پاورپوینت
ادبیات و زبان

معنی صفحه ۱۶ فارسی یازدهم گنج حکمت همّت معنی درس یک فارسی یازدهم ریاضی و تجربی و انسانی مناسب دانش آموزان ، کنکوری ها وامتحانات پایانی ونهایی

معنی صفحه ۱۶ فارسی یازدهم گنج حکمت همّت معنی درس یک فارسی یازدهم ریاضی و تجربی و انسانی مناسب دانش آموزان ، کنکوری ها وامتحانات پایانی ونهایی

محمد فایق مجیدی دهگلان

صفحه 1:
تک بیت های سعدی شیرین سخن پنجاه تک بیت ‎Teacher50‏ به انتخاب محمد فايق مجیدی (۱

صفحه 2:
بادکست های سعدی ‎a‏ ‏جعبه ‏داروخانه سعدی به انتخاب محمد فایق ‎a‏

صفحه 3:
(۰ كانال ادبيات سال ۱۳۹۸

صفحه 4:
۵۶ www.aparat.com/y, abY?refererRe f=channel_page ‏یادگیری جادویی ادبیات متوسطه دوم‎ JUL Teacher50

صفحه 5:
‎abe Persian Podcast (Mansur 2abetan)‏ // بادكست جعيه ۱ مه ‎Jabe Persian Podcast‏ // پادکست جعبه ‎(Mansour Zabetian)‏ ‎ ‎ ‎ ‎

صفحه 6:
9 2 2# S Discover ٠ ‏يادكست رخ‎ ROKH PODCAST

صفحه 7:
دارو © Abbas Hedayatias!

صفحه 8:
نصيحت سعد به يادشا ‎S‏ ادساه ل: 76 | مغو ا شهى كه حلا ل باد ۱ خراجذ ‎Ries‏ 1 جوپانیست وگر ست نه راعى خلق | با می‌خورد او جزد بت 1 كه هر جه مسلمان اميت

صفحه 9:
جرا دل بر این کاروانکه نهیم؟ که باران برفتند و ما بر رهیم ‎Pa‏ 1 ىجد شود ‏يس از ما همين كل دمد بوستان نشينند با يكدكر دوستان ‎ ‎ ‎ ‎

صفحه 10:
سل ‎j‏ 2 Rot Vy ewe kk | (۷ Bs aS ing aS از آن مرد دانا دهان‌دو خته‌است و ‎joins sas 8‏ هش اجل ‎BG‏ از زبان سوخته‌است

صفحه 11:
تعماة ابلاية ها 2

صفحه 12:
8 در معنى منتظم در ريسمان صورت است چو سوزن تنگ چشمم ریسمانی گو مباش

صفحه 13:
چندان که می‌بینم جفا امید می‌دارم وفا = جشمانت مىكويند «لا» ابروت مى كويد «نعم» #

صفحه 14:
‎KE jt =,‏ & عيادت از نگاه شيخ اجل سعدى & ‏شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان تیم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت. ‏اقباطم 1 ارگ مدای هریونر ‏خنک آن درد که يارم به عيادت به سر آید دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را ‎ ‎ ‎ ‎

صفحه 15:
2 ماه را دید مرغ شب پره گفت شاهدت روی و دلپذیرت خوست وین که خلق آفتاب خوانندش راست خواهی به چشم من نه نکوست گفت خاموش کن که من نکنم دشمنی با وی از برای تو دوست

صفحه 16:
هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟ یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟ یرال زگ مهو بود نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست

صفحه 17:
(Gay tho oo Jol ‏بیس دكتر عباس هدايتى‎ سعدی اعتقاد دارد که : انسان باید دو خصلت داشته باشد تا به او انسان بگویند. سیرت واخلاق خوب داشته باشد یا صورت زیبا آن است آدمی که در او خسن سیرتی یا لطف صورتی‌ست» دگر حشو عالم است

صفحه 18:
سعدی یکی از پادشاهان عرب را نصیحت می کند: گفتمش: بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی میس 2 به بازوان توانا و قوّت سر دست خطاست پنجه مسکین ناتوان بنکست نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید؟ که گر ز پای در آید کسش نگیرد ددست هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت دماغ بيهده بخت و خيالٍ باطل بست ‎ae‏ 35 جرد * کل ‎ ‎ ‎ ‎

صفحه 19:
درویش مُستَجاب‌الدَعوة در حق حاکم ظالم خجاج بن بوسف: ای زبردست زیردست آزار گرم تا کی بماند این بازار؟ به چه کار آبدت جهانداری؟ مردنت به که مردم آزاری

صفحه 20:

صفحه 21:
ی اععاد دارد که : انسان باید دو خصلت داشته باشد تا به او انسان بگویند. سیرت واخلاق خوب داشتهباشد یا صورت زیبا * آن است آدمی که در او خسن سیرتی یا لطف صورتی‌ست» دگر حشو عالم است

صفحه 22:
غزلیات وعاشقانه های سعدی ۳ زیبا نبود شکایت از دوست زيبا »همه روز كو جفا كن

صفحه 23:
سعدی یکی از پادشاهان عرب را نصیحت می کند: گفتمش: بر رعیّت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی. ‎i‏ به بازوان توانا و قوّت سر دست ۴4 = خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید؟ که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست؟ هر آن که تخم بدی کشت و چشم فیکی داشت / ماغ بیهده پخت و خیال باطل بست

صفحه 24:
دكتر عباس هدايتى اصل مى قرم ينية. سعدى اعتقاد دارد كه : انسان بايد خصلت داشته باشد تا به او انسان بگویند. سيرت واخلاق خوب داشته باشد يا صورت زيبا آن است آدمی که در او خسن سیرتی یا لطف صورتی‌ست» دگر حشو عالم است

صفحه 25:
دای هر درويش مُسْتَجا بالدّعوة در حق ۷ حاكم ظالم ‎TES‏ بن يوسف: ای زبردست زیردست آزار كرم تا كى بماند اين بازار؟ 3 به چه کار آیدت جهانداری؟ ‎@o‏ ‎Cid yo‏ بة که مردم‌آزاری ©

صفحه 26:
ع سعدی یکی از پادشاهان عرب 0 را نصيحت مى كند: زكوش ينبه برون آر و داد خلق بده وگر تو می‌ندهی داد» روز دادی هست!

صفحه 27:
درویش و غنی بنده این خاک درند و آنان که غنی‌ترند محتاج‌ترند

صفحه 28:

صفحه 29:
و چا ‎s‏ 1 جون عَرَض آمدء هنر بوشيده شد ز صاحب غرض تا سخن نشنوی صد حجاب از دل به سوى ديده شق كه كر كار بندى بشيمان شوى

صفحه 30:

صفحه 31:
‎a alia al al ca)‏ عضوی جرب می‌بینمت چون نیشکر شیرینی از سر قا قدم

صفحه 32:
جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم

صفحه 33:
گفتم ای بوستان روحانی دیدن میوه چون گزیدن نیست

صفحه 34:
درد دل با سنگ‌دل گفتن جه سود ‎fF‏ باد سردی می‌دمم در آهنت

صفحه 35:
تو دردی نداری که دردت مباد از آن رحمتت نیست بر درد من

صفحه 36:
تو كجا نالى از ابن خار که در پای منست یا چه غم داری از اين درد که بر جان تو نیست

صفحه 37:
زن بد در سراي مرد نکو هم در این عالم است دوزخ او

صفحه 38:
زن بد در سراي مرد نکو هم در این عالم است دوزخ او

صفحه 39:

صفحه 40:
زن بد در سراي مرد نکو هم در این عالم است دوزخ او زینمار از قرین بده زنمار! و قن ربنا عذاب النار

صفحه 41:

صفحه 42:
برنامهلی‌ساده واضح و قلبلاجرا داشته باشيدنه -1 آیملنی بسلندپرواز » جسور » شیلفتمند» ولا جستجو گر -2 . گفنگو و مناکره -3 .سه دنب ق‌موروباشيد که آزادو‌ممل‌داشته باشد -4 . بسا عشق‌مد برینکنید نه بللقندار -5 .شم ملستعداد دلشته باشید -6 .بر قدونو عصمم كار كنيد -7 ههلبتهاه تسلطهاءخون ‎١١‏ بعلذند كنيد -8

صفحه 43:
پسرکار بساشید. ( لول‌کار - دوم کسار- سسوم -9 کار) بللعتماد بسه نفس اراشه و. بسشتکار مد بریت-10 كنيد كاندى توخود بايد كنتغيير باشيكه دوسسكتلرودر جهاركتفاق ) (ببسيفتد 0 و ۱۵ باهوش-11 شانس-12 (بازمانده کسسکه در زمان‌مناسو مکان‌مناسیساشد ) one ‏ی ی و‎ are ae

صفحه 44:
میزان توسعه اقتصادی کشورها » ملاك فقر و ثروت

صفحه 45:
تابه کرم خرده نگیری که من غایبم از ذوق حضور ای صنم

صفحه 46:
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم چشم بد از روی تو دور ای صنم

صفحه 47:
زيبا نبود شكايت از دوست زيبا»همه روز كو جفا كن

صفحه 48:
تفت o 7 1 ۰ رخ ‎ee,‏ لا ابن حكايت در مورد بدانجام دادن وسوء مدیریت کردن هم هست : ناخوشآوازی ‎ee‏ ‏به بانگ بلند فر آن همی‌خواند. صاحبدلی بر او بگذشت» گفت: تو را مشاهره چند است؟ گفت: هیچ. گفت: پس این زحمت خود جندین جرا همی‌دهی؟ گفت: از تهر خدا می‌خوانم. گفت: از بهر خدا مخوان. گر تو قرآن بر اين نمَط خوانی ببری رونق مسلمانی

صفحه 49:
سعدی خودش می دانسته چقدر شیرین حافظ هم این گونه از خودش سخن است به این دلیل است ما اکنون بعد از تعریف می کند هفت قرن هنوز به زبان او سخن می گوییم: eo ig’ 2 ‏و‎ من دگر شعر نخوانم که نویسم » كه مكس زحمتم می دهد از بس که سخن شیرین است

صفحه 50:
دیدی گاهی ما باافراد بيكانه با احترام زياد رفتار مى کنیم اما دوستان را به راحتی می آزاریم سعدی هم این را زیبا گفته : وه كه كر من بازبینم روی يار خويش را تا قيامت شكر كويم كردكار خويش را مردم بيكانه را خاطر نكه دارند خلق دوستان ما بيازردند يار خويش را

صفحه 51:
خوش بود یاری و باری بر کنار سبزه‌زاری مهربانان» روی بر هم» وز حسودان بر کناری

صفحه 52:
خوش بوّد یاری و باری بر کنار سبزه‌زاری مهربانان» روی بر هم» وز حسودان بر کناری

صفحه 53:

صفحه 54:
غزلیات وعاشقانه های سعدی ۲ هر که منظوری ندارد» عمر ضایع می‌گذارد اختیار اين است دریاب ای که داری اختیاری

صفحه 55:
غزلیات وعاشقانه های سعدی دانی از بمر چه معنی» خاک پایت می‌نباشم؟ تا تو را ننشیند از من؛ بر دل نازک غباری

صفحه 56:
عيش در عالم نبودی» گر نبودی روی زیبا گر نه گل بودی نخواندی» بلبلی بر شاخساری

صفحه 57:
هر که را با دل‌ستانی عیش می‌افتد زمانی كو «غنيمت دان كه ديكرء دير دير افتد شكارى»

صفحه 58:
‎Lio‏ خوش است و مال عزیز است و تن شریف لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است ‎

صفحه 59:
شوخی با شعر سعدی :#. شروین سلیمانی #در باب درا «خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری» همین بیت سعدی نشان می‌دهد ندارد خدا ایده بهتری وگرنه نمی‌بست از اول دری که بعدا گشاید در دیگری چه فرقی برای تو دارد خدا در اینوری با در آنوری؟!... عصييت 5 َل

صفحه 60:
ee Le ‏سعدی در داستان تدریسش در مسجد جامع یلک لبنان می فرماید:‎ LO C= 1 eS ‏كفتم: اى سُبْحانَ الله! دوران باخبر در حضور و نزديكان بى بَصَر دور!‎ گاهی ما می توانیم از ورای قرن ها در حضور شاعری »نویسنده ای یا بزرگی باشیم. وبرعکس گاهی می توانیمدر کلاسی بنشینم ولی هیچ حضوری نداشته باشیم. ما می توانیم امروز در حضور سعدی باشم یارا» بهشت » صحبت ياران همذم است دیدار بار نامتناسب » جهنم است هر دم که در حضور عزیزی برآوری دریاب کز ‎Ole‏ جهان حاصل آن دم است .

صفحه 61:
ببینید سعدی شیرین سخن چقدر دوست برایش مهم است: بارا بهشت صحبت باران همدم است دیدار بار نامتناسب جهنم است هر دم که در حضور عزیزی برآوری دریاب کز حیات جهان حاصل آن دم است دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است

صفحه 62:
11 11 13 3 a* 45 له اح 000 ۳

صفحه 63:
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری تو خود چه آدمیی کز عشق بی‌خبری

صفحه 64:
گلی خوشبهی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم بكلتا عن الى تاجيز بوهم و ليكن مدتى با كل نشستم كمال همنشين در من اثر كرد وكرنه من همان خاكم كه هستم

صفحه 65:
| ۳۲ 2 eS Le ۳4 ‏الناسٌ عَلى دين مُلُوكهم.‎ x ‏اگر حاکمی ومدیری مدبر باشد ودلسوز مردم» مثل همان گل خوش بو است‎ ‏در همه افراد اثر می کند هرچند که مجموعه اش به وسعت یک کشور باشد واو همه مردم را‎ نشناسد بوی خوش کارهایش به همه خواهد رسید. گلی خوشبوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم CNAME tenet teat ‏س‎ که از بوی دلاویز تو مستم 4 بگفتا من ,گلی ناچیز بودم و لیکن مدتی با کل نشستم کمال همنشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم

صفحه 66:
‎ols Pinel aes‏ مبارزه با کسی را نداری خودت را با او در گیر مکن ‏زایی را که بيني بخت‌یار ای ليم تمد با ‏چون نداری ناخن درنده تیز با ذدان آن به که کم گیری ستیز ‏هر که با بولاد بازو پنجه کرد ساعد مسکین خود را رنجه کرد ‏باش تا دستش ببندد دوذ ام پس به کام دوستان مغزش بر آر ‎

صفحه 67:
از کمن ومدیری مر باه ودلسوز مره مل همان کل حون ۳۳۳2 در همه افراد اثر می کند هرچند که مجموعه اش به وسعت یک کشور باشد واو همه مردم را نشناسد بوی خوش کارهایش به همه خواهد رسید. se ee ‏سید از دست محبوبی به دستم‎ بدو كفتم كه مشكى يا عبيرى؟ كه از بوى دلاويز قو مستم بكفتا من كلى ناجيز بودم و ليكن مدتى با كل نشستم كمال همنشين در من اثر كرد هستم

صفحه 68:
i os ‘ 3 ie این جمله یک ضرب‌المثل معر ف عربی است که سعدی در دیباجه کلستان آورده است : «مردم بر دین حاکمان خود هستند» 1 این عبا ت بیانگر آن است که رفتار» باورها و کردار مردم جامعه به‌شدت رفتاره سبک زندگی و شخصیت رهبران و حاکمان آن جامعه ر می‌گیرد؛ در واقع» مردم از حاکمان خود تبعیت می‌کنند و الگوی رفتاری‌شان را از آن‌ها می‌گیرند .

صفحه 69:
همه هر جه كردم تو بر هم زدي جه قوت کند با خدایی خودی؟ نه من سر ز حکمت به در می‌برم که حکمت چنین می‌رود بر سرم

صفحه 70:
گویا آن جوان خود سعدی بوده : جوانی سر از رای مادر بتافت دل دردمندش به آذر بتافت چو بیچاره شد پیشش آورد مهد که ای سست مهر فراموش عهد نه گریان و درمانده بودی و خرد که شب ها ز دست تو خوایم نبرد؟ + کو من نوی _حالت نود مگس راندن از خود مجالت نبود؟ ...

صفحه 71:
pS aT یکی از توصیه های مهم سعدی به حاکمان یک کشور: اگر ز باغ رعیّت ملک خورد سیبی ِ بر آورند غلامان آو درخت از بیخ مح آنا که سلطان ستم روا دارد لشکریانش هزار مرغ به سیخ

صفحه 72:
pS aT a به تو حاصلی ندارد م روزکار گفتن ,+ که شبی نَحْفته باشی به درازنای سالی 2 کل عم حال دردمندان نه عجب گرّت نباشد كه جنين نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

صفحه 73:
سخن جين كند تازه جنگ قدیم به خشم آورد نیک‌مرد سلیم

صفحه 74:
کدامش هنر باشد و رای و فن؟

صفحه 75:
رهابى نيابد كس از دست كس گرفتار را چاره صبر است و بسن

صفحه 76:
& وقتی سعدی به زیبایی می کوید سخن مردم باد هواست : عزب را نکوهش کند خرده‌بین که می‌رنجد از خفت و خيزش زمین

صفحه 77:
)من فکر می کنم وضعیت ابران اکنون در حالت زیر است که سعدی فرموده است:

صفحه 78:

صفحه 79:
أ من فكر مى كنم وسّعیت ایران اکنون در حالت زير است که سعدی فرموده است:

صفحه 80:
اكر بر پری چون ملک ز آسمان به دامن در آویزدت بدگمان

صفحه 81:
سعدی وقتی از خرافه پرستی ودفع چشم زخم می گوید: 0 براو بر كذشت ‎eet aS‏ میندار جان پدر کاین حمار کند دفع جشم بد از کشتزار كه اين دفع جوب از سر و كوش خويش نم كرد تا ناتوآن مود و ریش مه دی ريع يرد كه بيجاره خواهد خود از رنج مرد؟

صفحه 82:
جماعتی که ندانند حظ روحانی تفاوتی که میان دواب و انسان است گمان برند که در باغ عشق» سعدی را نظر به سیب زنخدان و نار پستان است

صفحه 83:
جان سی مکسول نگرش چیزی است که مردم را به سوی ما جذب می کند یا می راند. حالا نگرش سعحی را نسبت به دوستش ببینید اگر تو جور کنی جور نیست, تربیتست و گر تو داغ نهی داغ نیست» درمان است

صفحه 84:
من تفس خویش را مزا نعی دام و آن را از هوا و هوس پاک نمی پندارم»زیرا هر چیزی ‏ اكه كر بات ادعى ‎AL‏ شود امکان دا ره کنیل ‎SG‏ و ما ‎yi‏ نفسى و لاأَرَكَيها که هر جه هل کت ار سر در امکان است

صفحه 85:
5 24 !) نفسى و لا أرَكيها إكنند از بشر در امكان است

صفحه 86:
سعدی به حاکمان ومدیران کشور مى كويدة مکن تا توانی دل خلق ريش وكر مى كنى مى كنى بيخ خويش

صفحه 87:
خطاب سعدی به حاکمان ومدیران کشور: بداندیش توست آن و خون‌خوار خلق كه نفع تو جوید در آزار خلق

صفحه 88:
خطاب سعدی به حاکمان ومدیران کشور: ریاست به دست کسانی خطاست که از دست شان دست‌ها بر خداست ۱

صفحه 89:
خطاب سعدی به حاکمان ومدیران کشور: خداترس را بر رعیت گمار که معمار مُلك است برهي زكار ۱

صفحه 90:
خطاب سعدی به حاکمان ومدیران کشور: & نکوکارپرور نبیند بدی چو بد پروری خصم خون خوا

صفحه 91:
دوستی کارهایی کند که ‎١‏ هیچ دشمن نتواند. ا

صفحه 92:
خطاب سعدی . به حاکمان وعدیران کشورد S نکو بایدت نام و نیکی قبول نكو دار بازارگان و رسو

صفحه 93:
دوستی کارهایی کند که ‎١‏ هیچ دشمن نتواند. ا

صفحه 94:
سعدی به حاکمان ومدیران کشور می گوید: | تاوقتى كه شما فقط به فكر آسايش خودت | هستى كسى در ديار تو نمى آسايد نياسايد اندر ديار تو كس جو آسايش خويش جوبى و بس

صفحه 95:
۱ | | | | | توبه کند مردم از گناه به شعبان " در رمضان نیز چشم‌های تو مست است سعدی

صفحه 96:
خویشتن سوخته‌ام تا به جهان بو برود سعدی می فرماید: سعی من این است که با افکارم مانند چوب عود در آتش بسوزم تا عطر وجودم در جهان پراکنده شود.

صفحه 97:
وقت آن است که ضعف آید و یرو برود 3 قدرت از منطق شیرین سخنگو برود ناكهى باد خزان آيد و اين رونق و آب كه تو مى بينى از اين كلبن خوشبو برود

صفحه 98:
تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد تو را که هر چه مرادست می‌رود از پیش ز بی مرادی امثال ما جه غم دارد تو پادشاهی کر چشم پاسبان همه شب به خواب درنرود پادشا چه غم دارد

صفحه 99:
دلم تا عشق باز آمد در او جز غم نمی‌بینم دلى بى غم كجا جويم؟ كه در عالم نمى بينم کنون 3م درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد به اميد دمى با دوست وان دم هم نمى بينم

صفحه 100:
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم دلی بی غم کجا جویم؟ که در عالم نمی‌بینم دمی با همدمى خُرّم ز جانم بر نم ىآيد دمم با جان بر آيد جون كه يك همدم نمى بينم مرا وازيست اندر دل به خون ديده برورده ولیکن با که گویم راز؛ چون محرم نمی‌بینم

صفحه 101:
افرادی هستند می خواهند بروند جهاد کنند و کافران را بکشند سعدی نیک اندیش توصیه می کند اگر مردی اول هواى نفس كافر كيش خودت را بکش در تو آن مردی نمی‌بینم که کافر بشکنی بشکن ار مردی هوای نفس کافر کیش را

صفحه 102:
تعریف آدمیت از نگاه سعدی شیرین سخن: خویشتن را خبر خواهی خبرخواه خلق باش ز آن که هرکز بد نباشد نفس نیک‌اندیش را آدمیت رحم بر بیجارگان آوردن است کادمی را تن بلرزد چون ببیند ریش را

صفحه 103:
دیدی گاهی ما باافراد بيكانه با احترام زياد رفتار مى کنیم اما دوستان را به راحتی می آزاریم سعدی هم این را زیبا گفته : وه كه كر من بازبینم روی يار خويش را تا قيامت شكر كويم كردكار خويش را مردم بيكانه را خاطر نكه دارند خلق دوستان ما بيازردند يار خويش را

صفحه 104:
سعدی می فرماید جایی که انسان را می کُشند حب وطن معنی ندارد: دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت وقت آن است که برسی خبر از بغدادم هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم سعدیا حب وطن گر جه حديثى ست صحيح نتوان رد به سختی که من این جا زادم

صفحه 105:
للف ‎Hass‏ ‏در باغ لاله روید و در شوره‌بوم خس زمین شوره سنبل بر نیارد در او تخم و عمل ضایع مگردان نکویی با بدان کردن چنان است

صفحه 106:
هر که را با ما‌رویی سر خوش‌ست دولتی دارد که پاانیش نیست خافه زندان‌ست و تنهایی ضلال هر که چون سعدی گلستانیش نیست

صفحه 107:
یس اسیعت توصیه بسیار مهم سعدی به حاکمان ومدیران جنين پند از پدر نشنوده باشی الا گر هوشمندی بشنو از عم چنان زی در میان خلق ‎ME‏ که گر وقتی مقام پادشاهیت ۱ نباشد؛ همچنان باشی مکرم ۱ چو یزدانت مکرم کرد و مخصوص ۱ ۱

صفحه 108:
توصیه بسیار مهم سعدی به حاکمان ومدیران چنین پند از پدر نشنوده باشی الا گر هوشمندی بشنو از عم چو بزدانت مکرم کرد و مخصوص جنان زى در ميان خلق عالم كه كر وقتى مقام پادشاهیت نباشد» همچنان باشى مكرم SS SSS سم ‎UW‏

صفحه 109:
نگاه نو به سعدی توصیه بسیار مهم سعدی به حاکمان ومدیران حرامش باد ملک و پادشاهی که پیشش مدح گویند از قفا ذم جو یزدانت مکرم کرد و مخصوص چنان زی در میان خلق عالم که گر وقتی مقام پادشاهیت نباشد» همچنان باشی مکرم 77 ‏عسي‎ ‎UW

صفحه 110:
و چا ‎s‏ 1 جون عَرَض آمدء هنر بوشيده شد ز صاحب غرض تا سخن نشنوی صد حجاب از دل به سوى ديده شق كه كر كار بندى بشيمان شوى

صفحه 111:
سعدی درباره مرگ سخن می گوید : گرگ مرگ هر روز می آید گوسفندی می برد گوسفندان دگر خيره فقط نگاه می کنند كوسفندى برد اين كرى مُعَوذْ كوسفندان دكر خيره در او مى نكرند

صفحه 112:
‎wes‏ 5 چم ‏دکتر عباس هدایتی اصل می گوید این دوبیت سعدی را بر قبرپدر ‎ ‎ ‎ ‎ ‏نوشته ام: 1 ۱ چرا دل بر اين کاروانگهنهیم؟ ۱ / که یاران برفتند و ما بر رهیم | ۱ ‏پس از ما همین گل دمد بوستان نشينند با یکدگر دوستان

صفحه 113:
فكر كنم من در این موقعیت هستم که سعدی در | بیت زير فرموده است: در آبى كه بيدا نكردد كنار غرور شناور نيايد به كار در دريايى كه بىبايان است؛ غرور أ و زور شناكربودن جارهساز نيست. ‎١‏ ,|

صفحه 114:
1 20 ‎١ ۹‏ ۳ درباب قناعت ‎١‏ ‎ae ۲ (J‏ « ‎١‏ نیرزد عسل» جان من» زخم نیش ۲ 4 قناعت نکوتر به دوشاب خویش ۰ ‎(١‏ ‏۱ || 4 خداوته از آن بندم خرستد لست ما ۱ که راضی به قسم خداوند نیست ‏ / ۱۱ 0 ۳

صفحه 115:
صاحبدلی به شدت بیمار شده بود و کسی به او (| كفت كه برای بهبودی‌اش از نخص خاصی شگر ۲ بخواهد و ... ۳ یکی را تب آمد ز صاحبدلان ‏ . 0 ا( كسى كفت شكر بخواه از فلان بگفت ای پسر تلخی مردنم به از جور روی ترش بردنم

صفحه 116:
یکی از دلایل شاکر بودن از نگاه سعدی | همین که کسی را آزار نمی دهید چو بینی توانگر سر از کبر مست ۱ برو شکر یزدان کن ای تنگدست ۱ نداری بحمدالله آن دسترس که برخیزد از دستت آزار کس

صفحه 117:
سعدی در این غزل می گوید چه وقت دو دوست ‏ قدر همدیگر را بهتر می شناسند: ۱ درخت غنچه ب رآورد جهان جوان شد و یاران

صفحه 118:
گلستان سعدی باب هشتم در آداب صحبت حکمت شماره۲۵ خبری که دانی که دلی بیازارد» تو ۰۰۰ ( خاموش تا دیگری بیارد. / بلبلا! مزده بهار بیار 0 خبر بد به بوم باز كذار ۳

صفحه 119:
سعدی در باب تربیت بیشتر روی آداب سخن گفتن تا کید می کند: كسى را كه نام آمد اندر ميان ۱ ۱ به نیکوترین نام و نعتش بخوان ۱ که ای زشت کردار زیبا مخن نخست آنجه كوبى به مردم بکن نه مسواك در روزه كفتى خطاست بنى آدم مرده خوردن رواست؟ دهن كو ز فاكفتنى ها نخست بشوى آن كه از خوردفيها بشست جو همواره كويى كه مردم خرند مبر ظن که نامت چو مردم برند چنان گوی سیرت به کوی اندرم که گفتن توانی به روی اندرم وگر شرمت از دیده ناظر است نه اى بى بصرء غیب دان حاضر است؟ نیید همی شرمت از خویشتن كز او فارغ و شرم داری ز من؟

صفحه 120:
كه يارد به كنج سلامت نشست؟ كه بيغمبر از خبث ايشانَ نرست خدا را که مانند و انباز و جفت ندارد» شنيدى كه ترسا جه كفت؟ رهایی نیابد کس از دست کس گرفتار را چاره صبر است و بس

صفحه 121:
ee از قطعات سعدی: بشنو از من سخنی» حق پدرفرزندی كر به رآى من و اندیشه‌ی من خرسندی چیست دانی» سر دین‌داری و دانشمندی؟ آن روا داره که گر بر تو روّده بُسندی!

صفحه 122:
باور می کنید این را سعدی فرموده ؟ اگر نمی خواهی به مادرت فحش بدهم به مادر من فحش نده هر بد که به خود نمی‌پسندی با کس مکن ای برادر من كر مادر خويش دوست دارى دشنام مده به مادر من

صفحه 123:
سعدی فرماید :سر بزرگ ودستار بستن نشانه عاقل بودن نیست خرد بايد اندر سر مرد و مغز نبايد مرا جون تو دستار نغز كس از سر بزركى نباشد بجيز

صفحه 124:
رشت سحت را 0 3 1 وراد يا دناست يهم اسست 72 3 SIL SIP wo? aber? ‏ا‎ might veh Sos

صفحه 125:

صفحه 126:
فرو کوفت پیری پسر را به چوب بگفت ای پدر بی گناهم مکوب توان بر تو از جور مردم گریست ولی چون تو جورم کنی چاره چیست؟ به داور خروش, ای خداوند هوش نه از دست داور برآور خروش

صفحه 127:
شنیدم که بیوه‌زنی دردمند همی گفت و رخ بر زمین می‌نهاد هر آن کدخدا را که بر بیوه‌زن ترحم نباشد زنش بیوه باد

صفحه 128:
يسنديده و نغز بايد خصال كه كاه آيد وكه رود جاه و مال معنى: صفات و ويزكىهاى يسنديده و خوب» مهمتر از جاه و مال هستندء زيرا جاه و مال ممكن است بيايند و بروندء اما صفات خوب هميشكى هستند.

صفحه 129:
فرو کوفت پیری پسر را به چوب بگفت ای پدر بی گناهم مکوب توان بر تو از جور مردم گریست ولی چون تو جورم کنی چاره چیست؟ به داور خروش ای خداوند هوش فه از دست داور ب رآور خروش کی ‎wm‏

صفحه 130:
فرو کوفت پیری پسر را به چوب بگفت ای پدر بی گناهم مکوب توان بر تو از جور مردم گریست ولی چون تو جورم کنی چاره چیست؟ به داور خروش ای خداوند هوش فه از دست داور ب رآور خروش کی ‎wm‏

صفحه 131:
ار ی چه فرب باب ان نفس از حرام عنان بازييجان نفس نانبازپیچان ذشتند و سام به مردی ز رستم گذشتند قو خود را جو كو كن به جوب دك ادب كن به < 1 3 غز مكوب ‎as‏ را مغزٍ مردم کی ‎wm‏

صفحه 132:
هرکس نیکو نام باشد دولت جاوید یافته است دولت جاوید یافت هر که نکونام زیست كز عقبش ذكر خير» زنده کند نام را سعدیا مرد نكو فام نميرد هركز مرده آن است كه نامش به نكويى نبرند

صفحه 133:
5 ‏ره‎ Se ‎os‏ یوج سخندان پرورد : ‎Se‏ ‏مزن تا تواذ فنا ‏5 انى به كفتار» د ‏نو کوی» کر در کونی جا 1 ‏1 بیندیش» و آنکه بر آور نه وزآن پیش بس کن» ه وید بسن ‏به نطق 2 3 آدمی بهتر است از ذواب واب از تو بهء کر نگویی صواب ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎

صفحه 134:
چرا سعدی نامش جاوید وجاری وساری است تا ابد ؟ چون گلستانی آفربد که دست باد خزان به آن نمی رسد: به چه کار آیدت ز کل طبقی؟ از گلستان من پبر ورقی كل همين بنج روز و تٌش باشد وين كلستان هميشه خوش باشد کی ‎wm‏

صفحه 135:
سعدی قبل از نوشتن گلستان قسم خورده بود دیگر چیزی ننویسدتا این که آن دوست جانی اش آمد و رنجیده در او نگاه کرد وگفت : کنونت که امکان گفتار هست بگو ای برادر به لطف و خوشی که فردا چو پیک اجل در رسید به حکم ضرورت زبان در کشی

صفحه 136:
زبان در دهان ای خردمند چیست؟ اکرچه پیش خردمند خامشی ادب است به وقت مصلحت آن به» که در سخن کوشی جو در بسته باشد جه داند كسى دو جيز طيره عقل است» دم فرو بستن كه جوهر فروش است يا بيلهور؟ به وم گفتن و فتن به وقت خاعوشى

صفحه 137:
ماجرای دکتری که هم تشخیص غلط داد از این دست کاو برگ رز می‌خورد وهم با ادب با مريضش صحبت نكرد : عجب دارم ار شب به پایان برد شبى كردي از درد يهلو نخفت که در سینه؛ ببكان تير تقار طبيبى در آن ناحيت بود و كفت به از ثقلٍ مأكولٍ ناسازكار گر افند به یک لقمه در روده بيج همه عمر نادان بر آيد به هيج ‎Lad‏ را طبيب اندر آن شب بمُرد جهل سال ازاين رفت و زنده‌ست کرد ‎ ‎۳ ‎Um

صفحه 138:
تصور کنید 0ك با گشودن یک کتاب؛ مردی خردمند از هفتصد بهشت از نگاه سعدی سال گذشته و از دبار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از ال سفر برای شما باز گو کند. خسرو آنست که در صحبت او شیرینی ست این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان ‏ در بهشت است که هم خوابه حورالعینی ست وگلستان به دست بیاورید. یا گوید: ‎Gg‏ ... مرا گر دوستی با او به دوزخ می برد شاید به نقد اندر بهشت ست آن که باری مهربان دارد یاج mn 11۳

صفحه 139:
تصور كنيد با كشودن يك كتابء مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سالها زندگی پربار خود را از ۲۰سال سفر برای شما با گو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. سعدی غزلیات خودش را بهشت می شمارد: سعدی دگر به گوشه وحدت نمی‌رود | خلوت خوش است و صحبت اصحاب خوش‌تر است هر باب از این کتاب نگارین که بر کنی همچون بهشت گویی از آن باب خوشترست

صفحه 140:
4 ۳ ۱ | ١ تصور كنيد ‎oo‏ . 0 با کشودن یک کتاب؛ مردى خردمند از هفتصد ‎0١ ١‏ ابن بطوطه سفرنامه نويس مراكشى ‎١‏ || ||| ۱ ‏و یت و © وم اب‎ 0 ee ۱۹ زندگی پربار خود را از ۰ 7 شعر سعدی را با آواز می خوانند : > 1 فر براق شعا بازكو كلدت | ۱ این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با صورتگر دیبای چین گو صورت رویش پبین 4 خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان یا صورتی ب رکش چنین یا توبه کن صورتگری وگلستان به دست بیاورید. تا دل به مهرت داده‌ام در بحر فکر افتاده‌ام چون در نماز استاده‌ام گویی به محرابم دری

صفحه 141:
تصور كنيد با كشودن يك كتاب» مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از ۳۰سال سفر برای شما با ز گو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. قطعات کوتاه وپرمعنی از مواعظ سعدی سعدی با آن همه آثار خودش را چون بيد تهی دست می شمارد: يارب این نامه‌سیه کرده‌ی بی‌فایده‌غفر همجُنان از كَرَّمَت بر نكرفتدست اميد هر درختی» ثمری دارد و؛ هركسء هُنَرى من بی‌مایه‌ی بدبخت» تهی‌دست جو بيد

صفحه 142:
تصور كنيد با كشودن يك كتاب» مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از ال سفر برای شما با زگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. قطعات کوتاه وبرمعنی از مواعظ سعدی باچشم حقارت دیگران را نگاه نکنید: مگسی ‎CAS‏ عنکبوتی را كاين جه ساقست و ساعد باریک كفت اكر در كمند من افتى بيش چشمت جهان کنم تاریک

صفحه 143:
تصور كنيد با كشودن يك كتاب» مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از ال سفر برای شما با زگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. قطعات کوتاه وبرمعنی از مواعظ سعدی ای غره به رحمت خداوند در رحمت اوه کسی چه گوید؛ هرچند مور است باران تا دانه تیْفکنی» نروید

صفحه 144:
تصور كنيد با كشودن يك كتاب» مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سال ها زفدكى بربار خود را از + لاسا سفر براى شما باز كو كند. 1 به‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. وقتی یکی می آید و آرامش دیگری را برهم می زندو نمی گذارد کارش را انجلم دهد: هر کجا دردمندی از سر شوق کوش بر ناله همام کند چارپایی بر آورد آواز وان تلذذ برو حرام كند حيف باشد صفير بلبل را كه زفير خر ازدحام کند کاش بلبل خموش بنشستی تا خر آواز خود تمام کند

صفحه 145:
تصور كنيد با كشودن يك كتاب» مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سال ها زفدكى بربار خود را از + لاسا سفر براى شما باز كو كند. 1 به‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. وقتی یکی می آید و آرامش دیگری را برهم می زندو نمی گذارد کارش را انجلم دهد: هر کجا دردمندی از سر شوق کوش بر ناله همام کند چارپایی بر آورد آواز وان تلذذ برو حرام كند حيف باشد صفير بلبل را كه زفير خر ازدحام کند کاش بلبل خموش بنشستی تا خر آواز خود تمام کند

صفحه 146:
| ۱ ۱ تصور كنيد با كشودن يك كتابء مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سالها زندگی پربار خود را از ۲۰سال سفر برای شما با گو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. متن های کوتاه وبرمعنی از مواعظ سعدی به تماشای میوه راضی شو ای که دستت نمی‌رسد بر شاخ گر مرا نیز دسترس بودی بارگه کردمی و صفه و کاخ و آدمی را که دست تنگ بود نتواند نهاد پای فراخ

صفحه 147:
تصور كنيد . 5 اد با کشودن یک کتاب» مردى خردمند از هفتصد متن هاى كوتاه وبرمعنى از مواعظ سعدى سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سال‌ها زندکی پربار خود را از ۳۰سال شنیدم که بیوه‌زنی دردمند سفر براى شما با کوکند. ‎oe‏ جاه 58 اين تجربهاى ست كه مىتوافيد بها همى كفت و رخ بر زمين مى) خواندن آثار سعدى و كتاب بوستان وكلستان به دست بياوريد. هر آن كدخدا را كه بر بيودزن ترحم نباشد زنش بیوه باد as mn 11۳

صفحه 148:
تصور كنيد . 5 اد با کشودن یک کتاب» مردى خردمند از هفتصد متن هاى كوتاه وبرمعنى از مواعظ سعدى سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سال‌ها زندکی پربار خود را از ۳۰سال شنیدم که بیوه‌زنی دردمند سفر براى شما با کوکند. ‎oe‏ جاه 58 اين تجربهاى ست كه مىتوافيد بها همى كفت و رخ بر زمين مى) خواندن آثار سعدى و كتاب بوستان وكلستان به دست بياوريد. هر آن كدخدا را كه بر بيودزن ترحم نباشد زنش بیوه باد as mn 11۳

صفحه 149:
تصور كنيد ۱ ۱ ‏با گشودن یک کتاب؛ مردی خردمند از هفتصد زنده یاد پدرم این مثل را بارها برایم‎ q ‏سال گذشته و از دبار شیراز مقابل شما بنشیند و می گفت اما گویا نمی دانست از سعدی‎ 1 ۳ ‏از ال است:‎ ne aa ‏حاصل سال‌ها اگی‎ ( ۲ 5 ۲ ‏سفر برای شما باز موجودات را در موقعت باید شناخت‎ 4 1 ‏این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با تا سگا ها نسست‎ 1 ‏مب‎ eee ‏خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان‎ q ] وگلستان به دست بیاورید. مشفق و مهربان یکدگرند که تهیگاه یکدگر بدرند لقمه‌ای در میانشان انداز |

صفحه 150:
تصور كنيد با کشودن یک کتاب» مردى خردمند از هفت سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از ۳۰سال سفر برای شما با زکو کند. این تجریه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان نس درم دشمن اكر دوست شود چند بار صاحب عقلش نشمارد به دوست مار همان ست به سیرت که هست ورجه به صورت به در آيد ز يوست

صفحه 151:
تصور كنيد با كشودن يك كتاب» مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از ال سفر برای شما با زگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. اين بيت جه زيباست: هيجكس بى دامنى تر نيست ليكن بيش خلق باز می‌پوشند و ما بر آفتاب افکنده‌ايم هيج كس بدون نقص وگناه نیست» اما برخی افراد سعی می‌کنند عیب‌های خود را پنهان کنند» در حالی که ما به صراحت نقاط ضعف‌مان را نشان می‌دهيم.

صفحه 152:
تصور كنيد با كشودن يك كتابء مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سالها زندگی پربار خود را از ۲۰سال سفر برای شما با زگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. سعدی باب تأثیر پذیری تربیت این گونه می فرماید: آهنی را که موریانه بخورد نتوان برد از او به صیقل زنك با سیه‌دل چه سود گفتن وعظ؟ نرود میخ آهنی» در سنگ

صفحه 153:
تصور كنيد با كشودن يك كتاب» مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از ال سفر برای شما با زگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. اگر خودمان را جای دیگران بگذاریم خيلى از مشكلات حل ميشه به قول شيخ سخن سعدی: ياد دارم ز بِيرٍ دانشمند تو هم از من به باد دار این بند هرچه بر نفس خویش» ‎Seiad‏ ‏فیز» بر نفس دیگری» مپسند

صفحه 154:
تصور كنيد با کشودن یک كتاب» مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و | حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از ۲۰سال سفر برای شما با ز گو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. اگر خودمان را جای دیگران بگذاریم خيلى از مشكلات حل ميشه به قول شيخ سخن سعدى: هر بد که به خود نمی‌پسندی با کس مکن ای برادر من كر مادر خويش دوست دارى دشنام مده به مادر من

صفحه 155:
تصور كنيد با كشودن يك كتاب» مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از ال سفر برای شما با زگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. اين را هم بدون تعارف در باب تربیت فرمودند استاد سخن سعدی: خر به سعی آدمی نخواهد شد گرچه در پای منبری باشد و آدمی را که تردیت نکنند تا به صد سالگی خری باشد

صفحه 156:
تصور كنيد با كشودن يك كتاب» مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از ال شقر براق شعا بازكو كنل ‎٠‏ این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. با اجازه سعدی بله آدم هاى بد بين بر طاووس را زشت مى شمارند. هركز بر طاووس كسى كفت كه زشتست؟ یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟ نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست

صفحه 157:
تصور كنيد با كشودن يك كتاب» مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از ال سفر برای شما با زگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. ماه را دید مرغ شب پره گفت شاهدت روی و دلپذیرت خوست وین که خلق آفتاب خوانندش راست خواهی به چشم من نه نکوست دشمنی با وی از برای تو دوست

صفحه 158:
تصور كنيد با كشودن يك كتابء مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سالها زندگی پربار خود را از ۲۰سال سفر برای شما با گو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. وقت آن است که ضعف آید و نیرو برود قدرت از منطق شیرین سخنگو برود سعیم این است که در آتش اندیشه چو عود خویشتن سوخته‌ام تا به جهان بو برود همه سرمایه سعدی سخن شیرین بود وین از او ماند؛ ندانم که چه با او برود

صفحه 159:
0 A تصور كنيد با کشودن یک کتاب؛ مردی خردمند از هفتصد تاكيد سعدى بر برداخت حقوق بازنشستكى سال كذشته واز ديار شيراز مقابل شما بنشيند و 2 عار عدر ارال شنيدم كه شابور دم در كشيد سفر برای شما با زگو کند. 7 ‎ie‏ 1 این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با چو خسرو به رسمش قلم در کشید خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان ۱ وگلستان به دست بیاورید. چو شد حالش از بی‌نوایی تباه نبشت این حکایت به نزدیک شاه جو بذل تو كردم جوانى خويش به هنكام بيرى مرانم ز بيش

صفحه 160:
تصور كنيد با كشودن يك كتابء مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سالها زندگی پربار خود را از ۲۰سال سفر برای شما با گو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. تاکید سعدی بر پرداخت حقوق بازنشستگی قدیمان خود را بیفزای قدر که هرگز نباید ز پرورده غدر جو خدمتگزاریت کردد کهّن حق ساليانش فرامش مكن گر او را هرم دست خدمت ببست تو را بر گرم همچنان دست هست

صفحه 161:
تصور كنيد با كشودن يك كتابء مردى خردمند از هفتصد سال كذشته و از ديار شيراز مقابل شما بنشيند و حاصل سالها زندگی پربار خود را از ۲۰سال سفر برای شما با زگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. تاکید سعدی بر پرداخت حقوق بازنشستگی قدیمان خود را بیفزای قدر که هرگز نیاید ز پرورده غدر جو خدمتكزا ريت كردد كهُن حق ساليانش فرامش مكن

صفحه 162:
تصور كنيد ۳ 5 با گشودن یک کتاب» مردی خردمند از هفتصد از ترجیع بند سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند زان فتی از ‎iS‏ ‏واز ‎ac‏ 0 زلک که ‎he‏ ‏سفر برای شما با زکو کند. صبر از دل ریش گفت رفتم این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدى و كتاب بوستان مى رفت و به كبر و ناز می‌گفت وكلستان به دست بياوريد. بىما جه كنى؟ به لابه كفتم بنشينم و صبر بيش كيرم = 0۳

صفحه 163:
تصور كنيد 7 با کشودن یک کتاب؛ مردی خردمند از هفتصد حکایتی کوتاه از سعدی: سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و ار خود را از ۳۰سال ‎es‏ ‏سفر برای شما با کوکند. ‏ مکسی گفت عنکبوتی را اين تجربهاى ست كه مىتوانيد با كاين جه ساقست و ساعد باريى خواندن آثار سعدى و كتاب بوستان وگلستان 4 ست بیاورید. گفت اگر در کمند من افتی پیش چشمت جهان کنم تاریک سس 0۳

صفحه 164:
تصور كنيد ‎i‏ ‏با کشودن یک کتاب؛ مردی خردمند از هفتصد سعدى به آه دل اعتقاد دارد: سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از ال ۱ ی امیر ما عسل از دست خلق می‌نخورد این نجربه‌ای‌ست که می‌توانید : که زهر در قدح انکبین تواند بود خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. عجب که در عسل از زهر می‌کند پرهیز حذر نمی‌کند از تیر آه زهر آلود کساج mn 11۳

صفحه 165:
تصور كنيد 2 با کشودن یک کتاب» مردی خردمند از هفتصد سعدى به آه دل اعتقاد دارد: سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از ال سفر براى شما بازكو كند. . هان ای نهاده تير جفا در کمان حکم اين تجربهاىست كه مىتوانيد با ‎١١‏ انديشه كن زناوك دلدوز در كمين خواندن آثار سعدى و كتاب بوستان وكلستان به دست بياوريد. گر تیر تو ز جوشن فولاد بگذرد پیکان آه بگذرد از کوه آهنین کساج mn 11۳

صفحه 166:
5 % a7 3? 4 1 i a2 ۹ 24 ™ 3 Hy ‏و‎ = 3 43 ۰9 Ab 2 us aa » 13 24 5 73

صفحه 167:
| دلبرا! پیش وجودت همه خوبان عدمند سروران بر در سودای تو خاک قدمند 4 / شهری اندر هوّست سوخته در آتش عشق ۱ خلقی اندر طلبت غرقه دربای غمند

صفحه 168:
5 35 a7 5 24 1 i a2 ۹: 24 ™ 3 a 3 2 3 43 33 us aa » 24 13 43 تج اه

صفحه 169:
۱ سعدی به معشوقش مى كويد :من به 7 ] اندزه وسع خودم سخن می گویم وهرگز 4 ۱" آنچه شایسته توست نمی توانم بگویم: | سعدی آن نیست که درخورد تو كويد سخنى 4 آن چه در وسع خودم در دهن آمد گفتم

صفحه 170:
سعدی کاشف زیبایی است خال كونه ى معشوق را که مى ببند به ياد ۱ | دانه ودام صياد مى افتد: من همان روز که آن خال بدیدم گفتم بیم آن است بدین دانه که در دام افتم ی

صفحه 171:
سعدی خودش را مورد خطاب قرار . می دهد ومی فرماید :اگر به مردزن ۲۱۱ ذلیل را دیدی طعنه مزن می دانید جرا اين را كفته؟؟؟؟ كسى را كه بينى كرفتار زن مكن سعديا طعنه بر وى مزن

صفحه 172:
دیدگاه سعدی درباره زن وهسرخوب: زن خوب فرمانبر پارسا کند مرد درویش را پادشا برو پنج نوبت بزن بر درت جو يارى موافق بود در برت

صفحه 173:
سعدی آوارگی راب رن زندگی بازن ناسا ز کار ترجیح می دهد: تهی پای رفتن به از کفش تنک بلای سفر به که در خانه جنگ به زندان قاضی گرفتار به که در خانه دیدن بر ابرو گره

صفحه 174:
آیا می دانستی سعدی تجربه زندگی با یک زن تاساز کار را دانته ‎ols‏ را به دوزخ تشبیه کرده است: زن بد در سراي مرد نکو هم در این عالم است دوزخ او زینهار از قرین بد» زنهار! و قنا رَبَنا عَذَابٌ الثار Dm

صفحه 175:
می دانستی سعدی در زمان خودش بورس تحصیلی داشت شعر زیر بیانگر این است: مرا در نظامیه ادرار بود شب و روز تلقین و تکرار بود در شعر سعدی» واژه "ادرار" در یک حکایت از بوستان» به معنای مقرری یا شهریه استفاده شده است نب نس(

صفحه 176:
بت شامکار سعدی ثبر ین سفن برای بشریت در قرن هفتم: به جان زنده‌دلان سعدیا که ملک وجود نیرزد آن که وجودی ز خود بیازارند

صفحه 177:
سعدی باور دارد اگر کسی در زندگی موفق وخوشبخت است دلیلش فقط تلاش و کوشش خودش نی اگر خدا بخواهد انسان خوشبخت می شود وفقط تلاش وزور بازو کافی نیست. سعادت به بخشایش داورست نه در چنگ و بازوی زور آورست

صفحه 178:
سعدی عُمرانسان را به برف در تابستان تشبیه | کرده و چه بجاو زیباست. ی لس موب مان کمی مانده اما این خواجه هنوز غرق در غرور و نوهم خود است. عمر برف است و آفتاب تموز ۰.۱ , اندکی ماند و خواجه غرّه هنوز | 7

صفحه 179:
شما کسی را این گونه که سعدی می گوید دوست داشتى: جنانت دوست مىدارم كه كر روزى فراق افتد تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم قو را در بوستان بايد كه يبش سرو بنشينى وگرنه باغبان كويد كه ديكر سرو ننشافم

صفحه 180:
جناب سعدی فرموده بودند: بر احوال آن مرد باید گریست که دخلش بود نوزده » خرج بيست که اكه الان بود بايد مى كفت: .ير احوال آن مرد ا و که دخلش بود نوزده, خرج پیست. بود حال و احوال آن مرد زار اكه اكه الآن بود يايد موكقت ‎Tso RES se‏ كه دخلش ريال استء خرجش دلاو ‏0-7 ‏لس( ‎ ‎

صفحه 181:
جنانت دوست مىدارم که گر روزی فراق افتد تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی وگرنه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم 0-7 gia

صفحه 182:
سعدی که جهان دیده است خیلی برای دوست ارزش قائل است ببینید: جان و تنم ای دوست! فدای تن و جانت مویی نفروشم به همه ملک جهانت دشنام کرم کردی و گفتی و شنيدم خرم تن سعدی که ب رآمد به زبانت - Um

صفحه 183:
سعدی که جهان دیده است خیلی برای دوست ارزش قائل است ببینید: جان و تنم ای دوست! فدای تن و جانت مویی نفروشم به همه ملک جهانت شيرينتر از ابن لب نشنيدم كه سخن كفت تو خود شكرى يا عسلست آب دهانت؟

صفحه 184:
سعدى در بيت زیر می فرماید: بهتراست از جنگ و مجادله ای که از ابتدا مشخص است در آن جنگ بازنده هستیم » خودداری کنیم. چون نداری ناخن دزنده تیز با ددان آن به که کم گیری ستیز هر که با پولاد بازو» پنجه کرد ساعد مسکین خود را رنجه کرد باش تا دستش ببندد رو کار بس به كام دوستان مفزش بر آر

صفحه 185:
سعدی وقتی می خواهد شیرین بیان بودن کسی را توصیف «کس ندیدست آدمیزاد از تو شیرین‌تر سخن شکر از پستان مادر خورده‌ای یا شیر را یا در جایی دیگر می فرماید: شیرین‌تر از اين لب نشنیدم که سخن گفت تو خود شکری با عسل‌ست آب دهانت؟

صفحه 186:
شوخی با شعر سعدی :#. شروین سلیمانی #در باب درا «خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری» همین بیت سعدی نشان می‌دهد ندارد خدا ایده بهتری وگرنه نمی‌بست از اول دری که بعدا گشاید در دیگری چه فرقی برای تو دارد خدا در اینوری با در آنوری؟!... عصييت 5 َل

صفحه 187:
دولت جان‌پرورست» صحبت آمیزگار خلوت بی‌مدعی» سفره بی‌انتظار 9 ۶ دفتر فکرت بشوی» گفته سعدی بگوی دامن گوهر بیار» بر سر مجلس ببار

صفحه 188:
a من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم. چه کنم نمی‌توانم که نظر نگاه دارم که نه روی خوب دیدن گنه است پیش سعدی تو گمان نیک بردی که من این گناه دارم

صفحه 189:
یک شاه بیت از سعدی: ساه اندرون باشد و سنگدل 2 که خواهد که موری شود تنگدل

صفحه 190:
تر ترسم از تنهایی: س تنها ء احوائم به وسوایی ایی‌ست ور نه بیم رسواییم کشد

صفحه 191:
سعدی خودش می دانسته چقدر شیرین ‎|v‏ سخن است به این دلیل است ما اکنون بعد از ۱ هفت قرن هنوز به زبان او سخن می گوییم: من دگر شعر نخوانم که نویسم » که مکس زحمتم می دهد از بس که سخن شیرین است

صفحه 192:
سعدی در گلستان از زبان یک درویش پادشاه را این گونه نصیحت می کند: دریاب» کنون که نعمتت هست به‌دست کاین دولت و ملک می‌رود دست به دست 7 وی ۰

صفحه 193:
اد به زبان عربی فصیح اشراف دارد به همان اندازه سعدی به راه و رسم درست عاشقی کردن اشراف و آگاهی دارد بس درادامه این نصیحت را می کند جشم ودل سیر باش: همان گونه که عرب در چنان داند که در بغداد تازی دلارامی که داری دل در او بند | که سعدی راه و رسم عشقبازی | دکر چشم از همه عالم فرو بند |

صفحه 194:
که کر زوزی مرادش بر تماری دو صد چندان عیوبت بر شمارد

صفحه 195:
" آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش .۰( میوه نمی‌دهد به کس» باغ تفرج است و بس 4 | جزبه نظر نمی‌رسد» سیب درخت قامتش

صفحه 196:
34 vy OR 44°04 & a3 3 ‏د‎ ‎0 ‎15 813 (Uti aa 2 3 13 ye

صفحه 197:
یارا بهشت صحبت باران همدم است دیدار یار نامتناسب جهنم است دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شویف ‎٩‏ لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است

صفحه 198:
یارا بهشت صحبت یاران همدم است دبدار يار نامتناسب جهنم است هر دم كه در حضور عزيزى برآورى درياب كز حيات جهان حاصل آن دم است

صفحه 199:
]| عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی وز می چنان نه مستم کز عشق روی ساقی 6 Sia old Sten Sey ‏شخصى كما ترانى من غايَةُ اشتياقى‎

صفحه 200:
خسرو آنست که در صحبت او شیر ینی‌ست در بهشت است که هم‌خوابه حورالعینی‌ست دولت آنست که امکان فراغت باشد تکیه بر بالش بی‌دوست نه بس تمکینی‌ست

صفحه 201:
خسرو آنست که در صحبت او شیر ینی‌ست در بهشت است که هم‌خوابه حورالعینی‌ست کافر و کفر و مسلمان و نماز و من و عشق هر کسی را که تو بینی به‌سر خود دینی‌ست

صفحه 202:
| هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی ‎eee 3‏ 0 ۱ | | غم و اندیشه در آن دایره هرگز نرود | به حقيقت كه تو جون نقطه میانش باشی ا

صفحه 203:
هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی ۳ يت سعدی آن روز که غوغای قیامت باشد چشم دارد که تو منظور نیانش باشی

تک بیت های سعدی شیرین سخن پنجاه تک بیت ‏Teacher50 همراه با موسیقی به انتخاب محمد فایق مجیدی پادکست های سعدی رخ جعبه داروخانه سعدی به انتخاب محمد فایق مجیدی https://t.me/fayigh2020 1398 کانال ادبیات سال https:// www.aparat.com/v/aqqpab7?refererRe f=channel_page کانال یادگیری جادویی ادبیات متوسطه دوم Teacher50 نصیحت سعدی به پادشاه مغول: شهی که پاس رعیت نگاه می‌دارد حالل باد خراجش که مزد چوپانیست وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد که هر چه می‌خورد او جزیت مسلمانیست درسی ماندگار شیخ اجل سعدی چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟ که یاران برفتند و ما بر رهیم پس از ما همین گل دمد بوستان نشینند با یکدگر دوستان دلیل خاموشی از نگاه شیخ اجل از آن مردِ دانا دهان‌دوخته‌است که بیند که شمع از زبان سوخته‌است چگونه فرصت‌هاي كارآفريني شناسایی وارزیابی کنیم؟ تعداد اسالید ها 36: شروع ُد ِّر معنی منتظم در ریسمان صورت است ‏Iمم ریسمانی گو مباش نی چو سوزن تنگ چش چندان که می‌بینم جفا ا ّمید می‌دارم وفا چشمانت می‌گویند «ال» ابروت می‌گوید «نعم» عیادت از نگاه شیخ اجل سعدی شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت. خ ُنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را ماه را دید مرغ شب پره گفت شاهدت روی و دلپذیرت خوست وین که خلق آفتاب خوانندش راست خواهی به چشم من نه نکوست گفت خاموش کن که من نکنم دشمنی با وی از برای تو دوست نگرش ازنگاه شیخ اجل سعدی هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟ یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟ نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست دکتر عباس هدایتی اصل می فرمایند: سعدی اعتقاد دارد که :انسان باید دو خصلت داشته باشد تا به او انسان بگویند. سیرت واخالق خوب داشته باشد یا صورت زیبا سن سیرتی آن است آدمی که در او ُح ِ یا لطف صورتی‌ست ،دگر حشو عالم است سعدی یکی از پادشاهان عرب را نصیحت می کند: دشمن قوی ِ گفتمش :بر رعیِتّ ضعیف رحمت کن تا از زحمت نبینی. بازوان توانا و قوِتّ سرِ دست ِ به مسکین ناتوان بشکست ِ خطاست پنجه نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید؟ که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست؟ هر آن که تخمِ بدی کشت و چشمِ نیکی داشت خیال باطل بست ِ ماغ بیهده پخت و دِ ِ دعای خیر ‌الدعوة در حق درویش ُم ْس َتجاب َّ حاکم ظالم َحجِجاّ بن یوسف: زبردست زیردست‌آزار ِ ای گرم تا کی بماند این بازار؟ به چه کار آیدت جهانداری؟ ِه که مردم‌آزاری مُردنت ب ْ دکتر عباس هدایتی اصل می فرمایند: سعدی اعتقاد دارد که :انسان باید دو خصلت داشته باشد تا به او انسان بگویند. سیرت واخالق خوب داشته باشد یا صورت زیبا سن سیرتی آن است آدمی که در او ُح ِ یا لطف صورتی‌ست ،دگر حشو عالم است غزلیات وعاشقانه های سعدی زیبا نبود شکایت از دوست زیبا ،همه روز گو جفا کن سعدی یکی از پادشاهان عرب را نصیحت می کند: دشمن قوی زحمت نبینی. ِ گفتمش :بر رعیِتّ ضعیف رحمت کن تا از بازوان توانا و قوِتّ سرِ دست ِ به مسکین ناتوان بشکست ِ خطاست پنجه نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید؟ که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست؟ هر آن که تخمِ بدی کشت و چشمِ نیکی داشت خیال باطل بست ِ ماغ بیهده پخت و دِ ِ دکتر عباس هدایتی اصل می فرمایند: سعدی اعتقاد دارد که :انسان باید دو خصلت داشته باشد تا به او انسان بگویند. سیرت واخالق خوب داشته باشد یا صورت زیبا سن سیرتی آن است آدمی که در او ُح ِ یا لطف صورتی‌ست ،دگر حشو عالم است دعای خیر ‌الدعوة در حق درویش ُم ْس َتجاب َّ حاکم ظالم َحجِجاّ بن یوسف: زبردست زیردست‌آزار ِ ای گرم تا کی بماند این بازار؟ به چه کار آیدت جهانداری؟ ِه که مردم‌آزاری مُردنت ب ْ سعدی یکی از پادشاهان عرب را نصیحت می کند: داد خلق بده ز گوش پنبه برون آر و ِ روز دادی هست! وگر تو می‌ندهی دادِ ، تربت، ِ بالین ِ یکی از پادشاهان عرب بر یحیی،پیامبردعامی کرد ومی گفت : درویش و غنی بنده این خاک درند و آنان که غنی‌ترند محتاج‌ترند دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم چون غَ َرض آمد ،هنر پوشیده شد صد حجاب از دل به سوی دیده شد موالنا ز صاحب غرض تا سخن نشنوی که گر کار بندی پشیمان شوی چندان که می‌بینم جفا ا ّمید می‌دارم وفا چشمانت می‌گویند «ال» ابروت می‌گوید «نعم» گفتم چو طاووسی مگر عضوی ز عضوی خوب‌تر می‌بینمت چون نیشکر شیرینی از سر تا قدم جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم گفتم ای بوستان روحانی دیدن میوه چون گَ زیدن نیست گفت سعدی خیال خیره مبند سیب سیمین برای چیدن نیست درد دل با سنگ‌دل گفتن چه سود باد سردی می‌دمم در آهنت تو دردی نداری که دردت مباد از آن رحمتت نیست بر درد من تو کجا نالی از این خار که در پای منست یا چه غم داری از این درد که بر جان تو نیست سرای مردِ نکو ِ زن بد در ِ دوزخ او ِ هم در این عالم است قرین بد ،زِ نهار! ِ زینهار از ذاب ال ّنار َو قِنا َر َّبنا َع َ سرای مردِ نکو ِ زن بد در ِ دوزخ او ِ هم در این عالم است قرین بد ،زِ نهار! ِ زینهار از ذاب ال ّنار َو قِنا َر َّبنا َع َ 39 مرد نکو سرای ِ زن بد در ِ ِ دوزخ او ِ هم در این عالم است قرین بدِ ،زنهار! زینهار از ِ ذاب ال ّنار َو قِنا َرَّبنا َع َ 41 1- I ‏Iيد ن Iه IبIاش ‏IتIه ‏Iش ‏Iجرا دا ‏IضIح و قIابIلا ،Iوا ‏Iه ‏Iاد ‏IيسI ‏Iا بIرنامIه ‏Iي ‏Iمان .آر ‏IسIتجو گIIر 2- ‏IفتمنIد ،واIال ،ج ‏IسIور ،شIرا بIلنIد پIرواز ،ج ‏Iيد .بIاش 3- I ‏Iكره .گIفتگو و مIذا ‏Iته بIاشد 4- ‏Iش ‏IيعIملدا ‏Iيد كه آزاد ‏IيبIاش ‏Iمور ‏Iل ‏Iبا ا ‏Iن .بIه د ‏Iقتدار 5- .بIا عIشقمIديريتكنيد نIه بIا ا ‏Iيد 6- ‏Iته بIاش ‏Iش ‏Iداد دا ‏Iتع ‏Iس .شIم و ا ‏Iتو مIصمم كار كنيد 7- .پIرقدر 42 ‏Iند كنيد 8- ‏Iود را بIيمIان ‏Iتها و تIسلطهايخ ‏Iار .مIه Iم كار -سIIوم 9- ‏Iلكار – دو ‏Iيد ( .او پIركار بIاش كار) Iو .پIشتكار مIديريت10- ‏Iه ‏Iس اراد IنIف ، ‏Iعتماد بIIه ‏Iا ا بI كنيد ‏Iفاق ( ‏Iت ‏Iانا ‏Iه ‏Iيدر ج ‏IسIتدار ‏Iود بIايد آIنتIغيير بIاشIيكه دو گIاندي تIIو خ : )بIيفتد EQو IQبIاهوش11- ‏Iس12- شIان ‏IببIاشد ( ‏Iبو مIكانمIناس ‏IمانمIناس Iدر ز ‏Iتكه كسيس ‏I ا ‏I ‏Iمانده ).بIاز 43 ميزان توسعه اقتصادي كشورها ،مالك فقر و ثروت آنهاست . ميزان رشد ثروت يا فقر هر كشور بستگي به كار آفريني آنها دارد. غزلیات وعاشقانه های سعدی تا به کرم خرده نگیری که من غایبم از ذوق حضور ای صنم غزلیات وعاشقانه های سعدی ما همه چشمیم و تو نور ای صنم چشم بد از روی تو دور ای صنم غزلیات وعاشقانه های سعدی زیبا نبود شکایت از دوست زیبا ،همه روز گو جفا کن این حکایت در مورد بدانجام دادن وسوء مدیریت کردن هم هست ناخوش‌آوازی بانگ بلند قرآن همی‌خواند. ِ به صاحبدلی بر او بگذشت، گفت :تو را ُمشاهره چند است؟ گفت :هیچ. زحمت خود چندین چرا همی‌دهی؟ ِ گفت :پس این گفت :از بهرِ خدا می‌خوانم. گفت :از بهر خدا مخوان. گر تو قرآن بر این ن ََمط خوانی رونق مسلمانی ِ ببری سعدی خودش می دانسته چقدر شیرین سخن است به این دلیل است ما اکنون بعد از هفت قرن هنوز به زبان او سخن می گوییم: من دگر شعر نخوانم که نویسم ،که مگس زحمتم می دهد از بس که سخن شیرین است حافظ هم این گونه از خودش تعریف می کند دیدی گاهی ما باافراد بیگانه با احترام زیاد رفتار می کنیم اما دوستان را به راحتی می آزاریم سعدی هم این را زیبا گفته : وه که گر من بازبینم روی یار خویش را تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق دوستان ما بیازردند یار خویش را غزلیات وعاشقانه های سعدی بود یاری و یاری بر کنار سبزه‌زاری خوش َ مهربانان ،روی بر هم ،وز حسودان بر کناری غزلیات وعاشقانه های سعدی بود یاری و یاری بر کنار سبزه‌زاری خوش َ مهربانان ،روی بر هم ،وز حسودان بر کناری غزلیات وعاشقانه های سعدی راحت جان است رفتن با دالرامی به صحرا عین درمان است گفتن ،درد دل با غم‌گساری غزلیات وعاشقانه های سعدی هر که منظوری ندارد ،عمر ضایع می‌گذارد اختیار این است دریاب ،ای که داری اختیاری غزلیات وعاشقانه های سعدی دانی از بهر چه معنی ،خاک پایت می‌نباشم؟ دل نازک غباری تا تو را ننشیند از من ،بر ِ غزلیات وعاشقانه های سعدی عیش در عالم نبودی ،گر نبودی روی زیبا گر نه گل بودی نخواندی ،بلبلی بر شاخساری غزلیات وعاشقانه های سعدی هر که را با دل‌ستانی عیش می‌افتد زمانی گو «غنیمت دان که دیگر ،دیر دیر افتد شکاری» ببینید سعدی شیرین سخن :چقدر دوست برایش مهم است دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است شوخی با شعر سعدی * شروین سلیمانی باب در!* *در ِ «خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید درِ دیگری» بیت سعدی نشان می‌دهد همین ِ ندارد خدا ایده بهتری وگرنه نمی‌بست از اول دری که بعد ًا گشاید درِ دیگری چه فرقی برای تو دارد خدا َدرِ اینوری با درِ آنوری؟!... ک لبنان می فرماید: سعدی در داستان تدریسش در مسجد جامع َب ْع َل َب َّ نزدیکان بی‌ َب َصر دور! ِ دوران باخبر در حضور و ِ حان اهللِ! گفتم :ای ُس ْب َ گاهی ما می توانیم از ورای قرن ها در حضور شاعری ،نویسنده ای یا بزرگی باشیم. وبرعکس گاهی می توانیمدر کالسی بنشینم ولی هیچ حضوری نداشته باشیم. ما می توانیم امروز در حضور سعدی باشم همدم است یارا ،بهشت ،صحبت یاران َ دیدار یار نامتناسب ،جه ّنم است هر َدم که در حضور عزیزی برآوری دریاب کز حیات جهان حاصل آن َدم است Iنید سعدی شیرین سخن ببی چقدر دوست برایش مهم است: یارا بهشت صحبت یاران همدم است دیدار یار نامتناسب جهنم است هر دم که در حضور عزیزی برآوری دریاب کز حیات جهان حاصل آن دم است دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است ببینید سعدی شیرین سخن :چقدر دوست برایش مهم است دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری تو خود چه آدمیی کز عشق بی‌خبری اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری Iی در حمام روزی گِ لی خوشبو ‏Iبی به دستم رسید از دست محبو بدو گفتم که مشکی یا عبیری؟ که از بوی دالویز تو مستم بگفتا من گِ لی ناچیز بودم و لیکن مدُگ اب یتّل نشستم کمال همنشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم دین ُم ُلوکِ هم. ِ الناس َعلی ُ اگر حاکمی ومدیری مدبر باشد ودلسوز مردم ،مثل همان گِ ل خوش بو است در همه افراد اثر می کند هرچند که مجموعه اش به وسعت یک کشور باشد واو همه مردم را نشناسد بوی خوش کارهایش به همه خواهد رسید. گِ لی خوشبوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم بدو گفتم که مشکی یا عبیری؟ که از بوی دالویز تو مستم بگفتا من گِ لی ناچیز بودم و لیکن مدُگ اب یتّل نشستم کمال همنشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم سعدی می فرماید :اگر توان مبارزه با کسی را نداری خودت را با او درگیر مکن ناسزایی را که بینی بخت‌یار عاقالن تسلیم کردند اختیار درنده تیز ِ چون نداری ناخن ّ با َددان آن بِه که کم گیری ستیز هر که با پوالد بازو ،پنجه کرد مسکین خود را رنجه کرد ِ ساعدِ باش تا دستش ببندد روزگار پس به کامِ دوستان مغزش بر آر دین ُم ُلوکِ هم. ِ الناس َعلی ُ اگر حاکمی ومدیری مدبر باشد ودلسوز مردم ،مثل همان گِ ل خوش بو است در همه افراد اثر می کند هرچند که مجموعه اش به وسعت یک کشور باشد واو همه مردم را نشناسد بوی خوش کارهایش به همه خواهد رسید. گِ لی خوشبوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم بدو گفتم که مشکی یا عبیری؟ که از بوی دالویز تو مستم بگفتا من گِ لی ناچیز بودم و لیکن مدُگ اب یتّل نشستم کمال همنشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم دین ُم ُلوکِ هم. ِ الناس َعلی ُ این جمله یک ضرب‌المثل معروف عربی است که سعدی در دیباچه گلستان آورده است : دین حاکمان خود هستند» «مردم بر ِ این عبارت بیانگر آن است که رفتار ،باورها و کردار مردم جامعه به‌شدت تحت تأثیر رفتار ،سبک زندگی و شخصیت رهبران و حاکمان آن جامعه قرار می‌گیرد؛ در واقع ،مردم از حاکمان خود تبعیت می‌کنند و الگوی رفتاری‌شان را از آن‌ها می‌گیرند . همه هر چه کردم تو بر هم زدی چه قوت کند با خدایی خودی؟ نه من سر ز حکمت به در می‌برم که حکمت چنین می‌رود بر سرم گویا آن جوان خود سعدی بوده : جوانی سر از رای مادر بتافت دل دردمندش به آذر بتافت چو بیچاره شد پیشش آورد مهد که ای سست مهر فراموش عهد نه گریان و درمانده بودی و خرد که شب ها ز دست تو خوابم نبرد؟ نه در مهد نیروی حالت نبود مگس راندن از خود مجالت نبود؟ ... یکی از توصیه های مهم سعدی به حاکمان یک کشور: باغ رعیَم تّلِک خورد سیبی اگر ز ِ غالمان او درخت از بیخ ِ بر آورند به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ وقتی سعدی می سراید وزنده یاداستاد شجریان می خواند: به تو حاصلی ندارد غَ مِ روزگار گفتن که شبی نَخُ فته باشی به درازنای سالی گَرت نباشد غَ مِ حال دردمندان نه عجب َ که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی وقتی سعدی در مذمت سخن چینی می گوید: سخن‌چین کند تازه جنگ‌ ِ قدیم آورد نیک‌مرد سلیم به خشم َ از آن همنشین تا توانی گریز که مر فتنه خفته را گفت خیز میان دو تن جنگ چون آتش است سخن‌چین بدبخت هیزم‌کش است وقتی سعدی به زیبایی می گوید سخن مردم باد هواست : اگر پارسایی سیاحت نکرد سفر کردگانش نخوانند مرد که نارفته بیرون ز آغوش زن کدامش هنر باشد و رای و فن؟ جهاندیده را هم ب َِد َّرند پوست که سرگشته بخت‌برگشته اوست وقتی سعدی به زیبایی می گوید سخن مردم باد هواست : که یارد به کنج سالمت نِشَ ست؟ که پیغمبر از خبث ایشان نرست خدا را که مانند و انباز و جفت ندارد ،شنیدی که ترسا چه گفت؟ رهایی نیابد کس از دست کس گرفتار را چاره صبر است و بس وقتی سعدی به زیبایی می گوید سخن مردم باد هواست : عزب را نکوهش کند خرده‌بین که می‌رنجد از خفت و خیزش زمین وگر زن کند گوید از دست دل به گردن در افتاد چون خر به گل نه از جور مردم رهد زشت روی نه شاهد ز نامردم زشت‌گوی من فکر می کنم وضعیت ایران اکنون در حالت زیر است که سعدی فرموده است: در آبی که پیدا نگردد کنار غرور شناور نیاید به کار در دریایی که بی‌پایان است؛ غرور و زور شناگر چاره‌ساز نیست. وقتی سعدی به زیبایی می گوید سخن مردم باد هواست : اگر کنج خلوت گزیند کسی که پروای صحبت ندارد بسی مذمت کنندش که زرق است و ریو ز مردم چنان می گریزد که دیو وگر خنده روی است و آمیزگار عفیفش ندانند و پرهیزگار من فکر می کنم وضعیت ایران اکنون در حالت زیر است که سعدی فرموده است: در آبی که پیدا نگردد کنار غرور شناور نیاید به کار در دریایی که بی‌پایان است؛ غرور و زور شناگر چاره‌ساز نیست. وقتی سعدی به زیبایی می گوید سخن مردم باد هواست : کس از دست جور زبانها نرست اگر خودنمای است و گر حق‌پرست اگر بر پری چون ملک ز آسمان به دامن در آویزدت بدگمان به کوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بداندیش بست سعدی وقتی از خرافه پرستی ودفع چشم زخم می گوید: یکی روستایی سقط شد خرش علم کرد بر تاک بستان سرش جهاندیده پیری بر او بر گذشت چنین گفت خندان به ناطور دشت مپندار جان پدر کاین حمار کند دفع چشم بد از کشتزار که این دفع چوب از سر و گوش خویش نمی‌کرد تا ناتوان مرد و ریش چه داند طبیب از کسی رنج برد که بیچاره خواهد خود از رنج مرد؟ جماعتی که ندانند حظ روحانی تفاوتی که میان َدواب و انسان است گمان برند که در باغ عشق ،سعدی را نظر به سیب زنخدان و نار پستان است جان سی مکسول نگرش چیزی است که مردم را به سوی ما جذب می کند یا می راند. حاال نگرش س+عد+ی را نسبت به دوس+تش ببینید+ اگر تو جور کنی جور نیست ،تربیتست و گر تو داغ نهی داغ نیست ،درمان است سعدی شیرین سخن می فرماید: مبرا نمی دانم و آن را از من نَفس خویش را ّ هوا و هوس پاک نمی پندارم ،زیرا هر چیزی که در باب آدمی گفته شود امکان دارد که تحقّق یابد َو ما ُأَب ِّرُئ َنفْسی و ال ُأ َز ِّکیها که هر چه نقل کنند از بشر در امکان است سعدی شیرین سخن می فرماید: مبرا نمی دانم و آن را از من نَفس خویش را ّ هوا و هوس پاک نمی پندارم ،زیرا هر چیزی که در باب آدمی گفته شود امکان دارد که تحقّق یابد َو ما ُأَب ِّرُئ َنفْسی و ال ُأ َز ِّکیها که هر چه نقل کنند از بشر در امکان است سعدی به حاکمان ومدیران کشور می گوید: مکن تا توانی دل خلق ریش ُ وگر می‌کُنی می َ ‌کنی بیخ خویش خطاب سعدی به حاکمان ومدیران کشور: بد‌اندیش توست آن و خون‌خوار خلق که نفع تو جوید در آزار خلق خطاب سعدی به حاکمان ومدیران کشور: ریاست به دست کسانی خطاست که از دست شان دست‌ها بر خداست خطاب سعدی به حاکمان ومدیران کشور: خداترس را بر رع ّیت گمار که معمار ُملک است پرهیزگار خطاب سعدی به حاکمان ومدیران کشور: نکوکارپرور نبیند بدی چو بد پروری خصم خون خودی دشمن چو از همه حیلتی فرو مانَد ،سلسله دوستی بجنبانَد ،پس آنگه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند. خطاب سعدی به حاکمان ومدیران کشور: نکو بایدت نام و نیکی قبول نکو دار بازارگان و رسول دشمن چو از همه حیلتی فرو مانَد ،سلسله دوستی بجنبانَد ،پس آنگه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند. سعدی به حاکمان ومدیران کشور می گوید: ‏nدت تاوقتی که شما فقط به فکر آسایش خو nنمی آساید هستی کسی در دیار تو نیاساید اندر دیار تو کس چو آسایش خویش جویی و بس توبه کند مردم از گناه به شعبان در رمضان نیز چشم‌های تو مست است سعدی سعیم این است که در آتش اندیشه چو عود خویشتن سوخته‌ام تا به جهان بو برود سعدی می فرماید: سعی من این است که با افکارم مانند چوب عود در آتش بسوزم تا عطر وجودم در جهان پراکنده شود. وقت آن است که ضعف آید و نیرو برود قدرت از منطق شیرین سخنگو برود ناگهی باد خزان آید و این رونق و آب که تو می‌بینی از این گلبن خوشبو برود تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد تو را که هر چه مرادست می‌رود از پیش ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد تو پادشاهی گر چشم پاسبان همه شب به خواب درنرود پادشا چه غم دارد دلم تا عشق باز آمد در او جز غم نمی‌بینم دلی بی غم کجا جویم؟ که در عالم نمی‌بینم کنون َدم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد به امید َدمی با دوست وان َدم هم نمی‌بینم دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم دلی بی غم کجا جویم؟ که در عالم نمی‌بینم دمی با همدمی خُ َّرم ز جانم بر نمی‌آید دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده حرم نمی‌بینم ولیکن با که گویم راز؟ چون َم َ افرادی هستند می خواهند بروند جهاد کنند وکافران را بکُ شند سعدی نیک اندیش توصیه می کند اگر مردی اول هوای نفس کافر کیش خودت را بکش در تو آن مردی نمی‌بینم که کافر بشکنی بشکن ار مردی هوای نفس کافر کیش را تعریف آدمیت از نگاه سعدی شیرین سخن: خویشتن را خیر خواهی خیرخواه خلق باش زآن که هرگز بد نباشد نفس نیک‌اندیش را آدمیت رحم بر بیچارگان آوردن است کآدمی را تن بلرزد چون ببیند ریش را دیدی گاهی ما باافراد بیگانه با احترام زیاد رفتار می کنیم اما دوستان را به راحتی می آزاریم سعدی هم این را زیبا گفته : وه که گر من بازبینم روی یار خویش را تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق دوستان ما بیازردند یار خویش را Iند حب وطن معنی ندارد: سعدی می فرماید جایی که انسان را می ُکش دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم سعدیا حب وطن گر چه حدیثی‌ست صحیح نتوان ُمرد به سختی که من این جا زادم لطافت طبعش خِ الف نیست ِ باران که در در باغ الله روید و در شوره‌بوم خَ س زمینِ شوره سنبل بر نیارد در او تخم و عمل ضایع مگردان نکویی با َبدان کردن چنان است جای نیک‌مردان ِ که َبد کردن به هر که را با ماه‌رویی َسر خوش‌ست دولتی دارد که پایانیش نیست خانه زندان‌ست و تنهایی ضالل هر که چون سعدی گلستانیش نیست توصیه بسیار مهم سعدی به حاکمان ومدیران چنین پند از پدر نشنوده باشی اال گر هوشمندی بشنو از عم چو یزدانت مکرم کرد و مخصوص چنان زی در میان خلق عالم که گر وقتی مقام پادشاهیت نباشد ،همچنان باشی مکرم توصیه بسیار مهم سعدی به حاکمان ومدیران چنین پند از پدر نشنوده باشی اال گر هوشمندی بشنو از عم چو یزدانت مکرم کرد و مخصوص چنان زی در میان خلق عالم که گر وقتی مقام پادشاهیت نباشد ،همچنان باشی مکرم نگاه نو به سعدی توصیه بسیار مهم سعدی به حاکمان ومدیران حرامش باد ملک و پادشاهی که پیشش مدح گویند از قفا ذم چو یزدانت مکرم کرد و مخصوص چنان زی در میان خلق عالم که گر وقتی مقام پادشاهیت نباشد ،همچنان باشی مکرم چون غَ َرض آمد ،هنر پوشیده شد صد حجاب از دل به سوی دیده شد موالنا ز صاحب غرض تا سخن نشنوی که گر کار بندی پشیمان شوی سعدی درباره مرگ سخن می گوید : گرگ مرگ هر روز می آید گوسفندی می برد گوسفندان دگر خیره فقط نگاه می کنند گوسفندی برد این گرگ ُم َع َّو ْد هر روز گوسفندان دگر خیره در او می‌نگرند دکتر عباس هدایتی اصل می گوید این دوبیت سعدی را بر قبرپدر نوشته ام: چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟ که یاران برفتند و ما بر رهیم پس از ما همین گل دمد بوستان نشینند با یکدگر دوستان فکر کنم من در این موقعیت هستم که سعدی در بیت زیر فرموده است: در آبی که پیدا نگردد کنار غرور شناور نیاید به کار در دریایی که بی‌پایان است؛ غرور و زور شناگربودن چاره‌ساز نیست. درباب قناعت نیرزد عسل ،جان من ،زخم نیش قناعت نکوتر به دوشاب خویش خداوند از آن بنده خرسند نیست که راضی به قِسم خداوند نیست صاحبدلی به شدت بیمار شده بود و کسی به او گفت که برای بهبودی‌اش از شخص خاصی شِ کَ ر بخواهد و ... یکی را تب آمد ز صاحبدالن کسی گفت شِ کَّ ر بخواه از فالن بگفت ای پسر تلخی مردنم به از جور روی ترش بردنم یکی از دالیل شاکر بودن از نگاه سعدی همین که کسی را آزار نمی دهید چو بینی توانگر سر از کبر مست برو شکر یزدان کن ای تنگدست نداری بحمداهلل آن دسترس که برخیزد از دستت آزار کس سعدی در این غزل می گوید چه وقت دو دوست قدر همدیگر را بهتر می شناسند: درخت غنچه برآورد و بلبالن مستند ‏Iستند... جهان جوان شد و یاران به عیش بنش ...دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را که مدتی ببریدند و بازپیوستند گلستان سعدی باب هشتم در آداب صحبت حکمت شماره25 خبری که دانی که دلی بیازارد ،تو خاموش تا دیگری بیارد. بلبال! مژده بهار بیار خبر ِ بد به بوم باز گذار سعدی در باب تربیت بیشتر روی آداب سخن گفتن تاکید می کند: کسی را که نام آمد اندر میان به نیکوترین نام و نعتش بخوان که ای زشت کردار زیبا سخن نخست آنچه گویی به مردم بکن چو همواره گویی که مردم خرند مبر ظن که نامت چو مردم برند نه مسواک در روزه گفتی خطاست بنی آدم مرده خوردن رواست؟ چنان گوی سیرت به کوی اندرم که گفتن توانی به روی اندرم دهن گو ز ناگفتنی ها نخست ‏Iست بشوی آن که از خوردنیها بش وگر شرمت از دیده ناظر است نه ای بی‌بصر ،غیب دان حاضر است؟ نیاید همی شرمت از خویشتن کز او فارغ و شرم داری ز من؟ شیخ اجل سعدی فرماید هیچ کس از مالمت مردم در امان نخواهد بود: که یارد به کنج سالمت نِشَ ست؟ که پیغمبر از خبث ایشان نرست خدا را که مانند و انباز و جفت ندارد ،شنیدی که ترسا چه گفت؟ رهایی نیابد کس از دست کس گرفتار را چاره صبر است و بس از قطعات سعدی: حق پدرفرزندی بشنو از من سخنیِّ ، گَ ر به رآی من و اندیشه‌ی من خرسندی چیست ،دانی ،سرِ دین‌داری و دانشمندی؟ آن روا دار ،که َگر َبر تو َر َودِ ،ب ْپ َسندی! باور می کنید این را سعدی فرموده ؟ اگر نمی خواهی به مادرت فحش بدهم به مادر من فحش نده هر بد که به خود نمی‌پسندی با کس مکن ای برادر من گر مادر خویش دوست داری دشنام مده به مادر من سعدی فرماید :سر بزرگ ودستار بستن نشانه عاقل بودن نیست خرد باید اندر سر مرد و مغز نباید مرا چون تو دستار نغز کس از سر بزرگی نباشد بچیز کدو سر بزرگست و بی مغز نیز ح ص به ش ب ه یارا ت ت یاران مدم است جه ن دیدار یار انمتناسب م است حض ره دم هک رد ور زعزیی ربآوری ص ردیاب زک حیات جهان حا ل آن دم است بهشت از نگاه سعدی خسرو آنست که در صحبت او شیرینی ست در بهشت است که هم خوابه حورالعینی ست یا گوید: ...مرا گر دوستی با او به دوزخ می برد شاید به نقد اندر بهشت ست آن که یاری مهربان دارد درباب رضا: فرو کوفت پیری پسر را به چوب بگفت ای پدر بی گناهم مکوب توان بر تو از جور مردم گریست ولی چون تو جورم کنی چاره چیست؟ به داور خروش ،ای خداوند هوش نه از دست داور برآور خروش قطعات سعدی شنیدم که بیوه‌زنی دردمند همی گفت و رخ بر زمین می‌نهاد هر آن کدخدا را که بر بیوه‌زن ترحم نباشد زنش بیوه باد تک بیت پسندیده و نغز باید خصال که گاه آید و گه رود جاه و مال معنی: صفات و ویژگی‌های پسندیده و خوب، مهم‌تر از جاه و مال هستند ،زیرا جاه و مال ممکن است بیایند و بروند ،اما صفات خوب همیشگی هستند. درباب رضا: فرو کوفت پیری پسر را به چوب بگفت ای پدر بی گناهم مکوب توان بر تو از جور مردم گریست ولی چون تو جورم کنی چاره چیست؟ به داور خروش ،ای خداوند هوش نه از دست داور برآور خروش درباب رضا: فرو کوفت پیری پسر را به چوب بگفت ای پدر بی گناهم مکوب توان بر تو از جور مردم گریست ولی چون تو جورم کنی چاره چیست؟ به داور خروش ،ای خداوند هوش نه از دست داور برآور خروش درباب تربیت: دشمن نفس هم‌خانه‌ای ِ تو با چه در بند پیکارِ بیگانه‌ای؟ ‌پیچان نفس از حرام ِ عنان‌باز به مردی ز رستم گذشتند و سام تو خود را چو کودک ادب کن به چوب به گرزِ گران مغزِ مردم مکوب از نظر سعدی هرکس نیکو نام باشد دولت جاوید یافته است دولت جاوید یافت هر که نکونام زیست کز عقبش ذکر خیر ،زنده کند نام را سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مرده آن است که نامش به نکویی نبرند سخندان پرورده پیر کهن بیندیشد ،آنگه بگوید سخن مزن تا توانی به گفتار ،دم نکو گوی ،گر دیر گویی چه غم؟ بیندیش ،وآنگه بر آور نفس وزآن پیش بس کن ،که گویند بس به نطق آدمی بهتر است از َدواب َدواب از تو به ،گر نگویی صواب چرا سعدی نامش جاوید وجاری وساری است تا ابد ؟ چون گلستانی آفرید که دست باد خزان به آن نمی رسد: به چه کار آیدت ز گل طبقی؟ از گلستان من ببر ورقی گل همین پنج روز و شَ ش باشد وین گلستان همیشه خوش باشد سعدی قبل از نوشتن گلستان قسم خورده بود دیگر چیزی ننویسدتا این که آن دوست جانی اش آمد و رنجیده در او نگاه کرد وگفت : کنونت که امکان گفتار هست بگو ای برادر به لطف و خوشی که فردا چو پیک اجل در رسید به حکم ضرورت زبان در کشی زبان در دهان ای خردمند چیست؟ کلید در گنج صاحب هنر اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است به وقت مصلحت آن به ،که در سخن کوشی چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله‌ور؟ دو چیز َطیره عقل است ،دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی ماجرای دکتری که هم تشخیص غلط داد وهم با ادب با مریضش صحبت نکرد : از این دست کاو برگ َرز می‌خورد عجب دارم ار شب به پایان َب َرد شبی کُ ردی از دردِ پهلو نخفت طبیبی در آن ناحیت بود و گفت پیکان تیرِ تتار ِ که در سینه، مأکول ناسازگار ِ ثقل به از ِ گر افتد به یک لقمه در روده پیچ همه عمرِ نادان بر آید به هیچ قضا را طبیب اندر آن شب ب ُِمرد چهل سال از این رفت و زنده‌ست کُ رد تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. بهشت از نگاه سعدی خسرو آنست که در صحبت او شیرینی ست در بهشت است که هم خوابه حورالعینی ست یا گوید: ...مرا گر دوستی با او به دوزخ می برد شاید به نقد اندر بهشت ست آن که یاری مهربان دارد تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. سعدی غزلیات خودش را بهشت می شمارد: سعدی دگر به گوشه وحدت نمی‌رود خلوت خوش است و صحبت اصحاب خوش‌تر است هر باب از این کتاب نگارین که برکنی همچون بهشت گویی از آن باب خوشترست تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. ابن بطوطه سفرنامه نویس مراکشی می گوید در چین که بودم گروهی این شعر سعدی را با آواز می خوانند : این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری تا دل به مهرت داده‌ام در بحر فکر افتاده‌ام چون در نماز استاده‌ام گویی به محرابم دری تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. قطعات کوتاه وپرمعنی از مواعظ سعدی سعدی با آن همه آثار خودش را چون بید تهی دست می شمارد: یارب این نامه‌سِ َیه‌کرده‌ی بی‌فایده‌ ُع ْمر ‌چنان ،از کَ َر َمت َبر نگرفته‌ست امید هم ُ هر درختی ،ثمری دارد و؛ هرکسُ ،ه َنری من بی‌مایه‌ی بدبخت ،تهی‌دست ،چو بید ِ تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. قطعات کوتاه وپرمعنی از مواعظ سعدی باچشم حقارت دیگران را نگاه نکنید: مگسی گفت عنکبوتی را کاین چه ساقست و ساعد باریک گفت اگر در کمند من افتی پیش چشمت جهان کنم تاریک تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. قطعات کوتاه وپرمعنی از مواعظ سعدی غره به رحمت خداوند ای ّ رحمت او ،کسی چه گوید؟ ِ در هرچند مؤ ّثر است باران تا دانه َن َیفکَ نی ،نَرو َید تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. وقتی یکی می آید و آرامش دیگری را برهم Iدهد: می زندو نمی گذارد کارش را انجام هر کجا دردمندی از سر شوق گوش بر ناله همام کند چارپایی برآورد آواز وان تلذذ برو حرام کند حیف باشد صفیر بلبل را که زفیر خر ازدحام کند ‏Iستی کاش بلبل خموش بنش تا خر آواز خود تمام کند تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. وقتی یکی می آید و آرامش دیگری را برهم Iدهد: می زندو نمی گذارد کارش را انجام هر کجا دردمندی از سر شوق گوش بر ناله همام کند چارپایی برآورد آواز وان تلذذ برو حرام کند حیف باشد صفیر بلبل را که زفیر خر ازدحام کند ‏Iستی کاش بلبل خموش بنش تا خر آواز خود تمام کند تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. متن های کوتاه وپرمعنی از مواعظ سعدی به تماشای میوه راضی شو ای که دستت نمی‌رسد بر شاخ گر مرا نیز دسترس بودی بارگه کردمی و صفه و کاخ و آدمی را که دست تنگ بود نتواند نهاد پای فراخ تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. متن های کوتاه وپرمعنی از مواعظ سعدی شنیدم که بیوه‌زنی دردمند همی گفت و رخ بر زمین می‌نهاد هر آن کدخدا را که بر بیوه‌زن ترحم نباشد زنش بیوه باد تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. متن های کوتاه وپرمعنی از مواعظ سعدی شنیدم که بیوه‌زنی دردمند همی گفت و رخ بر زمین می‌نهاد هر آن کدخدا را که بر بیوه‌زن ترحم نباشد زنش بیوه باد تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. زنده یاد پدرم این مثل را بارها برایم می گفت اما گویا نمی دانست از سعدی است: موجودات را در موقعت باید شناخت تا سگان را وجود پیدا نیست مشفق و مهربان یکدگرند لقمه‌ای در میانشان انداز که تهیگاه یکدگر بدرند تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. درمذمت تکرار اشتباه : دشمن اگر دوست شود چند بار صاحب عقلش نشمارد به دوست مار همان ست به سیرت که هست ورچه به صورت به در آید ز پوست تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. این بیت چه زیباست: هیچکس بی دامنی تر نیست لیکن پیش خلق باز می‌پوشند و ما بر آفتاب افکنده‌ایم هیچ‌کس بدون نقص وگناه نیست، اما برخی افراد سعی می‌کنند عیب‌های خود را پنهان کنند ،در حالی‌که ما به صراحت نقاط ضعف‌مان را نشان می‌دهیم. تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. سعدی باب تاثیر پذیری تربیت این گونه می فرماید: آهنی را که موریانه بخورد نتوان برد از او به ِصیقَل زنگ با سیه‌دل چه سود گفتن وعظ؟ میخ آهنی ،در سنگ نرود ِ تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. اگر خودمان را جای دیگران بگذاریم خیلی از مشکالت حل میشه به قول شیخ سخن سعدی: یاد دارم زِ پیرِ دانشمند تو هم از من به یاد دار این َپند ْس خویشَ ،ن ْپ َسندی هرچه بر نف ِ ْس دیگریَ ،م ْپ َسند نیز ،بر نف ِ تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. اگر خودمان را جای دیگران بگذاریم خیلی از مشکالت حل میشه به قول شیخ سخن سعدی: هر بد که به خود نمی‌پسندی با کس مکن ای برادر من گر مادر خویش دوست داری دشنام مده به مادر من تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. این را هم بدون تعارف در باب تربیت فرمودند استاد سخن سعدی: خر به سعی آدمی نخواهد شد گرچه در پای منبری باشد و آدمی را که تربیت نکنند تا به صد سالگی خری باشد تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. با اجازه سعدی بله آدم های بد بین پر طاووس را زشت می شمارند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟ یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟ نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. ماه را دید مرغ شب پره گفت شاهدت روی و دلپذیرت خوست این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. وین که خلق آفتاب خوانندش راست خواهی به چشم من نه نکوست گفت خاموش کن که من نکنم دشمنی با وی از برای تو دوست تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. وقت آن است که ضعف آید و نیرو برود قدرت از منطق شیرین سخنگو برود این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. ‏Iه چو عود سعیم این است که در آتش اندیش خویشتن سوخته‌ام تا به جهان بو برود همه سرمایه سعدی سخن شیرین بود وین از او ماند؛ ندانم که چه با او برود تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. تاکید سعدی بر پرداخت حقوق بازنشستگی شنیدم که شاپور دم در‌کشید چو خسرو به رسمش قلم در‌کشید چو شد حالش از بی‌نوایی تباه نبشت این حکایت به نزدیک شاه چو بذل تو کردم جوانی خویش به هنگام پیری مرانم ز پیش تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. تاکید سعدی بر پرداخت حقوق بازنشستگی قدیمان خود را بیفزای قدر که هرگز نیاید ز پرورده غدر چو خدمتگزاریت گردد ک ُهن حق سالیانش فرامش مکُ ن گر او را هرم دست خدمت ببست تو را بر کرم همچنان دست هست تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. تاکید سعدی بر پرداخت حقوق بازنشستگی این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. قدیمان خود را بیفزای قدر که هرگز نیاید ز پرورده غدر چو خدمتگزاریت گردد ک ُهن حق سالیانش فرامش مکُ ن تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. از ترجیع بند زانگه که برفتی از کنارم صبر از دل ریش گفت رفتم می‌رفت و به کبر و ناز می‌گفت بی‌ما چه کنی؟ به البه گفتم بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله کار خویش گیرم تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. حکایتی کوتاه از سعدی: مگسی گفت عنکبوتی را کاین چه ساقست و ساعد باریک گفت اگر در کمند من افتی پیش چشمت جهان کنم تاریک تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. سعدی به آه دل اعتقاد دارد: امیر ما عسل از دست خلق می‌نخورد که زهر در قدح انگبین تواند بود عجب که در عسل از زهر می‌کند پرهیز حذر نمی‌کند از تیر آه زهرآلود تصور کنید با گشودن یک کتاب ،مردی خردمند از هفتصد سال گذشته و از دیار شیراز مقابل شما بنشیند و حاصل سال‌ها زندگی پربار خود را از 30سال سفر برای شما بازگو کند. این تجربه‌ای‌ست که می‌توانید با خواندن آثار سعدی و کتاب بوستان وگلستان به دست بیاورید. سعدی به آه دل اعتقاد دارد: هان ای نهاده تیر جفا در کمان حکم اندیشه کن ز ناوک دلدوز در کمین گر تیر تو ز جوشن فوالد بگذرد پیکان آه بگذرد از کوه آهنین عشق در دل ماند و یار از دست رفت دوستان دستی ،که کار از دست رفت ای عجب گر من رسم در کام دل کی رسم چون روزگار از دست رفت؟ دلبرا! پیش وجودت همه خوبان عدمند سروران بر در سودای تو خاک قدمند هوست سوخته در آتش عشق شهری اندر َ خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند عشق در دل ماند و یار از دست رفت دوستان دستی ،که کار از دست رفت ای عجب گر من رسم در کام دل کی رسم چون روزگار از دست رفت؟ سعدی به معشوقش می گوید :من به اندزه وسع خودم سخن می گویم وهرگز آنچه شایسته توست نمی توانم بگویم: سعدی آن نیست که درخورد تو گوید سخنی آن چه در وسع خودم در دهن آمد گفتم سعدی کاشف زیبایی است خال گونه ی معشوق را که می بیند به یاد دانه ودام صیاد می افتد: من همان روز که آن خال بدیدم گفتم بیم آن است بدین دانه که در دام افتم سعدی خودش را مورد خطاب قرار می دهد ومی فرماید :اگر یه مردزن ذلیل را دیدی طعنه مزن می دانید چرا این را گفته؟؟؟؟ کسی را که بینی گرفتار زن مکن سعدیا طعنه بر وی مزن دیدگاه سعدی درباره زن وهمسرخوب: زن خوب فرمانبر پارسا کند مرد درویش را پادشا برو پنج نوبت بزن بر درت چو یاری موافق بود در برت سعدی آوارگی را به رنج زندگی با زن ناسازگار ترجیح می دهد: تهی پای رفتن به از کفش تنگ بالی سفر به که در خانه جنگ به زندان قاضی گرفتار به که در خانه دیدن بر ابرو گره آیا می دانستی سعدی تجربه زندگی با یک زن ناسازگار را داشته وآن را به دوزخ تشبیه کرده است: سرای مردِ نکو ِ زن بد در ِ دوزخ او ِ هم در این عالم است قرین بد ،زِ نهار! ِ زینهار از ذاب ال ّنار َو قِنا َربَّنا َع َ می دانستی سعدی در زمان خودش بورس تحصیلی داشت شعر زیر بیانگر این است: مرا در نظامیه ادرار بود شب و روز تلقین و تکرار بود در شعر سعدی ،واژه "ادرار" در یک حکایت از بوستان ،به معنای مقرری یا شهریه استفاده شده است بیت شاهکار سعدی شیرین سخن برای بشریت در قرن هفتم: به جان زنده‌دالن سعدیا که ملک وجود نیرزد آن که وجودی ز خود بیازارند سعدی باور دارد اگر کسی در زندگی موفق وخوشبخت است دلیلش فقط تالش و کوشش خودش نیست اگر خدا بخواهد انسان خوشبخت می شود وفقط تالش وزور بازو کافی نیست. سعادت به بخشایش داورست نه در چنگ و بازوی زور آورست چو دولت نبخشد سپهر بلند نیاید به مردانگی در کمند سعدی ُعمرانسان را به برف در تابستان تشبیه کرده و چه بجاو زیباست. ُعمر مانند برف است و آفتاب تابستان را می‌بینم ...زمان کمی مانده اما این خواجه Iدر غرور و توهم خود است. هنوز غرق عمر برف است و آفتاب تموز اندکی ماند و خواجه غَ ّره هنوز شما کسی را این گونه که سعدی می گوید دوست داشتی: Iافتد چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی وگرنه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم جناب سعدی فرموده بودند: بر احوال آن مرد باید گریست که دخلش بود نوزده ،خرج بیست ‌ که اگه االن بود باید می گفت: بود حال و احوال آن مرد زار که دخلش ریال است ،خرجش دالر Iافتد چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی وگرنه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم سعدی که جهان دیده است خیلی برای دوست ارزش قائل است ببینید: جان و تنم ای دوست! فدای تن و جانت ملک جهانت مویی نفروشم به همه ِ دشنام کَ رم کردی و گفتی و شنیدم خُ رم تن سعدی که برآمد به زبانت سعدی که جهان دیده است خیلی برای دوست ارزش قائل است ببینید: جان و تنم ای دوست! فدای تن و جانت ملک جهانت مویی نفروشم به همه ِ شیرین‌تر از این لب نشنیدم که سخن گفت تو خود شکری یا عسل‌ست آب دهانت؟ سعدی در بیت زیر می فرماید :بهتراست از جنگ و مجادله ای که از ابتدا مشخص است در آن جنگ بازنده هستیم ،خودداری کنیم. درنده تیز ِ چون نداری ناخن ّ با َددان آن بِه که کم گیری ستیز هر که با پوالد بازو ،پنجه کرد مسکین خود را رنجه کرد ِ ساعدِ باش تا دستش ببندد روزگار پس به کامِ دوستان مغزش بر آر سعدی وقتی می خواهد شیرین بیان بودن کسی را توصیف کند: «کس ندیدست آدمیزاد از تو شیرین‌تر سخن پستان مادر خورده‌ای یا شیر را ِ شِ کَّ ر از یا در جایی دیگر می فرماید: ‏Iنیدم که سخن گفت شیرین‌تر از این لب نش تو خود شکری یا عسل‌ست آب دهانت؟ شوخی با شعر سعدی * شروین سلیمانی باب در!* *در ِ «خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید درِ دیگری» بیت سعدی نشان می‌دهد همین ِ ندارد خدا ایده بهتری وگرنه نمی‌بست از اول دری که بعد ًا گشاید درِ دیگری چه فرقی برای تو دارد خدا َدرِ اینوری با درِ آنوری؟!... دولت جان‌پرورست ،صحبت آمیزگار خلوت بی‌مدعی ،سفره بی‌انتظار دفتر فکرت بشوی ،گفته سعدی بگوی دامن گوهر بیار ،بر سر مجلس ببار I من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم چه کنم نمی‌توانم که نظر نگاه دارم که نه روی خوب دیدن گنه است پیش سعدی تو گمان نیک بردی که من این گناه دارم یک شاه بیت از سعدی: سیاه اندرون باشد و سنگدل که خواهد که موری شود تنگدل ترسم از تنهایی ،احوالم به رسوایی کشد ترس تنهایی‌ست ور نه بیم رسواییم نیست سعدی سعدی خودش می دانسته چقدر شیرین سخن است به این دلیل است ما اکنون بعد از هفت قرن هنوز به زبان او سخن می گوییم: من دگر شعر نخوانم که نویسم ،که مگس زحمتم می دهد از بس که سخن شیرین است سعدی درگلستان از زبان یک درویش پادشاه را این گونه نصیحت می کند: دریاب ،کنون که نعمتت هست به‌دست کاین دولت و ُملک می‌رود دست به دست همان گونه که عرب در بغداد به زبان عربی فصیح اشراف دارد به همان اندازه سعدی به راه و رسم درست عاشقی کردن اشراف و آگاهی دارد پس درادامه این نصیحت را می کند چشم ودل سیر باش: که سعدی راه و رسم عشقبازی چنان داند که در بغداد تازی دالرامی که داری دل در او بند دگر چشم از همه عالم فرو بند اال تا نشنوی مدح سخنگوی که اندک مایه نفعی از تو دارد که گر روزی مرادش بر نیاری دو صد چندان عیوبت بر شمارد 18 آن که هالک من همی‌خواهد و من سالمتش هر چه کند ز شاهدی ،کس نکند مالمتش میوه نمی‌دهد به کس ،باغ تفرج است و بس جز به نظر نمی‌رسد ،سیب درخت قامتش آن که هالک من همی‌خواهد و من سالمتش هر چه کند ز شاهدی ،کس نکند مالمتش کاش که در قیامتش ،بار دگر بدیدمی کانچه گناه او بود ،من بکشم غرامتش یارا بهشت صحبت یاران همدم است دیدار یار نامتناسب جهنم است دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است یارا بهشت صحبت یاران همدم است دیدار یار نامتناسب جهنم است هر دم که در حضور عزیزی برآوری دریاب کز حیات جهان حاصل آن دم است عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی وز می چنان نه مستم کز عشق روی ساقی یا غا َی َة َ فان ک ٍ األمانی َقلْبی َل َد ْی َ ِن غا َیةِ اشْ تیاقی شَ ْخصی کَ ما تَرانی م ْ خسرو آنست که در صحبت او شیرینی‌ست در بهشت است که هم‌خوابه حورالعینی‌ست دولت آنست که امکان فراغت باشد تکیه بر بالش بی‌دوست نه بس تمکینی‌ست خسرو آنست که در صحبت او شیرینی‌ست در بهشت است که هم‌خوابه حورالعینی‌ست کافر و کفر و مسلمان و نماز و من و عشق هر کسی را که تو بینی به‌سر خود دینی‌ست هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی نیکبخت آن که تو در هر دو جهانش باشی غم و اندیشه در آن دایره هرگز نرود به حقیقت که تو چون نقطه میانش باشی هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی نیکبخت آن که تو در هر دو جهانش باشی سعدی آن روز که غوغای قیامت باشد چشم دارد که تو منظور نهانش باشی

21,500 تومان