صفحه 1:
صفحه 2:
کتاب فارسی دوازدهم
درس سیزذهم: خوان هشتم
صفحه 3:
صفحه 4:
صفحه 5:
بیشتربدانیم:
توضیحاتی کوتاه درمورد نوبسنده و هدف از نوشتن خوان هشتم:
این درس از کتاب «درحیاط کوچک پاییز در زندان» از مهدی اخوان ثالث با نام
شعری «م.امید» میباشد.
شاعردر «خوان هشتم» می کوشد مسائل عصر خودراکه از آن ناخرسند است.
مطرح کند و به هفت خوانی که فردوسی در شاهنامه سروده فصلی می افزاید
وآن «خوان هشتم» ومرگ رستم است و ظاهرا اخوان این شعر را در مورد مرگ
«جهان پهلوان غلامرضا تختی» سروده و به شکلی پنهان هم نام تختی را
درشعرخود می آورد. آنجا که میگوید:
«ابن كليم نيره بختى هاست .خيس خون داغ سهراب و سیاوش هاءروکش تابوت
تختی هاست».
صفحه 6:
خوان هشتم اثری است که از نظر گونه ادبی (ژانر) در رسته اشعار حماسی و از
نظر حالت در حیطه اشعار روایی بررسی میشود.
اخوان از نخستین کسانی است که شعر نو نیمایی را به خوبی تجزیه و تحلیل
کرده است. چون قالب کهن بیان حماسه در عصر جدید فرسوده شده است. شعر
نو اخوان میکوشدآن را در قالب جدید با حرفهای معمولی و ملموس به مخاطب
ارائه دهد.
این شعر که نمودی از سنت و تجدد است. پایان غمانگیز کشته شدن رستم و
(اسبش رخش را به دست شفاد (یا شغاد). برادر ناتنی رستم. از زبان نقال(خود
شاعر) باز میگوید.
«سرما» در این شعر نماد ظلم و خفقان در زمان شاعر است. شاعردر سرمای
شدید به قهوه خانه میرود نقال دارد داستان هفت خوان راگرم و صمیمی میگوید
بعد نقال به كنار ميرود و خوان هشتم را «ماث» یعنی مهدی اخوان ثالث بازگو
ميكند.
صفحه 7:
یادم آمد هان! / داشتم میگفتم: آن شب نیز | سَورّت سرمای دی
بیدادها میکرد | و چه سرمابی, چه سرمابی!/ بادبرف و سوز
وحشتناک
قلمرو فکری: آری به یادم آمد.داشتم این جریان را میگفتم. آن شب هم سوز
و سرمای زمستان بسیار شدید بود. وچه سرمای شدیدی بود برف و بوران بود و
سوزسرما به استخوان میرسید.
قلمرو ادبی: دی ماه: مجاز از زمستان /آن شب: «شب»: نماد ظلم و ستم حاکم
بر جامعه ی زمان شاعر/ «سورت سرمای دی بیدادها می کرد»: کنایه از سرمای
بسیار شدید و تشخیص دارد. | واج آرایی صامت«س» و«ر»/
«چه سرمایی»: تکرار برای تاکید شدت سرما(خفقان)|
قلمرو زبانی: «م» در یادم: نهاد/ «هان»: آگاه باش: شبه جمله اداشتم میگفتم :
ماضی مستمر/ آن شب: قید| «چه»: صفت تعجبی اسوز وحشتناک بود: ترکیب
وصفی | چه سرمایی: ترکیب وصفی | فل Hille ster wish
صفحه 8:
8 لیک خوشبختانه آخر سرپناهی یافتم جایی | گرچه بیرون تیره بود
و سرد. همچون ترس / قهوه خانه گرم و روشن بود. همچو شرم ...
قلمرو فکری: اما سرانجام جایی را برای سرپناه پیداکردم هرچند که بیرون از
آنجافضایی تیره و سردمثل ترس بود اما قهوه خانه همچون شرم و حیاگرم و روشن بود.
: بیرون ۶ قهوه خانه | تیره # روشن | سرد # گرم اترس # شرم |
بودن ترس/سردبودن ترس اكرم بودن شرم/ تشبيه بيرون
تشبیه : قهوه خانه به شرم از نظر گرماو روشنی
قلمرو زبانی: تیره و سرد: سرد: مسند. سرد معطوف به تیره | گرم وروشن:گرم: مسند
روشن: معطوف به گرم/ «واو» درهردوعبارت از نوع«عطف»/ خوشبختانه و آخر : قید
صفحه 9:
8 همگنان را خون گرمی بود. | قهوه خانه گرم و روشن, مرد نقال
تشین پیغام | راستی کانون گرمی بود.
قلمرو فکری: همه با هم یکرنگ و صمیمی بودند| قهوه خانه فضایی گرم و
روشن و صمیمی داشت و سخنان مرد نقال هم گرم و اثرگذار بود اراستی که
مجلس و محفلی گرم و صمیمی بود. (مفهوم صمیمی بودن)
قلمرو ادبی: تشبیه: پیام به آتش/ گرم: آرایه ی تکرار دارد/ خون گرم: کنایه از
جوشش و صمیمیت | حس آمیزی: «آتشین پیغام» و نیز کنایه از گیرا و جذاب
بودن پیام/ ابهام :«گرم»: )در مقابل سرد و ۲)پرمهر و صمیمی | «کانون گرم»:
کنایه از صمیمیت
قلمرو زبانی: «راستی»: قید/ «بود»: وجود داشت فعل اسنادی نیست.
صفحه 10:
مرد نقال - آن صدایش گرم. نایش گرم | آن سکوتش ساکت و گیرا
/ و دمش, چونان حدیث آشنایش گرم -
قلمرو فکری: مرد نقال که صدا و آوایی گرم و دلنشین داشت / اوکه سکوتش
نیزاثرگذار بود/ و سخنانش مانند داستان و افسانة آشنایی که تعریف میکرد جذاب
بود- (نفسش مانند شاهنامه گرم بود).
قلمروادبی: «صدایش گرم» و «حدیث گرم: حس آمیزی انای»: مجاز از صدا|
«سکوتش ساکت و كيرا»: کنایه از تاثیر گذار بودن سخن / «دم»: مجاز از صدا/ «و
دمش. چونان حدیث آشنایش گرم: کنابه از تاثیر گذاری سخن | «سکوت و
ساکت»: اشتقاق
قلمرو زبانی: «صدایش گرم»: صدای گرم: تر کیب وصفی | «نابش گرم» : «نای گرم»:
ترکیب وصفی | «سکوتش ساکت» و «دم گرم» نیز ترکیب وصفی هستند |
صفحه 11:
8 راه میرفت و سخن میگفت / چوب دستی مَنتشا مانند در
دستش.| مست شور و گرم گفتن بود. | صحنه میدانک خود را تند و
گاه آرام میپیمود.
قلمرو فکری: در حالی که راه میرفت سخن می گفت ادر حالیکه چوب دستی
شبيه به عصاى كره دار در دست داشت/ وكرم تعريف كردن بود واز شورداستان
مست شده بود/ و صحنة ميدان كوجكى كه در آن نقالى م ى كرد را كاهى به
تندى و كاهى به آرامى طى ميكرد. (حركت و تكابوى نقال در هنكام تعريف
داستان)
قلمروادبی: «چوب دستی منتشا مانند»: تشبیه: چوب دست» مشبه|
منتشا: مشبه به اگره دار بودن: وجه شبه / شور : استعاره از شراب |
مست بودن :کنایه از بی هوش بودن/ «تند» و «آرام» : تضاد
واج آرایی «م» وس»
قلمرو زبانی: منتشا: شهری در آسیای صغیر /«راه میرفت و سخن می گفت»:
حرف هميايه سازاريط).
صفحه 12:
8 همگنان خاموش./ گرد برگردش. به کردار صدف بر گردمرواربد./
پای تا سر گوش
قلمرو فکری: از سوی دیگر همانطور که صدف. مروارید را احاطه میکند؛ حضاردر قهوه خانه
نیزگرداگرد مرد نقال را احاطه کرده بودند و سراپا و با تمام وجود به سخنان او گوش میدادند.
قلمرو ادبی: تشبیه: «به کردار صدف»: مانند صدف | «گرد بر گردش به کردار صدف بر گرد
مروارید»: مردم مثل صدف دور او جمع شده بودند (مشبه) همان طوری که صدف مروارید را فرا
میگیرد (مشبه به), تشبیه مرکب. «خاموش و پای تا سر گوش» (وجه شبه) | واج آرایی
صامت«گ».«د».«ر» | به کردار: ادات / گرد: تکرار/ مروارید. صدف: مراعات نظیر / پای تا
سر: مجاز از همه وجود | پای تا سر گوش: کنایه از بسیار دقیق گوش دادن | پا, سر. گوش: تناسب
ومراعات نظیر
قلمرو زبانی: همگنان: همگان | خاموش: ساکت | گرد برگرد: پیرامون | پیمودن: طی کردن (بن
ماضی: پیمود. بن مضارع: پیما) | به کردار: مانند/ به كردار صدف
ادات
صفحه 13:
8 هفت خوان را زادسرو مرو / یا به قولی «ماخ سالار» آن گرامی مرد /
آن هریوه خوب و پاکآیین - روایت کرد: / خوان هشتم را امن
رفایت ام کنم اکنوی نمی که نام ماف
قلمرو فکری: هفت خوان را «آزادسرو سیستانی» و يا به قولى «ماخ سالار» آن مرد ارجمند و آن
هراتی خوب و پاک دین این گونه روایت می کرد ... اما خوان هشتم را اکنون من شاعر برایتان
روایت میکنم من که نامم «ماث» (مهدی اخوان ثالث) است.
|قلمرو ادبی: «سرو مرو» «مرو, مرد»؛ «مرد. کرد»: جناس / واژه آرایی: من / واج آرایی: «م» در
مصراع پایانی | تلمیح: اشاره به شیوه ی شکل گیری شاهنامه | مجاز: ماث: مهدی اخوان ثالث/
قلمرو زبانی: زادسرو: مخفف آزاد سرو یکی از راوبان شاهنامه که اهل مرو بود | مرو: شهر مرو |
قول: گفته | ماخ سالار: یکی دیگر از راویان شاهنامه که اهل هرات بود | هربوه: صفت نسبی.
صفحه 14:
# همچنان میرفت و ميآمد. / همچنان میگفت و میگفت و قدم میزد
ن» قصه. آری قَصَهٌ درد است | شعر نیست. | این عیار مهر و
و همچنان قصه (مرگ رستم) را روایت
ن. قصف درد و رنج مردم است و متکی بر واقعیت وازجنس شعرئیست که
بر خیال استوارشده بش این داستان, اندازة مهر یک مرد (رستم) و نامرد (شغاد) را بیان
میکند و افشاکنندة خیانت نامردان است. همچون شعرهای بدون درون مایه نیست که فقط ظاهری
آراسته داشته باشد. (شعرمن بیانگر حقیقت است)
قلمرو ادبی: «میرفت»وهمی آمد»: تضاد اواژه آرایی: «میگفت» / واج آرایی صامت«م».س». «چ»
| «قصه» «است» و«نیست»: واژه آرایی / «است* نیست» و «مهر* کین» .«مرد# نامرد»: تضاد |
(مهر. مرد) كين نامرد: لف و نشر | هیچ همچون پوچ عالی نیست: متناقض نما وتشبیه |
خالى. عالی: جناس
قلمرو زبانی: ین ضمیر آشاره | مرجع «این» در «اين عیار: قصه | محض: هر چیز خالص, بی
غش. بى آلايش. / قصّة درد: بیان روایت مرگ ناجوانمردانة رستم به دست شغاد و مکر نامردانی که
تهی از جوانمردی هستند. | هیچ همچون پوج ...: شعری که هیچ باشد مانند پوج و خالی. عالی
نیست و ارزشی نداردا این عیار مهر وکین مرد و تامرد است.
صفحه 15:
كليم تیره بختیهاست | خیس خون داغ سهراب و سیاوشها. |
روکش تابوت تختی هاست
قلمرو فکری: اين مکتوب و شعر من. گلیم تیره بختی ها و درد و رنج مردم این جامعه است و
بربستر بدبختی ها نشسته است و به خون داغ سهراب ها و سیاوش ها آغشته شده و مثل روکش و
پرچمی است که برروی تابوت پهلوانی ملی چون تختی کشیده شده است (ومثل کفن خیس وتازه
ااست) .(پهلوانانی چون سهراب و سیاوش و تختی که هر سه ناجوانمردانه کشته شدند.)
| قلمرو ادبی: این گلیم تبره بختی هاست: تشبیه | گلیم تیره بختی: اضافه تشبیهی | سهراب.
سیاوش: تلمیح به داستان سیاوش و سهراب. نماد انسانهای ستم دیده و پاکدامن | خيس خون
بودن: کنایه از تر و تازه بودن | داغ : ایهام (۱- گرم ۲- درد و سوگ) / روکش تابوت تختی: کنایه از
ت. تلمیج به مرگ جهان پهلوان تختی | تشبیه قصه خوان هشتم به
تختی | واج ارایی«خ»و«ی» و«س».
قلمرو زبانی: گلیم تیره بختی: ترکیب وصفی | «داغ سهراب» و «داغ سیاوش» هر دو ترکیب
اضافی /«واو» در داغ سهراب و سیاوش: واو عطف!
صفحه 16:
8 اندکی استاد و خامش ماند؛ پس هماوای خروش خشم / با صدایی
مرتعش لحنی رجز مانند و دردآلود / خواند:
قلمروفکری: مرد نقال اندکی مکث کرد و ساکت شد. سپس با صدایی خروشان از خشم
وصدایی لرزان و لحنی رجزگونه و دردمند این گونه خواند:
قلمرو ادبی: خروش خشم: استعاره پنهان و تشخیص / لحنی رجز مان
آرایی صامت«ش»/ «خامش ماند» : کنایه از سکوت کردن |
قلمرو زبانی: استاد: مخفف ایستاد | خامش: مخفف خاموش / «هماوا: همصداء وندی:
هم(وند) + آوا (اسم) / مرتعش: لرزنده, دارای ارتعاش / رجز: شعری که در میدان جنگ
برای مفاخره میخوانند/ «درد آلود»: درد آلوده: صفت مفعولی
صفحه 17:
آه | دیگر اکنون آن عماد تکیه و امید ایرانشهر | شیرمرد عرص ناوردهای هول / يور
زال زر جهان پّهلو / آن خداوند و سوار رخش بی مانند
8 آن که هرگز - چون کلید گنج مروارید- | گم نمیشد از لبش لبخند. / خواه روز صلح و
بسته مهر را پیمان. | خواه روز جنگ و خورده بهر کین سوگند
قلمرو فکری: آه. دیگر آ كاه و اميد كشور ایران و شیرمرد میدان های ترسناک جنگ.
فرزند زال. پهلوان جهان. آن صاحب و سوار رخش بی همتا/ و آن کسی که هرگز خنده از لبانش
دور نمیشد. چه در روز صلح که برای مهر و دوستی پیمان می بست و چه در روز جنگ که برای
کینه و انتقام سوگند می خورد
قلمرو ادبی: «عماد».«اميد»: هر دو استعاره از رستم| رستم نماد همه پهلوانانی است که با نیرنگ
بازى از ميان برداشته شده اند. | ایرانشهر: مجاز از مردم کشورایران | شیرمرد: تشبيه اجون
: شبه جمله | شهر: کشور/ / پور: فرزند پسر/ جهان پهلو: جهان پهلوان؛ منظور
ت / زر: لقب زال. پدر رستم / خداوند: صاحب / خداوند و سوار رخش: منظور رستم
است/ خواه: حرف ربط دوگانه / بهر: برای (هم آوا؛ بحر: دریا) | «را» در «بسته مهر را پیمان»:
صفحه 18:
لا آری اکنون شیر ایران شهر | تهمتن گرد سجستانی / کوه کوهان. مرد مردستان»
رستم دستان.! در تگ تاریک ژرف چاه پهناور | کشته هر سو بر کف و
دیوارهایش نیزه و خنجر. / چاه غدر ناجوانمردان / چاه پّستان. چاه بی دردان./
چاه چونان ژرفی و پهناش, بی شرمیش ناباور / و غم انگیز و شگفت آور.
قلمرو فکری: آری. و حالا رستم اين شیر ایران زمین. دلاور و پهلوان سیستانی. مظهر استواری و
پهلوانی. پسر زال. در ته جاه تاریک و عمیق و پهناوری که از هر طرف بر کف و دیواره هایش نیزه و
خنجر کاشته شده. گرفتار شده بود. در چاه مکر و نیرنگ ناجوانمردان, چاه فرومایگان و بی دردان,
چاهی که بی شرمی آن همچون عمق و بهنایش باور نکردنی و غم انگیز و شگفت آور بود.
قلمروادبی: «شیر»و< کوه»: استعاره ازرستم/ كوهان: استعاره از يهلوانان |«مرد مردستان»: sok)
اضافات) | کشته هر سو Paty sel agonal ور
اسب / چاه: تکرار| چاه چونان ... ناباور: تشبیه ا( ایران و سجستان)(کف و
جمع برای کوه به کار برده است. (استوارترین کوه) / دستان: لقب زالء در وحم | ك0 ته / ؤرف: gene |“
خیانت. نابکاری | / بی درد: بی رگ. بی غیرت | چاه غدر اجوانمردان
صفحه 19:
8 آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند. / در بن این چاه آبش زهر
شمشیر و سنان گم بود: | پهلوان هفت خوان اکنون | طعمة دام و
دهان خوان هشتم بود.
قلمرو فکری: آری رستم حالا با اسب غیرتمند وشجاع خود رخش, در ته اين چاهی که به جای آب.
شمشیر و نیزه ی زهر آلود داشت. ناپدید شده و در دام و دهان این خوان هشتم گرفتار شده بود.
ی رخش غیرتمند: : تشخيص / در بن ابن جام آبش زهر شمشیر: واج آرایی(کسره) س/
: تناسب و مراعات نظیر/آبش زهر و شمشیر و سنان: تشبیه
تشخیص/ خوان هشتم: استعاره از چاه
تهمتن: از« تهم» + «تن» یعنی دارنده بدن نیرومند. | سنان: سرنیزه | پهلوان هفت
خوان: منظور رستم است | رخش غیرتمند: ترکیب وصفی| طعمه ی دام و دهان : دو ترکیب اضافی
دارد: ۱) طعمه ی دام ۲)طعمه ی دهان | غیرتمند ساختمان وندی دارد: غیرت + مند
بن اين جاه 0١ زهر شمشیر و سنان|
صفت مضاف اليه ماف اليه مضا اليه
صفحه 20:
8 و میاندیشید | که نبایستی بگوید هیچ | بس که بی شرمانه و يست
است این تزویر./ چشم را باید ببندد.تا نبیند هیچ ...
قلمرو فکری: و رستم با خود فکر میکرد که دیگر نباید چیزی بگوید زبراکه اين
فریب و دشمنی, بسیار بی شرمانه و پست بود و او باید در برابر اين نیرنگ. چشم
های خود را ببندد تا دیگر هیچ چیزرا نبیند.
(مفهوم: بی شرم بودن برادر و نکوهش نیرنگ او)
قلمرو ادبی: پست. است: جناس | «چشم». «پبندد». «ذ
باید ببندد. تا نبیند: واج آرایی صامت «ب»/ «چشم بستن»: کنایه از خوابیدن.
قلمرو زبانی: هیچ: ضمیر مبهم | این: صفت اشاره (تزوبر: موصوف) |
صفحه 21:
بعد چندی که گشودش چشم / رخش خود را دید. ابس که خونش
رفته بود از تن / بس که زهر زخمها کاريش / گویی از تن حس و
هوشش رفته بود و داشت میخوابید
قلمرو فکری: پس از این که چشمانش را گشود. رخش خود را دید که خون زیادی از تنش خارج
شده و از بس که شدت زخم هایش کاری و عمیق وکشنده بود؛ انگار که هوش و حس و توانش را از
دست داده بودو داشت می مردو به خواب ابدی فرو می رفت.
قلمرو ادبی: زهر زخم: شدت کشندگی زخم. اضافه تشبیهی | واژه آرایی: بس | حس و هوشش
رفته بود و داشت میخوابید: کنایه. از اينکه زمان مرگ رخش فرارسیده بود.
قلمرو زبانی: گشودن: باز کردن(بن ماضی: كشود. بن مضارع: كشا). | زخم کاری: ضربه موّثر یا
زخمی که موجب مرگ میشود. | زهر زخم ها کاریش: «ش» مضاف الیه. زخم. جهش ضمیر |
اشش/ جابه جایی ضمیر در عبارات: ۱)«گشودش چشم»: چشمش
را کشود۲) «خونش رفته بود از تن: خون از تنش رفته بودا
صفحه 22:
8 از تن خود - بس بتر از رخش- /بی خبر بود و نبودش اعتنا با
خویش. / رخش را میدید و میپایید. | رخش آن طاق عزیز. آن تای
بی همتا | رخش رخشنده / با هزاران یادهای روشن و زنده...
بازگردانی: او(رستم) از تن خود که بدتر ازتن رخش زخمی شده بود. خبرنداشت و توجهی به
خودش نمیکرد و تمام حواسش به رخش بود. رخش آن یکتای آن بی مانند بی همتادرخش
درخشان و زیبایی که هزاران خاطره خوش و واضح از او به ياد داشت.
قلمرو ادبی: تای بی همتا: متناقض نما | رخش, رخشنده: اشتقاق / یاد های روشن: حس آمیزی |
تشخیص| واج آرایی صامت «ت. ط »اتشبیه: رخش به تا تشبیه شده. تا: لنگه ی
بودن / طاق: فرد. ae
پل یا روی دروازه.رواق و مانند آنها میسازند؛ در معنای مجازی. بخش قوسی هر چیز مانند ابرو,
محراب. ایوان و کمان؛ ایوان سقف دار. رواق / تا: مترادف طاق, یکی /ر
رخش رخشنده: ترکیب وصفی | و نباید اين «واو» را با «واو عطف» اشتباه گر
جمله آمده است. /«طاق عز ,کیب وصفی ۱ میدید و میپایید: |
پیوند همپایه ساز
صفحه 23:
8 گفت در دل رخش, Slab رخش!/ آه !/
این نخستین بار شابد بود / کان کلید گنج مرواربد او گم شد.
قلمرو فکری: رستم در دل میگفت: طفلک رخش, و این برای اولین بار بود كه
لبخند از لبان رستم گم شده و از بين رفته بود؛ زیرا رخش گرامی خود را آغشته
به خون ودر حال مرگ میدید. (مفهوم: غم رستم)
قلمرو ادبی: رخش: واژه آرایی وتکرار/ کلید: استعاره از لبخند | گنج: استعاره از
دهان / مروارید: استعاره از دندان | کلید. گنج. مروارید: تناسب و مراعات نظیر |
«گم شدن کلید گنج مروارید»: کنایه از لبخند نزدن
قلمرو زبانی: رخش: آمیختگی رنگ سرخ و سفید/ «ک» درطفلک: تحبیب(دوست
داشتن و مهربانی) | آه: شبه جمله | «شاید» نقش قیدی دارد.
صفحه 24:
ناكهان انكار / بر لب آن چاه | سایهای را دید / او شغاد آن نابرادر
بود | که درون چه نگه میکرد و میخندید. / و صدای شوم و نامردانه
اش در چاهسار گوش میپیچید.
بازگردانی: ناگهان گویی در کنار آن چاه سایهای را دید. آن سایة شغاد نابرادریش بود كه به درون
چاه نگاه میکرد و میخندید و صدای شوم و نامردانه اش در گوش رستم میپیچید.
(مفهوم: نکوهش اجوانمردی)
قلمرو ادبی: ایهام نابرادر: (1- برادر ناتنی ۲- بی معرفت و ناجوانمرد) | چه. چاهسار: اشتقاق |
چاهسار گوش: اضافه تشبیهی؛ سار: مانند؛ ادات (گوش به چاه تشبیه شده)|
قلمرو زبانی: شغاد برادر ناتنی رستم است | شوم: بدشگون, ناخجسته / چاهسار: جایگاه چاه |
میپیچید: طنین آنداز میشد./ صدای شوم و صدای نامردانه: هر دو ترکیب وصفی |
او شفاد آن ابرادر بود./ لب آن چاه
atid ashy day اهسته !مت متاقااله
مضاف الیه|
صفحه 25:
باز چشم او به رخش افتاد-اما.. وای | دید | رخش زیبا رخش
غیرتمند | رخش بی مانند | با هزارش یاد بود خوب خواییده است 1
آن چنان که راستی گویی / آن هزاران یادبود خوب را در خواب
میدیده است...
قلمرو فکری: دوباره چشم رستم به رخش افتاد؛ اما افسوس که رخش زیبا و
غیرتمند و بی همتای او با آن همه خاطرات خوشی که با او داشته. مرده است؛
آنچنان که انگار آن خاطرات خوش را در خواب میدیده است.
قلمرو ادبی: چشم: مجاز از نگاه | رخش غیرتمند: جانبخشی / رخش: واژه آرایی
/ جناس: خوب. خواب / خوابیده است: کنایه از مرده است / واج آرایی.
قلمرو زبانی: هزارش یادبود خوب: «ش» مضاف الیه. جهش ضمیر / وای: شبه
جمله در معنای افسوس.
صفحه 26:
اا بعد از آن تا مدتی تا دیر/ یال و رویش را / هی نوازش کرد هی بویید
هی بوسید / رو به بال و چشم او مالید ...
قلمرو فکری: پس از آن تا مدتی تا زمانی دراز: پیاپی یال و روی رخش را نوازش
کرد و بویید و بوسید. چهره اش را به یال و چشم رخش مالید.
قلمرو ادبی: واژه آرایی «هی» | دیر. مدت؛ رو, چشم: تناسب / جناس: بویید. بوسید
| قلمرو زبانی: هی: قید. واژهای عامیانه به معنی پیوسته. يبابى / دير: مدتى دراز |
یال: موی كردن
صفحه 27:
# مرد نقال از صدايش ضجه میبارید و نگاهش مثل خنجر بود: | «و
نشست آرام. یال رخش در دستش /باز با آن آخرین انديشه ها
سرگرم | جنگ بود این با شکار؟ آیا / میزبانی بود یا تزویر؟
بازگردانی: از صدای مرد نقال. همچون باران ناله و زاری میبارید (بسیار ناراحت وخشمگین بود) و
ع زو برنده بود. رستم آرام در کثار رخش نشست در حالی که یال رخش در
J ن ن دشت براى شكار نبود؛ بلكه براى
جنگ با او و به دام هی و کش او وه یقت ای تبون بلکه فریب و نیرنگ تزویردشمنان
"| بود.
قلمرو ادبی: ضجه میباربد: استعاره پنهان؛ کنایه از اينکه بسیار اندوهناک بود | نگاهش مثل
خنجر بود: تشبیه | باز با آن آخرین انديشه ها: واج آرایی مصوت «». «ش»/ یاء آیا: جناس
قلمرو زبانی: ضجه: ناله و فریاد با صدای بلند. شیون / جنگ بود اين يا شکار: پرسش انکاری/
میهمانی بود يا تزویر: پرسش انکاری | تزویر: دورویی
صفحه 28:
ge ed كوية كه بى شك می توانست او اكز م جوائيت: كد شعاد
نابرادر را بدوزد همجنان كه دوخت با كمان و تير / بر درختى كه به
زيرش ايستاده بود / و بر آن بر تکیه داده بود / و درون چه نگه
میکرد
قلمرو فکری: قصه این گونه میگوید که او (رستم) اگرمی خواست میتوانست شغاد نابرادر را
بکشد؛ همچنان که قبل از مردن با تیری شغاد را بر درختی که در زیرش ایستاده بود وبه آن تکیه
داده بود و داخل چاه را نگاه میکرد دوخت و کشت.
تناسب و
: قافيه / بود: رديف / میتوانست او اگر میخواست: یاد آور ضرب
المثل خواستن توانستن است./ به درخت دوختن: کنایه از کشتن|
قلمرو زبانی: مرجع «ش» در «زبرش»: درخت | بر آن بر تکیه: دو حرف اضافه برای یک متمم که از
ویژگی های سبک خراسانی است.
صفحه 29:
8 قصه میگوید: | این برایش سخت آسان بود و ساده بود. / همچنان
که.می توالست او اگر,میخواست: | کان کمنک شضت خم,خویش
بگشاید / و بیندازد به بالا بر درختی گیره ای. سنگی و فراز آید
قلمرو فکری: داستان ان گونه میگوی: این کار برای رستم بسیار ساده بود. همانكونه كه اگر
میخواست میتوانست کمند بلند خودش را باز کند و به درخت یا سنگی یاگیرهای بیندازد واز چاه
بالا بيايد.
قلمرو ادبى: سخت: ايهام وتضاد با «آسان» تناقض: سخت آسان/ ايهام تناسب: ١)سخت دراين
مصراع یعنی «بسیار»۲)در معنی غیر قابل پذیرش یعنی «دشوار» باآسان» تناسب دارد
| کمند شصت خم: مجاز یا کنایه از بسیار بلند | تشخیص: نسبت دادن «گفتن» به قصه |
قلمرو زبانی: سخت: بسیار | سخت آسان: وابستة وابسته, قید صفت / کان: که آن / کمند:
ریسمانی که در وقت جنگ با شکار در گردن دشمن يا شکار انداخته به دنبال خود بکشند. |
کمند: طنابی بلند با سری حلقهمانند برای گرفتار کردن انسان یا جانور | خم کمند: حلقه و بيج و
تاب كمند / فراز آيد: بالا بيايد |
كمند شصت خم خويش
صفحه 30:
8 ور بپرسی راست گویم راست | قصّه بی شک راست میگوید |
میتوانست او اگر میخواست / لیک...
قلمرو فکری: اگر راستش را پپرسی (بخواهی) من میگویم که آری راست بود. بدون شک قصه
راست مى كويد او میتوانست که خود را نجات دهد اگر میخواست . اما ... (رستم پیروزمندانه
مرگ را پذیرفت. او مرگ را از زندگانی که در آن به راحتی برادر کشی میشود برتر شمرد.)
قلمرو ادبی: آرایه ی تکرار یا واژه آرایی در وا هراست»/ تشخیص: قصه میگوید/ واج آرایی
صامت «س»
قلمرو زبانی: میتوانست او: (شیوه ی بلاغی): «و میتوانست» (عادی)|
«گویم»: «میگویم»:مضارع اخباری
(پیام: می توانست او اگر می خواست: یادآور ضرب المثل خواستن توانستن است)
صفحه 31:
Clea,