صفحه 1:
: مدرس
: ارانه دهنده
صفحه 2:
بيوكرافى دكتر عليرضا نبى (كارآفرين و خير)
عليرضا نبى متولد 1347 در مشهدء كارآفرين مى باشد.
فارغ التحصيل فوق ليسانس و دكتراى رشته اقتصاد بين الملل مى باشدء حالا كارخانه دار
ا ل ا 0
در يك خانواد يرجمعيت 8 نفره در اطراف مشهد متولد شد.
پدرش در ایام عزاداری امام حسین (ع) با دوچرخه ادوات سوگواری حضرت مثل زنجیر
SOR PPOs ML CRED Cs ا UPe EG Cee Perea
In
صفحه 3:
a's
دكتر عليرضا نبى
۱ Tee Beer ee ney
كا رآفرين برتر ملى و مدير كروه كارخانجات زيتون آرشيا
صفحه 4:
صفحه 5:
صفحه 6:
صفحه 7:
3
احداث کارخانه
در سال ۱۳۸۳ وقتی ۳۶ ساله بود اولین کارخانه خود را با ۱۵ نفر برای تولید انواع فراورده های زیتون (آرشیا) شروع کرد و حالا کارخانه ها به سه
عدد رسیده است
یک شرکت نیز در مینو دشت گلستان باغات را مدیربت می کند
نقطه عجیب ولی واقعی شرط استخدامان این کار خانه ها داشتن سوء پیشینه هست اغلب آنها مجرمان و معتادان دیروز هستند با زن های بی سرپرست
سوال دیگر اینکه آن روزی که ما آمدیم کارخته شما از دو کارخانه دیگر هم حرف زدید.
ladle abs Lae yan cy as Ale به هم وصل باشد. در اقتصاد کار مهم است. اگر ابتر یجاد کنیدهنمیتواند سوددهی داشته باشد. پس یکیاش باید کالا
تامین کندء یکی دیگر تولید و دیگری آن را بفروشد؛ ما به اين مىكوييم جرخه توليد! مشكلات واحد صنعتى در كشور ما اين است كه اين جرخه توليد در آنها
اناقص است, مثلاأمده اين ليوان راتوليد مىكند؛ مىكوبيم جه كسى مواد اوليدات را توليد موكند؟ مىكويد مواد اوليه را از شركت موخرم.
يع كند! خب اين توجيه اقتصادى ندارد. ما بايد جرخه تعريف
كني ما یک واحدیرا اجاره کردیم که یک جای کوچکی در همین مشهد بود؛ جایی که قبلا کزگاهبود. با ۱۵ تفر کلرمان را شروح کردیم. من میدانستم که
دقيقاء اين يك نظريه بود. أن زمان من داشتم درس مىخواندم؛ ولى مودانستم جون خودم از اين قشر بلند شدم؛ أسيبهاى اينها را مىشناسم. وقتى از در وارد
مىشونده من مىفهمم جه مسألهاى دارند. من با معتاد زندكى كرددام؛ زندكى! برادرهاى خودم همين مشكل را داشتند؛ تركشان دادم. من با بدرى كه أسيب
بحسي دشحت زننگی گرم
من با بدرى كه صبح؛ ظهر و شب مادرم را سه وعده كتك مىزد؛ زندكى كردم. بس كسى كه از اين در مىأيد تو از قالب أسيبهايى كه من با آن بزرك selon
خارج نيست؛ يا شوهرش کتکش زده یا شوهرش معتاد است.یا در هر صورت یکی از این بز سا ر| دارد.
من در كلكسيون اينها بزرك شدام؛ بنابراین انها را میفیمم ضمنا هم میفیمم وقتی میگریم این راهکار شماست و میرود اج نمیکند» بهتهمیید بان!
مدق که RUS eg کج ان یک نطر هزم هر ند دفشگاهی تست لت تطربه رده بعش که
آوردهاند؛ غذايش و جارتش أماده بودهو... درحالىكه من مجبور بودم توى كلاس يا جاشت بغل دستىام را کش بروم که دو
بکنم که الان زبلم از گفتش قاصر است... کی که فقط شکمم سير بشود كه فقط بتوانم ببين
هیچرقت یادم نمرود... تر را به خدا این را بنويسيد كه أكر خواستيد به كسى كمك كن
دو تا برادر نوي
رسیدهایم که:
صفحه 8:
سکر مستقیم و 1057 نچند نفر به وضع قبل برگشتند
غير مستقيم در 3 ار
کرخانه تمام كاركنان ما با انرزى بيشتر و روحيه بالاترى
۱ فقط شامل دو تفر میشد که ممکن
هر مشهد و
1درصد كاركنان ما بااخلاق هستند و زندكى
,سالمی دارند
: آمار عجیب درباره 4 قشر مشغول به کار در کارگاه ها
|
کتاب خوان ترین ها ( معتادان بهبود یفته)
کوشاترین ها (زنان سرپرست خانواده)
مذهبى ترين ها (اراذل و اوباش)
صفحه 9:
ho
كارش بستن راه و خفت گیری بود » 5 یا 6 بچه داشت. انقدر حکم شلاق به او داده بودند
که دیگر عاجز شده بودند» نمیدانستند باید چکار کنند تا او زین کار ها دست بکشد. او به
همراه فرزندانش بالغ بر 1 الى 1/5 كيلو مواد توزیع میکردند . شوهرش بخاطر 300 گرم
مواد اعدام شده بود.
امروز او 183 كاركاه را در منطقه قلعه ساختمان مشهد میگرداند. دیگر او را به نام
اقدس قمه كش صدا نميكنند. نامش حاج خانم است و كلى كار خير انجام ميدهد. كوشت
قربانى توزيع ميكند و هزاران نفر از دست او كوشتى كه شايد سالى يكبار هم نتوانند
بخرند ميكيرند و اورا دعا ميكنند.
صفحه 10:
کارخانه ای که در آن کار میکرد ورشکست شد و برادرش بیکار شد» همسرش او را با یک فرزند تذها گذاشت و بعد از
فوت پدر سرپرستی دو خواهرش به او سپرده شد. از سر ناامیدی قصد خودکشی کرد دو بسته قرص نان بر ای این منظور
خرید تا خود را خلاص کند شاید مستولیت بچه ها به گردن بهزیستی بی افند تا نانی داشته باشند .
زهرا بی آنکه بداند برای درمان آنفولاز ای خود و خواهرش و بچه برادرش زین قرصها خورد؛ برادر که بیدار شد و
متوجه داستان شد خودش هم 2 قرص خورد .
پس از شش ماه که او و برادرش از کما خارج شدند متوجه شدند خواهر دیگرش و بچه برادش دوام نیاورده و جان به جان
آفرین تسلیم کردند .
زهرا و برادرش به جرم قتل به زندان میرود و بدلیل نداشتن شاکی خصوصی آزاد ميشود. به دلیل سو سابقه از شهرش به
مشهد میرود و در حرم امام رضا میماند.
سراغ آقای نبی ر | میگیرد و پیش او مشغول به كار میشود .
صفحه 11:
پسر یکی از میلایدر های مشهد, ماهیانه 15 میلیارد پول تو
در یک پنت هاوس زندگی میکرده .
جرم : سرقت مسلحانه » شلیک به یک افسر پلیس » مجروح به وسیله 4 تیر
یبی برای خر ج یومیه و هیوندای جنیسیس برای رفت مد .
دليل جرم :
بعد از مرك مادرء با بدرش دركير ميشود و بدرش ديكر به او يول نميدهد و ازو ميخواهد خودش بول در بياور. محمد رضا
تمام تلاش خود را ميكند اما يه جوان 23 ساله بدون سابقه كار يا دانستن يك حرفه جطور ميتواند به جنين بولى دست بيدا
تنها راهی كه به ذهنش ميرسد زدن صرافى اى بود كه از أن براى سفرهاى خارج از كشورش ارز ميكرفته است را بزند.
48 ساعت بعد شناسايى شده و افسران بليس به ينتس هاوس او حمل نند . از او میخواهند تا اسلحه اش را كنار بكذارد
صفحه 12:
علیرضا نبی خانه ای از خود ندارد » ماشین هم ندارد
پسرش وقتی پول اجاره خانه کم میاورد اسنپ کار میکند
علیرضا نبی در یکی از محله ها متوسط مشهد زندگی میکند
او با کارمندانش رفاقت میکند » زندگی میکند
!او میگوید وقتی بچه های من کفش ندارند چطور من ماشین بخرم
إجطور در اين شرايط من شیرینی خانه خریدن پسرم را بدهم
علیرضا نبی در چند صفحه چند دقيقه» چند سطر نمیگنجد
. این تحقیق بخش کوچکی از فعالیت ها و قصه آقای نبی است
صفحه 13:
منابع :
همایش اتاق بازرگانی تهران
برنامه محاکاک
برنامه 2030
برنامه بدون تعارف
برنامه ماه عسل
اخلق حرفه ای
1
:مدرس
:ارائه دهنده
بیوگرافی دکتر علیرضا نبی )کارآفرین و خیر(
علیرضا نبی متولد 1347در مشهد ،کارآفرین می باشد.
فارغ التحصیل فوق لیسانس و دکترای رشته اقتصاد بین الملل می باشد ،حال کارخانه دار
و از مشاوران مجمع تشخیص بوده و در کنار تدریس ،کارشناس صدا و سیماست.
در یک خانواد پرجمعیت 8نفره در اطراف مشهد متولد شد.
پدرش در ایام عزاداری امام حسین )ع( با دوچرخه ادوات سوگواری حضرت مثل زنجیر
و پرچم می فروخت ،اما خانواده به شدت در فقر و فلکت عجیبی به سر می بردند.
2
کودکی از زبان خود دکتر نبی
علیرضا نبی هستم .ا سم پدرم ایوب ا ست .ما خانوادههای فقیر در
حاشیه مشهد بودیم که مجبور به مهاجرت شدیم.
هم ه چیز به فقر شدیدمان برمیهگشت و همین شد که به مشهد آمدیم.
شاید برای بعضیهها اینهکه میهگویم »آجر به شکم میهبستیم« شبیه
قصه ب ه نظر بیاید یا داستان ،ولی برای من اینطور نیست! عین
واقعیت بود.
بله .هشت نفر بودیم .مادرم وقتههایی که بعد از دو سه روز دیگر
امیدی برای مهیا کردن شام نداشت ،ما را م یهبرد دور میدانی به
اسم »عدل پهلوی« و میهگفت بعضی از علفههای دور این میدان
خوردنی هستند! درواقع بچهههایش را میهبرد چرا! برای اینهکه شب
از زور گرسنگی توی آن اتاق ١٢متری بیتابی نکنند .منظورم این
است که من فقر و سختی را میهشناسم و علتی هم که وارد این
عر صه شدم ،هم ین بود .به خا طر اینه که میهدا نم درد یک فقیر
چیست .میهدانم فقیر چطور میهتواند خوشحال شود و چه چیزهایی
نیاز دارد و چه کارهایی به او کمک میهکند.
3
روزنامه فروشی در 8سالگی
سال 1355وقتی 8سالم بود خیری به ما 10تومان داده بود ،این پول
آنقدری بود که با آن مادرم 10تا روزنامه می خرید تا وقتی من از مدرسه
می آمدم برویم دونه ای 15ریال بفروشیم
خاطرم هست روزنامه ها از من بزرگتر بود ،گاهی روزنامه ها به فروش
ن می ر فت و با مادرم دونفری تا خا نه گر یه می کرد یم ،من طعم
ورشکستگی را بارها و بارها تجربه کردم
آن روزها وقتی سرمایه 10تومانی از دست می رفت ،باید می رفتم واکس
می زدم تا یک ماه ،تا سودش بشود 10تومان ،بلکه دوباره 10تا روزنامه
بخریم
بلیط فروشی
زیباتری کاری که به آن افتخار می کنم فروختن بلیت فیلم شعله توی بازار سیاه بود،
شب می رفتم با پتو جلوی سینما آریا می خوابیدم تا صبح بلیط را پنج تومن بخرم و
10تومان بفروشم
4
وقتی بخشش را یاد گرفتم
سال 57وقتی 10سال داشتم یک روز عصر که روزنامه ها رو فروخته و خوشحال
از اینکه برای امشب شام داریم در راه بازگشت مادرم تمام پول هایمان را داد به
آن خانم کولی که کنار خیابان نشسته و بچ ه اش را شیر می داد و بچه های
دیگرش کنارش توی برف بودند
من مات و مبهوت ماندم که وای هم سودمان رفت و هم سرمایه مان …
اما بعد متوجه شدم که این یعنی بخشش ،بخشش یعنی صد در صد آنچه را که
داری بتوانی ببخشی ،بتوانی از آن بگذری …
دست دیگران را بگیریم هرچند کوچک )برنامه محاکاک(
یه روز مادرم بهم قول داد تا اگر هر 10روزنامه را بفروشم برایم نوشابه کانادا
میخرد و من به شوق این قول با هر شیوه ای بود 10روزنامه را فروختم .در راه
برگشت بیتوجه از کنار بقالی گذشت ،چادرش را کشیدم و گفتم :مگر نگفتی اگر
همش را بفروشم برایم کانادا میخری ؟ چدرش را کشید و گفت :ولم کن هزارتا
بدبختی دارم و رفت .
با ناراحتی نشستم به گریه کردم ،با خشم به بقالی نگاه کردم و از لج یک شیشه
کانادا از ر مغازه برداشته و به سمتی گریختم ،در حای که بقال به دنبالم بود پایم
به جایی گرفت و افتادم زمین ،بقال دستم را گرفت و همراه کانادا به سمت بقالی
کشید ،هز چه التماس کردم جواب نداد .من را روی صندلی نشاند در یخچالش
را باز کرد و گفت :پسرم کانادا را باید سرد خورد .هر وقت دلت کانادا خواست
بیا اینجا و من به تو کانادا با بیسکوییت مادر خواهم داد .
5
ازدواج
در 17سالگی اولین کارگاه چاپ روی پارچه را زد تا اینکه در 19
سالگی ازدواج و وارد یک خانواده کامل فرهنگی و اهل کرمانشاه
شد که کرد زبان هم بودند
برای خانواده همسرم کتاب ،شعر و مطالعه ارزش بود و برایشان مهم
نبود من چی دارم و چی ندارم ،می گفتن تو چقدر شعر خوب حفظ
می کنی ،چقدر خوب می نویسی و چقدر تو عالی هستی
این شد که مادر همسرم نیز سازنده شخصیت فرهنگی ام شد ،به
همی ن دلی ل ب ه م ن م ی گوین د دو شخص یت داری ،یک ی شخصیت
مدیریتی و بیزینسی و یکی شخصیت فرهنگی است
6
احداث کارخانه
مصاحبه
در سال 1383وقتی 36ساله بود اولین کارخانه خود را با 15نفر برای تولید انواع فراورده های زیتون )آرشیا( شروع کرد و حال کارخانه ها به سه
عدد رسیده است
یک شرکت نیز در مینو دشت گلستان باغات را مدیریت می کند
نقطه عجیب ولی واقعی شرط استخدامان این کارخانه ها داشتن سوء پیشینه هست ،اغلب آنها مجرمان و معتادان دیروز هستند یا زن های بی سرپرست
می باشند
سوال دیگر ایننکه آن روزی که ما آمدیم کارخانه شما از دو کارخانه دیگر هم حرف زدید.
بله ،ببینید این مجموعههها باید حلقهههایش به هم وصل باشد .در اقتصاد کار مهم است .اگر ابتر ایجاد کنید ،نمیهتواند سوددهی داشته باشد .پس یکیهاش باید کال
تأمین کند ،یکی دیگر تولید و دیگری آن را بفروشد؛ ما به این میهگوییم چرخه تولید! مشکلت واحد صنعتی در کشور ما این است که این چرخه تولید در آنها
ناقص است .مثل آمده این لیوان را تولید میهکند ،میهگوییم چه کسی مواد اولیههات را تولید میهکند؟ میهگوید مواد اولیه را از شرکت میهخرم.
میهگوییم چه کسی تولیداتت را میهفروشد؟ میهگوید میهروم التماس میهکنم شرکت پخش برایم توزیع کند! خب این توجیه اقتصادی ندارد .ما باید چرخه تعریف
کنیم .ما یک واحدی را اجاره کردیم که یک جای کوچکی در همین مشهد بود؛ جایی که قبل کارگاه بود .با ١۵نفر کارمان را شروع کردیم .من میهدانستم که
نیروهای آسیبهدیده بسیار بهرههوریهشان از نیروهای تحصیلکرده بیشتر است.
*یعنی شما از همان ابتدای کار با نیروهای آسیبندیده شروع کردید؟
دقیقا ،این یک نظریه بود .آن زمان من داشتم درس میهخواندم ،ولی میهدانستم چون خودم از این قشر بلند شدم ،آسیبههای اینها را میهشناسم .وقتی از در وارد
میهشوند ،من میهفهمم چه مسألههای دارند .من با معتاد زندگی کردههام؛ زندگی! برادرهای خودم همین مشکل را داشتند؛ ترکهشان دادم .من با پدری که آسیب
جنسی داشت ،زندگی کردم.
من با پدری که صبح ،ظهر و شب مادرم را سه وعده کتک میهزد ،زندگی کردم .پس کسی که از این در میهآید تو از قالب آسیبههایی که من با آن بزرگ شدههام،
خارج نیست؛ یا شوهرش کتکش زده ،یا شوهرش معتاد است ،یا در هر صورت یکی از این بزههها را دارد.
من در کلکسیون اینها بزرگ شدههام ،بنابراین اینها را میهفهمم .ضمنا هم میهفهمم وقتی میهگویم این راهکار شماست و میهرود اجرا نمیهکند ،بهانه میهگیرد یا نه!
میهدانم که چطوری کمکش کنم .این یک نظریه بود .هیچ استاد دانشگاهی نمیهتوانست این نظریه را بدهد؛ به خاطر اینهکه او را با سرویس بردههاند و با سرویس
آوردههاند؛ غذایش و چارتش آماده بوده و… درحالیهکه من مجبور بودم توی کلس یا چاشت بغل دستیهام را کش بروم که دو روز غذا نخورده بودم یا یک کاری
بکنم که الن زبانم از گفتنش قاصر است… کاری که فقط شکمم سیر بشود که فقط بتوانم ببینم.
هیچهوقت یادم نمیهرود… تو را به خدا این را بنویسید که اگر خواستید به کسی کمک کنید ،پنهانی کمک کنید که آبرویهشان حفظ شود .ما یک بند کفش داشتیم که
دو تا برادر نوبتی از آن استفاده میهکردیم .در مجموع میهخواهم بگویم من خیلی چیزها دیدم و برای همین است که این نظریه را باور داشتم .حال هم به جایی
رسیدههایم که میهبینید از همین افراد آسیبهدیده استفاده میهکنیم و به موفقیت رسیدههایم.
7
ااااار مستقیم و 1057
ک
غیر مستقیم در 3
ااااارخانه
ک
ااااارگا ه حاشیه 180
ک
ااهشاااار مشهد
:چند نفر به وضع قبل برگشتند
ای کاش مردم ما میهتوانستند این افراد را ببینند.
تمام کارکنان ما با انرژی بیشتر و روحیه بالتری
در حال فعالیت هستند ،لغزشی هم که شاهدش بودیم
در هزار نفر فقط شامل دو نفر میهشد که ممکن
است این اتفاق در هر شرکت دیگری هم رخ دهد.
٩٨درصد کارکنان ما باهاخلق هستند و زندگی
.سالمی دارند
:آمار عجیب درباره 4قشر مشغول به کار در کارگاه ها
آرمترین ،مهربان ترین و مودب ترین ها )قتل عمدی(
کتاب خوان ترین ها ) معتادان بهبود یافته(
کوشاترین ها )زنان سرپرست خانواده(
مذهبی ترین ها )اراذل و اوباش(
8
داستان ) :اقدس قمه کش(
کارش بستن راه و خفت گیری بود 5 ،یا 6بچه داشت .انقدر حکم شلق به او داده بودند
که دیگر عاجز شده بودند ،نمیدانستند باید چکار کنند تا او ازین کارها دست بکشد .او به
همراه فرزندانش بالغ بر 1الی 1/5کیلو مواد توزیع میکردند .شوهرش بخاطر 300گرم
مواد اعدام شده بود.
امروز او 183کارگاه را در منطقه قلعه ساختمان مشهد میگرداند .دیگر او را به نام
اقدس قمه کش صدا نمیکنند .نامش حاج خانم است و کلی کار خیر انجام میدهد .گوشت
قربانی توزیع میکند و هزاران نفر از دست او گوشتی که شاید سالی یکبار هم نتوانند
بخرند میگیرند و او را دعا میکنند.
9
داستان ) :زهرا(
کتاب ماه در قفس
کارخانه ای که در آن کار میکرد ورشکست شد و برادرش بیکار شد ،همسرش او را با یک فرزند تنها گذاشت و بعد از
فوت پدر سرپرستی دو خواهرش به او سپرده شد .از سر ناامیدی قصد خودکشی کرد ،دو بسته قرص نان برای این منظور
خرید تا خود را خلص کند شاید مسئولیت بچه ها به گردن بهزیستی بی افتد تا نانی داشته باشند .
زهرا بی آنکه بداند برای درمان آنفولزای خود و خواهرش و بچه برادرش ازین قرصها خورد ،برادر که بیدار شد و
متوجه داستان شد خودش هم 2قرص خورد .
پس از شش ماه که او و برادرش از کما خارج شدند متوجه شدند خواهر دیگرش و بچه برادش دوام نیاورده و جان به جان
آفرین تسلیم کردند .
زهرا و برادرش به جرم قتل به زندان میرود و بدلیل نداشتن شاکی خصوصی آزاد میشود .به دلیل سو سابقه از شهرش به
مشهد میرود و در حرم امام رضا میماند.
سراغ آقای نبی را میگیرد و پیش او مشغول به کار میشود .
10
داستان ) :محمد رضا(
پسر یکی از میلیدر های مشهد ،ماهیانه 15میلیارد پول تو جیبی برای خرج یومیه و هیوندای جنیسیس برای رفت آمد .
در یک پنت هاوس زندگی میکرده .
جرم :سرقت مسلحانه ،شلیک به یک افسر پلیس ،مجروح به وسیله 4تیر
دلیل جرم :
بعد از مرگ مادر ،با پدرش درگیر میشود و پدرش دیگر به او پول نمیدهد و ازو میخواهد خودش پول در بیاور .محمد رضا
تمام تلش خود را میکند اما یه جوان 23ساله بدون سابقه کار یا دانستن یک حرفه چطور میتواند به چنین پولی دست پیدا
کند .
ووهوو وووبرووایوووپووول درآوردن" )محمد رضا("
وودووو ه وووبووودم ن
وووروودن وووترووبیتش
چون من وووبرووایوووپووولخرج ک
تنها راهی که به ذهنش میرسد زدن صرافی ای بود که از آن برای سفرهای خارج از کشورش ارز میگرفته است را بزند.
48ساعت بعد شناسایی شده و افسران پلیس به پنتس هاوس او حمله میکنند .از او میخواهند تا اسلحه اش را کنار بگذارد
ولی او میگوید :
وودووو " )محمد رضا("
میزنم ووواتوو منرا وووبزوونید،جناز ه من ازینخانه خارج خواهد ش
بعد اصابت 4گلوله به صورت معجزه آسایی زنده میماند و بعد از گذراندن دوره محکومیتش امروز در کارخانه نبی کار
11
میکند .
علیرضا نبی خانه ای از خود ندارد ،ماشین هم ندارد
پسرش وقتی پول اجاره خانه کم میاورد اسنپ کار میکند
علیرضا نبی در یکی از محله ها متوسط مشهد زندگی میکند
او با کارمندانش رفاقت میکند ،زندگی میکند
!او میگوید وقتی بچه های من کفش ندارند چطور من ماشین بخرم
!چطور در این شرایط من شیرینی خانه خریدن پسرم را بدهم
علیرضا نبی در چند صفحه ،چند دقیقه ،چند سطر نمیگنجد
.این تحقیق بخش کوچکی از فعالیت ها و قصه آقای نبی است
12
منابع :
همایش اتاق بازرگانی تهران
برنامه محاکاک
برنامه 2030
برنامه بدون تعارف
برنامه ماه عسل
13