صفحه 1:
گفتار اندر سلامت گوشهنشینی \
و صبر بر ایذاء خلق
تعداد اسلاید: ۲۵
صفحه 2:
عبد الرحمان شرفکندی متخلص
به هه زار -مترجم کتاب قانون این سینا-در
کتاب خاطراتش می نویسد:
بچه که بودم کتاب گلستان
وبوستان می خواندم پدرم
می گفت پسرم:
سعدی را در هفت سالگی می خوانند
ودر هفتادسالگی در کش می کنند
گفتم : پدر اگربه هفتاد سال نرسم چه؟
صفحه 3:
3 اکر در جهان از جهان رستهای است. ۳4
0 در از خلق بر خویشتن بسهای است ۰(
۳ ۳۹
0 0
> ۳1
0 )10
So) ><
Pas ۳۹
)0 کس از دست جور زبنها نرست 0
۱ اگر خودنمای است و گر حقپرست 7۱(
صفحه 4:
اکر بر پری چون ملک ز آسمان
به دامن در آویزدت بدگمان
به كوشش توان دجله را بيش بست (
فشاید زبان بداندیش بست |
صفحه 5:
فراهم نشینند تردامنان
که این زهذ خشک است و آن دام نان
]
ی«
بهل ت ت به هیچ
صفحه 6:
چو راضی شد از بنده یزدان پاک
كر اینها نگردند راضی چه باک؟
بد اندیش خلق از حق آگاه نیست
ز غوغای خلقش به حق راه نیست
صفحه 7:
از آن ره به جابی نیاوردهاند
كه اول قدمْ پی غلط کردهاند
دو کس بر خدینی کمارند کون
از این تا بدان ز اهرمن تا سروش
صفحه 8:
یکی پند گیرد دگر ناپسند
نپردازد از حرفگیری به پند
فرو مانده در کنج تاریک جای
چه دریابد از جام گیتی نمای؟
صفحه 9:
مپندار اگر شیر و گر روبهی
کز اینان به مردی و حیلت رهی
بط
اكر كنج خلوت گزیند کسی
که پروای صحبت ندارد بسی
صفحه 10:
مذمت کنندش که زرق است و ریو
ز مردم چنان می گریزد که دیو
وگر خنده روی است و آمیزگار
عفیفش ندانند و پرهیزگار
صفحه 11:
غنی را به غیبت بکاوند پوست
كه فرعون اكر هست در عال em
و الم او
وگر بینوا
یی بگرید به سوز
به سوز
نگون بخت خواند
خوانندش و تیرهروز
صفحه 12:
وگر کامرانی در آید ز پای
غنیمت شمارند و فضل خدای
که تا چند از اين جاه و كردن كشى؟
خوشى را بود در قفا ناخوشى
صفحه 13:
و گر تنگدستی تنک مایهای
بخایندش از کینه دندان به زهر
که دونپرور است این فرومایه دهر
صفحه 14:
جو بينند كارى به دستت در است
حريصت شمارند و دنيايرست
وكر دست همت بدارى ز كار
گدا پيشه خوانندت و پختهخوار
صفحه 15:
اکر ناطقی» طبل بر باوداى
وكر خامشى» نقش كرماوداى
تحمل كنان را نخوانند مرد
كه بيجاره از بيم سر برنكرد
صفحه 16:
وگر در سرش هول و مردانگی است
گریزند از او کاین do دیوانگی است؟!
تعنت کنندش گر اندک خوری است
که مالش مکر روزی دیگری است
صفحه 17:
وگر نغز و پاکیزه باشد خورش
شکم بنده خوانند و تن پرورش
وگر بیتکلف زید مالدار
كه زينت بر اهل تميز است عار
صفحه 18:
زبان در نهندش به ايذا جو تبغ
که بدبخت زر دارد از خود دریغ
٠ و گر کاخ و ایوان منقش کند
تن خویش را کسوتی خوش کند
صفحه 19:
به جان آید از طعنه بر وی زنان
که خود را بیاراست همچون زنان
اکر پارسایی سیاحت نکرد
سفر کرد گافش فخوانند مرد
صفحه 20:
که نا س زن
ارفته بیرون ز آغوش
ون ذ
تاي هر يام و رای وف
جهاذ
ندیده را هم ید
را هم بر
بدرند پوست
دیس
که سر گشته بخت!
سر 85 خی
گشته بخ تب ركشته اوست
صفحه 21:
گرش حظ از اقبال بودی و بهر
زمانه ناندی ز شهرش به شهر
عزب را نکوهش کند خردهبین
که میرنجد از خفت و خیزش زمین
صفحه 22:
وكر زن كند كويد از دست دل
به كردن درافتاد جون خر به كل
فه از جور مودم رهد وشت روى
نه شاهد ز نامردم زش تكوى
صفحه 23:
غلامی به مصر اندرم بنده بود
که چشم از حیا در بر افکنده بود
کسی گفت: apie ley
ندارد» بمالش به تعلیم گوش:
صفحه 24:
شبی پر زدم بانگ بر وی درشت :
هم او گفت: «مسکین به جورش بکشت!»
گرت برکند خشم روزی ز جای
سراسیمه خوانندت و تبره رای
صفحه 25:
وکر بردباری کنی از کسی
بگویند غیرت فدارد بسی
سخی را به اندرز گویند: «بس!
که فردا دو دستت بود پیش و پس»
صفحه 26:
وكر قانع و خویشتندار گشت
به تشنيع خلقى كرفتار كشت
كه همجون بدر خواهد اين سفله مُرد
كه نعمت رها کرد و حسرت ببرد
صفحه 27:
كه يارد به كنج سلامت نشست؟
كه بيغمبر از خبث ايشانَ نرست
خدا را كه مانند و انباز و جفت
ندارد» شنيدى كه ترسا جه كفت؟
رهايى نيابد كس از دست كس
كرفتار را جاره صبر است و بس
صفحه 28: