفحه 18:
مردم وقتی شنیدند. گفتند: «چه خوب شد! حالا شیر کوچولو میفهمد که دنیا خیلی
بزرگتر از قفس کوچک اوست.»
مأمورهای باغوحش, پلیس را هم خبر کردند. آنها همه جای شهر را دنبال شیر کوچولو
گشتند؛ اما او را پیدا نکردند.
شیر کوچولو از این ماجراها بیخبر بود؛ چون قدم یازدهمی را بر نداشته بود. او زیر بوتهی
كل ياس خواب خواب بود.
مأمورهای باغوحش و پلیس, همه جای شهر را گشتند؛ ما شیر کوچولو را پیا نکردند. آن
وقت باز هم از رادیو به مردم شهر خبر دادند که شیر فراری در شهر نیست؛ حتما به کوه رفته
fom
مردم از شنیدن این خبر خوشحال شدند و گفتند: «دیگر از این بهتر نمیشود. حالا شیر
کوچولو میفهمد که کوه چیست و آسمان چقدر بلند است و دنیا چقدر بزرگتر و قشنگتر از
قفس ده قدمی اوست.»
اما شیر کوچولو هيج کدام از اینها را نفهمیده بود؛ چون هنوز قدم بازدهم را برنداشته بود
او زیر بوتی گل یاس خواب خواب خواب بود.
صفحه 19:
أن سوسن طاقدیس
همان موقع. نگهبان باغوحش یادش افتاد که وقت LIE دادن به شیرهاست. در قفس را باز
کرد و غذای شیرها را توی قفس گذاشت. شیر کوچولو بوی غذّا را حس کرد. از خواب بیدار
شد. چشمهای خوابآلودش را مالید. بعد. ده قدم دوید و از ای در قفس که باز بوده برگشت
توی قفس؛ پرید سر ظرف غذا و شروع به خوردن کرد.
نگهبان باغوحش تا او را دیده از خوشحالی فریاد کشید. بالا و يايين يريد و همه را خبر
كرد. جند دقيقه بعد از رادیو به مردم خبر دادند که شیر کوچولو به قفس خودش برگشته است.
مردم شهر تا اين خبر را شنيدند با غضه گفتند: «چه بد شد! شیر کوچولو نفهمید که دنیا چقدر
بزرگ و قشنگ است!»
حالا سالهای سال از این اتفاق گذشته است. بچه شیر بزرگ شده است
و خودش چند تا بحه دارد؛ اقا هنوز هم نمیداند اگر آن روز قدم یازدهم را
برمیداشت. سرش به میلهی قفس نمیخورد. هنوز هم نمیداند اگر قدم دوازدهم
و بعد قدمهای دیگر را بر میداشت. میتوانست تا کجا برود و چه چیزها ببیند.
این روزها بّههای او هم قدمهایشان را میشمارند. قفسشان بیشتر از ده
قدم نیست. یکی از آنها هميشه سعی میکند سرش را از لای میلههای قفس
بیرون بیاورد. شاید او یک روز از قفس بیرون بيايد و ده قدمء يازده قدم» صد قدم
و هزار قدم جلو برود. شاید بجههایش را توی کوه یه دنیا بیاورد.
صفحه 20:
شیر کوچولو برای اینکه سرش به ميلدهاى قفس نخورد. جه میکرد؟
7 چرا دیدن بوتهی یاس برای شیر كوجولو عجيب Sop
چرا شیر کوچولو به قفس برگشت؟
آیا شناختن کوه و آسمان با برداشتن قدم یازدهم ارتباطی داشت؟
اگر به جای شیر کوچولو بودید, چه میکردید
3 مثلی را که در متن داستان قدم يازدهم بود. يبدا کنید و در مورد مفهوم
آن در گروه گفت وگو کنید.
صفحه 21:
خواجهای دو خدمتکار داشت كه به يك نفر. ماهی پنجاه تومان و به دیگری ماهی
صدتومان دستمزد میداد.روزی آن که پنجاه تومان میگرفت. از خواجه پرسید: «علّت اينكه
به من یتجاه تومان میدهی اما به همکارم صد تومان. جبست؟ کار ما که یکی است!»
فا زمانی که خدمتکار از او اين سوّال را پرسید. صدای زنگ کاروانی از پشت خانه
برخاست. خواجه به او كفت:«اول برو و ببين اين جه صدايى است؛ وقتی برگشتی دلیل کارم
را به تو میگويم.»
خدمتکار رفت و برگشت و گفت: «قافلهای عبور میکند و این
خواچه گفت: «پسیار خوب! این پاسخ تو بود؛ حالا همکارت را مىفرستم تا ببينم او جه
زنگ شتران آن است.»
جوابی میآورد»
وقتی خدسکار دوم بزگشته گفتد ففاروانی پا سد فر شتر و سی وینج رآس قاط در
حال عبور است كه بار آنها پارچه است و از اصفیان به طرف شیراز میروند.»
خواچه. رو به خدمتعار لول کرد و كفت «پین! پاتخ تو با پاسخ او چقدر متفاوت انتا
به همین سبب. دستمزدتان هم تفاوت دارد. مگر نشنیدهای که میگویند: