پاورپوینت
آموزشادبیات و زبان

پاورپوینت گفتار اندر سلامت گوشه‌نشینی و صبر بر ایذاء خلق بوستان سعدی

توضیحات بوستان سعدی باب هفتم در عالم تربیت بخش ۲۸ گفتار اندر سلامت گوشه‌نشینی و صبر بر ایذاء خلق تعداد اسلاید: 28 اگر در جهان از جهان رسته‌ای است، در از خلقْ بر خویشتن بسته‌ای است کس از دست جور زبانها نرست اگر خودنمای است و گر حق‌پرست اگر بر پری چون ملک ز آسمان به دامن در آویزدت بدگمان به کوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بداندیش بست فراهم نشینند تَردامنان که این زهدْ خشک است و آن دام نان تو روی از پرستیدن حق مپیچ بهل تا نگیرند خلقت به هیچ چو راضی شد از بنده یزدان پاک گر اینها نگردند راضی چه باک؟ بد اندیشِ خلق از حق آگاه نیست ز غوغای خلقش به حق راه نیست از آن ره به جایی نیاورده‌اند که اول قدمْ پیْ غلط کرده‌اند دو کس بر حدیثی گمارند گوش از این تا بدان، ز اهرمن تا سروش یکی پند گیرد دگر ناپسند نپردازد از حرفگیری به پند فرو مانده در کنج تاریک جای چه دریابد از جام گیتی نمای؟ مپندار اگر شیر و گر روبهی کز اینان به مردی و حیلت رهی اگر کنج خلوت گزیند کسی که پروای صحبت ندارد بسی مذمت کنندش که زرق است و ریو ز مردم چنان می گریزد که دیو وگر خنده روی است و آمیزگار عفیفش ندانند و پرهیزگار غنی را به غیبت بکاوند پوست که فرعون اگر هست در عالم اوست وگر بینوایی بگرید به سوز نگون بخت خوانندش و تیره‌روز وگر کامرانی در آید ز پای غنیمت شمارند و فضل خدای که تا چند از این جاه و گردن کشی؟ خوشی را بود در قفا ناخوشی و گر تنگدستی تنک مایه‌ای سعادت بلندش کند پایه‌ای بخایندش از کینه دندان به زهر که دون‌پرور است این فرومایه دهر چو بینند کاری به دستت در است حریصت شمارند و دنیاپرست وگر دست همت بداری ز کار گدا پیشه خوانندت و پخته‌‌خوار اگر ناطقی، طبل پر یاوه‌ای وگر خامشی، نقش گرماوه‌ای تحمل‌کنان را نخوانند مرد که بیچاره از بیم سر برنکرد وگر در سرش هول و مردانگی است گریزند از او کاین چه دیوانگی است؟! تعنت کنندش گر اندک خوری است که مالش مگر روزی دیگری است وگر نغز و پاکیزه باشد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش وگر بی‌تکلف زید مالدار که زینت بر اهل تمیز است عار زبان در نهندش به ایذا چو تیغ که بدبخت زر دارد از خود دریغ و گر کاخ و ایوان منقش کند تن خویش را کسوتی خوش کند به جان آید از طعنه بر وی زنان که خود را بیاراست همچون زنان اگر پارسایی سیاحت نکرد سفر کردگانش نخوانند مرد که نارفته بیرون ز آغوش زن کدامش هنر باشد و رای و فن؟ جهاندیده را هم بِدَرَّند پوست

محمد فایق مجیدی دهگلان

صفحه 1:
گفتار اندر سلامت گوشه‌نشینی \ و صبر بر ایذاء خلق تعداد اسلاید: ۲۵

صفحه 2:
عبد الرحمان شرفکندی متخلص به هه زار -مترجم کتاب قانون این سینا-در کتاب خاطراتش می نویسد: بچه که بودم کتاب گلستان وبوستان می خواندم پدرم می گفت پسرم: سعدی را در هفت سالگی می خوانند ودر هفتادسالگی در کش می کنند گفتم : پدر اگربه هفتاد سال نرسم چه؟

صفحه 3:
3 اکر در جهان از جهان رسته‌ای است. ‏ ۳4 0 در از خلق بر خویشتن بسه‌ای است ۰( ۳ ۳۹ 0 0 > ۳1 0 )10 ‎So)‏ >< ‎Pas ۳۹‏ )0 کس از دست جور زبنها نرست 0 ۱ اگر خودنمای است و گر حق‌پرست ‏ 7۱(

صفحه 4:
اکر بر پری چون ملک ز آسمان به دامن در آویزدت بدگمان به كوشش توان دجله را بيش بست ( فشاید زبان بداندیش بست |

صفحه 5:
فراهم نشینند تردامنان که این زهذ خشک است و آن دام نان ] ی« بهل ت ت به هیچ

صفحه 6:
چو راضی شد از بنده یزدان پاک كر اینها نگردند راضی چه باک؟ بد اندیش خلق از حق آگاه نیست ز غوغای خلقش به حق راه نیست

صفحه 7:
از آن ره به جابی نیاورده‌اند كه اول قدمْ پی غلط کرده‌اند دو کس بر خدینی کمارند کون از این تا بدان ز اهرمن تا سروش

صفحه 8:
یکی پند گیرد دگر ناپسند نپردازد از حرفگیری به پند فرو مانده در کنج تاریک جای چه دریابد از جام گیتی نمای؟

صفحه 9:
مپندار اگر شیر و گر روبهی کز اینان به مردی و حیلت رهی بط اكر كنج خلوت گزیند کسی که پروای صحبت ندارد بسی

صفحه 10:
مذمت کنندش که زرق است و ریو ز مردم چنان می گریزد که دیو وگر خنده روی است و آمیزگار عفیفش ندانند و پرهیزگار

صفحه 11:
غنی را به غیبت بکاوند پوست كه فرعون اكر هست در عال ‎em‏ ‏و الم او وگر بینوا یی بگرید به سوز به سوز نگون بخت خواند خوانندش و تیره‌روز

صفحه 12:
وگر کامرانی در آید ز پای غنیمت شمارند و فضل خدای که تا چند از اين جاه و كردن كشى؟ خوشى را بود در قفا ناخوشى

صفحه 13:
و گر تنگدستی تنک مایه‌ای بخایندش از کینه دندان به زهر که دون‌پرور است این فرومایه دهر

صفحه 14:
جو بينند كارى به دستت در است حريصت شمارند و دنيايرست وكر دست همت بدارى ز كار گدا پيشه خوانندت و پخته‌خوار

صفحه 15:
اکر ناطقی» طبل بر باوداى وكر خامشى» نقش كرماوداى تحمل كنان را نخوانند مرد كه بيجاره از بيم سر برنكرد

صفحه 16:
وگر در سرش هول و مردانگی است گریزند از او کاین ‎do‏ دیوانگی است؟! تعنت کنندش گر اندک خوری است که مالش مکر روزی دیگری است

صفحه 17:
وگر نغز و پاکیزه باشد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش وگر بی‌تکلف زید مالدار كه زينت بر اهل تميز است عار

صفحه 18:
زبان در نهندش به ايذا جو تبغ که بدبخت زر دارد از خود دریغ ‎٠‏ و گر کاخ و ایوان منقش کند تن خویش را کسوتی خوش کند ‎

صفحه 19:
به جان آید از طعنه بر وی زنان که خود را بیاراست همچون زنان اکر پارسایی سیاحت نکرد سفر کرد گافش فخوانند مرد

صفحه 20:
که نا س زن ارفته بیرون ز آغوش ون ذ تاي هر يام و رای وف جهاذ ندیده را هم ید را هم بر بدرند پوست دیس که سر گشته بخت! سر 85 خی گشته بخ تب ركشته اوست

صفحه 21:
گرش حظ از اقبال بودی و بهر زمانه ناندی ز شهرش به شهر عزب را نکوهش کند خرده‌بین که می‌رنجد از خفت و خیزش زمین

صفحه 22:
وكر زن كند كويد از دست دل به كردن درافتاد جون خر به كل فه از جور مودم رهد وشت روى نه شاهد ز نامردم زش تكوى

صفحه 23:
غلامی به مصر اندرم بنده بود که چشم از حیا در بر افکنده بود کسی گفت: ‎apie ley‏ ندارد» بمالش به تعلیم گوش:

صفحه 24:
شبی پر زدم بانگ بر وی درشت : هم او گفت: «مسکین به جورش بکشت!» گرت برکند خشم روزی ز جای سراسیمه خوانندت و تبره رای

صفحه 25:
وکر بردباری کنی از کسی بگویند غیرت فدارد بسی سخی را به اندرز گویند: «بس! که فردا دو دستت بود پیش و پس»

صفحه 26:
وكر قانع و خویشتن‌دار گشت به تشنيع خلقى كرفتار كشت كه همجون بدر خواهد اين سفله مُرد كه نعمت رها کرد و حسرت ببرد

صفحه 27:
كه يارد به كنج سلامت نشست؟ كه بيغمبر از خبث ايشانَ نرست خدا را كه مانند و انباز و جفت ندارد» شنيدى كه ترسا جه كفت؟ رهايى نيابد كس از دست كس كرفتار را جاره صبر است و بس

صفحه 28:

بوستان سعدی باب هفتم در عالم تربیت بخش ۲۸ گفتار اندر سالمت گوشه‌نشینی و صبر بر ایذاء خلق تعداد اسالید25 : عبد الرحمان شرفکندی متخلص به هه ژار –مترجم کتاب قانون ابن سینا-در کتاب خاطراتش می نویسد: بچه که بودم کتاب گلستان وبوستان می خواندم پدرم می گفت پسرم: سعدی را در هفت سالگی می خوانند ودر هفتادسالگی درکش می کنند گفتم :پدر اگربه هفتاد سال نرسم چه؟ اگر در جهان از جهان رسته‌ای است، خلق بر خویشتن بسته‌ای است در از ْ کس از دست جور زبانها نرست اگر خودنمای است و گر حق‌پرست 1 اگر بر پری چون ملک ز آسمان به دامن در آویزدت بدگمان به کوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بداندیش بست 2 فراهم نشینند تَردامنان زهد خشک است و آن دام نان که این ْ تو روی از پرستیدن حق مپیچ بهل تا نگیرند خلقت به هیچ 3 چو راضی شد از بنده یزدان پاک گر اینها نگردند راضی چه باک؟ اندیش خلق از حق آگاه نیست ِ بد ز غوغای خلقش به حق راه نیست 4 از آن ره به جایی نیاورده‌اند پی غلط کرده‌اند که اول ْ قدم ْ دو کس بر حدیثی گمارند گوش از این تا بدان ،ز اهرمن تا سروش 5 یکی پند گیرد دگر ناپسند نپردازد از حرفگیری به پند فرو مانده در کنج تاریک جای چه دریابد از جام گیتی نمای؟ 6 مپندار اگر شیر و گر روبهی کز اینان به مردی و حیلت رهی اگر کنج خلوت گزیند کسی که پروای صحبت ندارد بسی 7 مذمت کنندش که زرق است و ریو ز مردم چنان می گریزد که دیو وگر خنده روی است و آمیزگار عفیفش ندانند و پرهیزگار 8 غنی را به غیبت بکاوند پوست که فرعون اگر هست در عالم اوست وگر بینوایی بگرید به سوز نگون بخت خوانندش و تیره‌روز 9 وگر کامرانی در آید ز پای غنیمت شمارند و فضل خدای که تا چند از این جاه و گردن کشی؟ خوشی را بود در قفا ناخوشی 10 و گر تنگدستی تنک مایه‌ای سعادت بلندش کند پایه‌ای بخایندش از کینه دندان به زهر که دون‌پرور است این فرومایه دهر 11 چو بینند کاری به دستت در است حریصت شمارند و دنیاپرست وگر دست همت بداری ز کار گدا پیشه خوانندت و پخته‌‌خوار 12 اگر ناطقی ،طبل پر یاوه‌ای وگر خامشی ،نقش گرماوه‌ای تحمل‌کنان را نخوانند مرد که بیچاره از بیم سر برنکرد 13 وگر در سرش هول و مردانگی است گریزند از او کاین چه دیوانگی است؟! تعنت کنندش گر اندک خوری است که مالش مگر روزی دیگری است 14 وگر نغز و پاکیزه باشد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش وگر بی‌تکلف زید مالدار که زینت بر اهل تمیز است عار 15 زبان در نهندش به ایذا چو تیغ که بدبخت زر دارد از خود دریغ و گر کاخ و ایوان منقش کند تن خویش را کسوتی خوش کند 16 به جان آید از طعنه بر وی زنان که خود را بیاراست همچون زنان اگر پارسایی سیاحت نکرد سفر کردگانش نخوانند مرد 17 که نارفته بیرون ز آغوش زن کدامش هنر باشد و رای و فن؟ جهاندیده را هم ب َِد َّرند پوست که سرگشته بخت‌برگشته اوست 18 گرش حظ از اقبال بودی و بهر زمانه نراندی ز شهرش به شهر عزب را نکوهش کند خرده‌بین که می‌رنجد از خفت و خیزش زمین 19 وگر زن کند گوید از دست دل به گردن در افتاد چون خر به گل نه از جور مردم رهد زشت روی نه شاهد ز نامردم زشت‌گوی 20 غالمی به مصر اندرم بنده بود که چشم از حیا در بر افکنده بود کسی گفت« :هیچ این پسر عقل و هوش ندارد ،بمالش به تعلیم گوش» 21 شبی بر زدم بانگ بر وی درشت هم او گفت« :مسکین به جورش بکشت!» گرت برکند خشم روزی ز جای سراسیمه خوانندت و تیره رای 22 وگر بردباری کنی از کسی بگویند غیرت ندارد بسی سخی را به اندرز گویند« :بس! که فردا دو دستت بود پیش و پس» 23 وگر قانع و خویشتن‌دار گشت به تشنیع خلقی گرفتار گشت که همچون پدر خواهد این سفله ُمرد که نعمت رها کرد و حسرت ببرد 24 که یارد به کنج سالمت نِشَ ست؟ که پیغمبر از خبث ایشان نرست خدا را که مانند و انباز و جفت ندارد ،شنیدی که ترسا چه گفت؟ رهایی نیابد کس از دست کس گرفتار را چاره صبر است و بس 25 پایان 6

31,000 تومان