پاورپوینت
ادبیات و زبان

پاورپوینت بوستان سعدی باب ششم در قناعت بخش سرآغاز خدا را ندانست و طاعت نکرد

توضیحات: پاورپوینت بوستان سعدی باب ششم در قناعت بخش سرآغاز خدا را ندانست و طاعت نکرد تعداد اسلاید: 18 خدا را ندانست و طاعت نکرد که بر بخت و روزی قناعت نکرد قناعت توانگر کند مرد را خبر کن حریص جهانگرد را سکونی به دست آور ای بی ثبات که بر سنگ گردان نروید نبات مپرور تن ار مرد رای و هشی که او را چو می‌پروری می‌کشی خردمند مردم هنر پرورند که تن پروران از هنر لاغرند کسی سیرت آدمی گوش کرد که اول سگ نفس خاموش کرد خور و خواب تنها طریق دد است بر این بودن آیین نابخرد است خنک نیکبختی که در گوشه‌ای به دست آرد از معرفت توشه‌ای بر آنان که شد سر حق آشکار نکردند باطل بر او اختیار ولیکن چو ظلمت نداند ز نور چه دیدار دیوش چه رخسار حور تو خود را از آن در چه انداختی که چه را ز ره باز نشناختی بر اوج فلک چون پرد جره باز که در شهپرش بسته‌ای سنگ آز؟ گرش دامن از چنگ شهوت رها کنی، رفت تا سدرةالمنتهی به کم کردن از عادت خویش خورد توان خویشتن را ملک خوی کرد کجا سیر وحشی رسد در ملک نشاید پرید از ثری بر فلک نخست آدمی سیرتی پیشه کن پس آن گه ملک خویی اندیشه کن تو بر کره توسنی بر کمر نگر تا نپیچد ز حکم تو سر که گر پالهنگ از کفت در گسیخت تن خویشتن کشت و خون تو ریخت به اندازه خور زاد اگر مردمی چنین پر شکم، آدمی یا خمی؟ درون جای قوت است و ذکر و نفس تو پنداری از بهر نان است و بس کجا ذکر گنجد در انبان آز؟ به سختی نفس می‌کند پا دراز ندارند تن پروران آگهی که پر معده باشد ز حکمت تهی دو چشم و شکم پر نگردد به هیچ تهی بهتر این روده پیچ پیچ چو دوزخ که سیرش کنند از وقید دگر بانگ دارد که هل من مزید؟ همی میردت عیسی از لاغری تو در بند آنی که خر پروری به دین، ای فرومایه، دنیا مخر تو خر را به انجیل عیسی مخر مگر می‌نبینی که دد را و دام نینداخت جز حرص خوردن به دام؟ پلنگی که گردن کشد بر وحوش به دام افتد از بهر خوردن چو موش چو موش آن که نان و پنیرش خوری به دامش در افتی و تیرش خوری با به کارگریی تم، افکت ها، تصاویر و اشکال متحرک بسیار زیبانوع فایل PowerPoint pptx قابل ویرایش و آماده پرینت می باشد

محمد فایق مجیدی دهگلان

صفحه 1:
بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز پاورپوینت بوستان سعدی باب ‎en‏ در قناعت سرآغاز ere ae ۱۸ ‏تعداد اسلاید:‎

صفحه 2:
عبد الرحمان شرفکندی متخلص زار مترجم كتاب قنون ابن سينا در كتاب خاطراتش مى بجه كه بودم كناب كلستان وبوستان مى خواندم بدرم مى كفت يسرم: ' سعدی را در هفت سالکی می خوانند " ودر هفتادسالگی درکش می کنند : پدر اگربه هفتاد سال نرسم چه؟

صفحه 3:
بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز ' خدا را ندانست و طاعت نکرد كه بر بخت و روزی قناعت نکرد قناعت توانگر کند مرد را خبر كن حریص جهانگرد را | Q ‏ع‎ &

صفحه 4:
بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز سکونی به دست آور ای بی ثبات که بر سنگ گردان نروید نبات مپرور تن ار مرد رای و هشی که او را چو می‌پروری می‌کشی

صفحه 5:
بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز خردمند مردم هنر پرورند که تن پروران از هنر لاغرند کسی سیرت آدمی کوش کرد اكه اول سف نفس خامونن برد

صفحه 6:
بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز خور و خواب تنها طریق دد است بر این بودن آیین نابخرد است خنک نیکبختی که در گوشه‌ای به دست آرد از معرفت توشه‌ای

صفحه 7:
بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز 7 { ‎cies‏ ‏نكر دند باطل بر او اختبار ولیکن چو ظلمت نداند ز فور چه دیدار دیوش چه رخسار حور ۱ ۱ 2

صفحه 8:
بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز تو خود را از آن در چه انداختی که چه را ز ره باز نشناختی بر اوج فلک چون پرد جره باز که در شهپرش بسته‌ای سنگ آز؟

صفحه 9:
بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز گرش دامن از چنگ شهوت رها كنىء رفت تا سدرةالمنتهى به كم كردن از عادت خويش خورد قوان خويشتن را ملك خوى كرد

صفحه 10:
بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز کجا سیر وحشی رسد در ملک نشاید بريد از ثرى بر فلك نخست آدمى سيرقى بيشه كن بس آن که ملک خويى انديشه كن

صفحه 11:
بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز تو بر کره توسنی بر کمر نكر نا نبيجد ز حكم تو سر كه كر بالهنى از كفت در كسيخت ا تن خویشتن کشت و خون تو ریخت |

صفحه 12:
بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز به اندازه خور زاد اکر مردمی جنين بر شكم» آدمى يا خمى؟ درون جاى قوت است و ذكر و نفس تو پنداری از بهر نان است و بس

صفحه 13:
بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز کجا ذکر گنجد در انبان آز؟ به سختی نفس می‌کند پا دراز ندارند تن بروران آگهی که پر معده باشد ز حکمت تهی ۱ ۱ 2

صفحه 14:
بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز دو جشم و شكم بر نكردد به هيج تهى بهتر اين روده بيج بيج جو دوزخ كه سيرش كنند از وقيد دكر بانى دارد که هل من مزید؟

صفحه 15:
بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز همی میردت عبسی از لاغری تو در بند آنی که خر بروری به دین» ای فرومایه» دنیا مخر تو خر را به انجیل عیسی مخر ۱ ۱ 2

صفحه 16:
پوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز مگر می‌نبینی که دد را و دام نینداخت جز حرص خوردن به دام؟ پلنگی که كردن كشد بر وحوشٍ به دلم افتد از بهر خوردن چو موش

صفحه 17:
بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز چو موش آن که نان و پنیرش خوری به دام در افتی و تیرش خوری ۱ ۱ 2

صفحه 18:

بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز پاورپوینت بوستان سعدی باب ششم در قناعت بخش سرآغاز خدا را ندانست و طاعت نکرد تعداد اسالید18 : عبد الرحمان شرفکندی متخلص به هه ژار –مترجم کتاب قانون ابن سینا-در کتاب خاطراتش می نویسد: بچه که بودم کتاب گلستان وبوستان می خواندم پدرم می گفت پسرم: سعدی را در هفت سالگی می خوانند ودر هفتادسالگی درکش می کنند گفتم :پدر اگربه هفتاد سال نرسم چه؟ بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز خدا را ندانست و طاعت نکرد که بر بخت و روزی قناعت نکرد قناعت توانگر کند مرد را خبر کن حریص جهانگرد را 1 بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز سکونی به دست آور ای بی ثبات که بر سنگ گردان نروید نبات مپرور تن ار مرد رای و هشی که او را چو می‌پروری می‌کشی 2 بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز خردمند مردم هنر پرورند که تن پروران از هنر الغرند کسی سیرت آدمی گوش کرد که اول سگ نفس خاموش کرد 3 بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز خور و خواب تنها طریق دد است بر این بودن آیین نابخرد است خنک نیکبختی که در گوشه‌ای به دست آرد از معرفت توشه‌ای 4 بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز بر آنان که شد سر حق آشکار نکردند باطل بر او اختیار ولیکن چو ظلمت نداند ز نور چه دیدار دیوش چه رخسار حور 5 بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز تو خود را از آن در چه انداختی ‏Nناختی که چه را ز ره باز نش بر اوج فلک چون پرد جره باز که در شهپرش بسته‌ای سنگ آز؟ 6 بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز گرش دامن از چنگ شهوت رها کنی ،رفت تا سدرةالمنتهی به کم کردن از عادت خویش خورد ‏Nتن را ملک خوی کرد توان خویش 7 بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز کجا سیر وحشی رسد در ملک نشاید پرید از ثری بر فلک ‏Nه کن نخست آدمی سیرتی پیش پس آن گه ملک خویی اندیشه کن 8 بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز تو بر کره توسنی بر کمر نگر تا نپیچد ز حکم تو سر که گر پالهنگ از کفت در گسیخت ‏Nت و خون تو ریخت تن خویشتن کش 8 بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز به اندازه خور زاد اگر مردمی چنین پر شکم ،آدمی یا خمی؟ درون جای قوت است و ذکر و نفس تو پنداری از بهر نان است و بس 9 بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز کجا ذکر گنجد در انبان آز؟ به سختی نفس می‌کند پا دراز ندارند تن پروران آگهی که پر معده باشد ز حکمت تهی 1 0 بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز دو چشم و شکم پر نگردد به هیچ تهی بهتر این روده پیچ پیچ چو دوزخ که سیرش کنند از وقید دگر بانگ دارد که هل من مزید؟ 1 1 بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز همی میردت عیسی از الغری تو در بند آنی که خر پروری به دین ،ای فرومایه ،دنیا مخر تو خر را به انجیل عیسی مخر 1 2 بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز مگر می‌نبینی که دد را و دام نینداخت جز حرص خوردن به دام؟ پلنگی که گردن کشد بر وحوش Nافتد از بهر خوردن چو موش به دام 1 3 بوستان سعدی در باب قناعت سرآغاز چو موش آن که نان و پنیرش خوری به دامش در افتی و تیرش خوری 1 4 پایان

21,000 تومان