صفحه 1:
بوستان سعدی در باب احسان
پاورپوینت
بوستان سعدی
باب ششم احسان
یکی را خری در گل افتاده بود
تعداد اسلاید: ۱۰
صفحه 2:
بوستان سعدی در باب احسان
عبد الرحمان شرفکندی متخلص
زار متجم کناب قانون ین سیناسدر
کتاب خاطراتش می نویسد:
بچه که بودم کتاب گلستان
وبوستان می خواندم پدرم
می گفت پسرم:
" سعدی را در هفت سالکی می خوانند
" ودر هفتادسالگی درکش می کنند
: پدر اگربه هفتاد سال نرسم چه؟
صفحه 3:
یکی را خری در گل افتاده بود
" ز سوداش خون در دل افتاده بود
بیابان و باران و سرما و سیل
فرو هشته ظلمت بر آفاق ذیل
۱
۱
7
صفحه 4:
همه شب در این غصه تا بامداد
سقط گفت و نفرین و دشنلم داد
نه دشمن برست از زبانش نه دوست ا
نه سلطان كه ابن بوم و بر زآن اوست |
صفحه 5:
قضا را خداوند آن پهندشت
در آن حال منکر بر او بر گذشت
شنید این سخنهای دور از صواب
نه صبر شنیدن» نه روی جواب
۱
۱
7
صفحه 6:
ملک شرمگین در حشم بنگریست
که سودای این بر من از بهر چیست؟
صفحه 7:
نگه کرد سلطان عالی محل
خودش در بلا دید و خر در وحل
٠ ببخشود بر حال مسکین مرد
فرو خورد خشم سخنهای سرد
صفحه 8:
جم a |
زرش داد و اسب و قبا پوستین 8
جه نيكو بود مهر در وقت کین |
یکی گفتش ای پیر بیعقل و هوش
عجب رستی از قنل» گفتا خموش
z
صفحه 9:
| emails
اگر من بنالیدم از درد خویش
' وی انعام فرمود در خورد خويش
بدی را بدی سهل باشد جزا
اكر مردى أحسن إلى مَن أساء
۱
۱
7
صفحه 10:
بوستان سعدی در باب احسان
پاورپوینت
بوستان سعدی
باب ششم احسان
یکی را خری در گل افتاده بود
تعداد اسالید10 :
بوستان سعدی در باب احسان
عبد الرحمان شرفکندی متخلص
به هه ژار –مترجم کتاب قانون ابن سینا-در
کتاب خاطراتش می نویسد:
بچه که بودم کتاب گلستان
وبوستان می خواندم پدرم
می گفت پسرم:
سعدی را در هفت سالگی می خوانند
ودر هفتادسالگی درکش می کنند
گفتم :پدر اگربه هفتاد سال نرسم چه؟
بوستان سعدی در باب احسان
یکی را خری در گل افتاده بود
ز سوداش خون در دل افتاده بود
بیابان و باران و سرما و سیل
فرو هشته ظلمت بر آفاق ذیل
1
بوستان سعدی در باب احسان
همه شب در این غصه تا بامداد
Jداد
سقط گفت و نفرین و دشنام
نه دشمن برست از زبانش نه دوست
نه سلطان که این بوم و بر زآن اوست
2
بوستان سعدی در باب احسان
قضا را خداوند آن پهندشت
در آن حال ِ منکر بر او بر گذشت
شنید این سخنهای دور از صواب
نه صبر شنیدن ،نه روی جواب
3
بوستان سعدی در باب احسان
ملک شرمگین در حشم بنگریست
که سودای این بر من از بهر چیست؟
یکی گفت شاها به تیغش بزن
که نگذاشت کس را نه دختر نه زن
4
بوستان سعدی در باب احسان
نگه کرد سلطان عالی محل
خودش در بال دید و خر در وحل
ببخشود بر حال مسکین مرد
فرو خورد خشم سخنهای سرد
5
بوستان سعدی در باب احسان
زرش داد و اسب و قبا پوستین
بود مهر در وقت کین
چه نیکو َ
یکی گفتش ای پیر بیعقل و هوش
عجب رستی از قتل ،گفتا خموش
6
بوستان سعدی در باب احسان
اگر من بنالیدم از درد خویش
وی انعام فرمود در خورد خویش
بدی را بدی سهل باشد جزا
اگر مردی َأحسِ ن إلی َمن أساء
7
پایان