صفحه 1:
Bahai Bh
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
| |
| واژه های پر بسامد در آثار i
۱ سعدی شیرین سخن
| ابن قسستوازوعشق |
| همه قببله من عالمان دین بودند |
oe
صفحه 2:
US ور چو دفم پوست بدره ١
هر سحر از عشق دمی می زئم 211255
صفحه 3:
صفحه 4:
من از تو پیش که نالم؟ که در شریعت عشق
ics معاف دوست بدارند قتل عمدا را
صفحه 5:
صفحه 6:
هبتر 10
۳
و
وا
سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق
تير ظر بيفكند افراسياب را
صفحه 7:
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تا ميان خلق كم كردى وقار خويش را
صفحه 8:
به عشق روی نکو دل کسی دهد سعدی
که احتمال کند خوی زشت نیکو را
صفحه 9:
ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق
کنج خلوت پارسایان سلامتجوی را
صفحه 10:
گویند: «مکو سعدی! چندین سخن از عشقش»
میگویم و بعد از من» گویند به دورانها
صفحه 11:
ای دیده عاشقان به رویت
چون روی مجاوران به محراب
۳۹ من تن به فضای عشق دادم
$4) 2 ee
= ee
صفحه 12:
گر چشم دلم به صبر بودی ©
جز عشق ندیدمی مهمات
صفحه 13:
... که ندانم به خویشتن پرداخت
همچنان شکر عشق می گویم
صفحه 14:
همه قببله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
صفحه 15:
. کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
157 مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت
صفحه 16:
تو نه مرد عشق بودی خود از این حساب سعدی
که نه قوت گریزست و نه طاقت گزندت
0 م
صفحه 17:
مستی خمرش نکند آرزو
هر که جو سعدی شود از عشق مست
صفحه 18:
صفحه 19:
مايه برهيزكار قوت صبر است و عقل
عقل كرفتار عشق صبر زبون هواست
صفحه 20:
صبر کن ای دل که صبر سیرت لهل صناست
چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست
صفحه 21:
طاقت مجنون برفت خیمه لیلی کجاست
+65 غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست
صفحه 22:
سعدی شیرازی
في
تدوين: محمد فايق مجيدى
واژه های پر بسامد درآثار
سعدی شیرین سخن
این قسمت واژه عشق
همه قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
بخش اول
تعداد اسالید22 :
ور چو دفم پوست بدرد قفا
هر سحر از عشق دمی می زنم
1
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی؟
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
2
من از تو پیش که نالم؟ که در شریعت عشق
ُمعاف دوست بدارند قتل عمدا را
3
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سستعهدی که تحمل نکند بار جفا را
4
کمند عشق
ِ
سعدی نگفتمت که مرو در
تیر نظر بیفکند افراسیاب را
ِ
5
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تا میان خلق کم کردی وقار خویش را
6
به عشق روی نکو دل کسی دهد سعدی
که احتمال کند خوی زشت نیکو را
7
ما مالمت را به جان جوییم در بازار عشق
کنج خلوت پارسایان سالمتجوی را
8
گویند« :مگو سعدی! چندین سخن از عشقش»
میگویم و بعد از من ،گویند به دورانها
9
ای دیده عاشقان به رویت
چون روی مجاوران به محراب
من تن به قضای عشق دادم
پیرانهسر آمدم به ُک ّتاب
10
گر چشم دلم به صبر بودی
جز عشق ندیدمی مهمات
11
هیچ مصلح به کوی عشق نرفت
که نه دنیا و آخرت درباخت ...
...که ندانم به خویشتن پرداخت
همچنان شکر عشق می گویم
12
همه قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
13
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت
14
تو نه مرد عشق بودی خود از این حساب سعدی
که نه قوت گریزست و نه طاقت گزندت
15
مستی خمرش نکند آرزو
هر که چو سعدی شود از عشق مست
16
مرا به عشق تو اندیشه از مالمت نیست
و گر کنند مالمت نه بر من تنهاست
17
مایه پرهیزگار قوت صبر است و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
18
Yل صفاست
صبر کن ای دل که صبر سیرت اه
چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست
19
طاقت مجنون برفت خیمه لیلی کجاست
غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست
20
سعدی شیرازی
تدوین :محمد فایق مجیدی