پاورپوینت
ادبیات و زبان

پاورپوینت دو حکایت از بوستان وگلستان سعدی یکی در دیاربکر کردستان عراق اتفاق افتاده است

توضیحات پاورپوینت دو حکایت از بوستان وگلستان سعدی یکی در دیاربکر کردستان عراق اتفاق افتاده است ویکی هم در باره یک مردکُرد است تعداد اسلاید: 10 مهمان پیری شدم در دیاربکر که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی. شبی حکایت کرد: مرا به عمر خویش به جز این فرزند نبوده است. درختی در این وادی زیارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند. شب‌های دراز در آن پای درخت بر حق بنالیده‌ام تا مرا این فرزند بخشیده است. شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همی گفت: چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدر بمردی. خواجه شادی‌کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه‌زنان که پدرم فرتوت. سالها بر تو بگذرد که گذار نکنی سوی تربت پدرت تو به جای پدر چه کردی خیر؟ تا همان چشم داری از پسرت با به کارگریی تم، افکت ها، تصاویر و اشکال متحرک بسیار زیبانوع فایل PowerPoint pptx قابل ویرایش و آماده پرینت می باشد

محمد فایق مجیدی دهگلان

صفحه 1:
دو حكايت از بوستان و گلستان سعدی یکی در دباربکر کردستان عراق اتفاق افتاده است , ویکی هم در باره یک مردکرد است تعداد اسلاید: ۱۰

صفحه 2:
عبد الرحمان شرفکندی متخلص به هه زار -مترجم کتاب قانون این سینا-در کتاب خاطراتش می نویسد: بچه که بودم کتاب گلستان وبوستان می خواندم پدرم می گفت پسرم: سعدی را در هفت سالگی می خوانند ودر هفتادسالگی در کش می کنند گفتم : پدر اگربه هفتاد سال نرسم چه؟

صفحه 3:
شبی کردی از درد پهلو نخفت طبیبی در آن ناحیت بود و گفت از این دست کاو برگ رز می‌خورد عجب دارم ار شب به پایان برد

صفحه 4:
که در سینه پیکان تبر تنار به از قل مأکول ناسازكار گر افتد به یک لقمه در روده پیچ همه عمر نادان بر آید به هیچ

صفحه 5:
قضا را طبيب اندر آن شب بمره جهل سال از این رفت و زنده‌ست کرد

صفحه 6:
سعدی » گلستان » باب شم در ضعف و پیری > حكايت شماره ۳ دیاربکر

صفحه 7:
مهمان پیری شدم در دیاربکر که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی. شبی حکایت کرد: مرا به عمر خويش به جز اين فرزند نبوده است. درختى دراين وادى زيارتكاه است كه مردمان به حاجت خواستن آنجا روند

صفحه 8:
شب‌های دراز در آن بای درخت بر حق بنالیده‌ام قا مرا اين فرزند بخشیده است. شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همی گفت: چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدر بمردی.

صفحه 9:
خواجه شادی کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه‌زنان که پدرم فرنوت. سالها بر تو بگذرد که گذار نکنی سوی تربت پدرت قو به جاى بدر جه كردى خيرة تا همان چشم داری از پسرت

صفحه 10:

دو حکایت از بوستان وگلستان سعدی یکی در دیاربکر کردستان عراق اتفاق افتاده است ویکی هم در باره یک مرد ُکرد است تعداد اسالید10 : عبد الرحمان شرفکندی متخلص به هه ژار –مترجم کتاب قانون ابن سینا-در کتاب خاطراتش می نویسد: بچه که بودم کتاب گلستان وبوستان می خواندم پدرم می گفت پسرم: سعدی را در هفت سالگی می خوانند ودر هفتادسالگی درکش می کنند گفتم :پدر اگربه هفتاد سال نرسم چه؟ شبی کُ ردی از درد پهلو نخفت طبیبی در آن ناحیت بود و گفت از این دست کاو برگ رز می‌خورد عجب دارم ار شب به پایان برد 1 که در سینه پیکان تیر تتار مأکول ناسازگار ِ ثقل به از ِ گر افتد به یک لقمه در روده پیچ همه عمرِ نادان بر آید به هیچ 2 قضا را طبیب اندر آن شب بمرد چهل سال از این رفت و زنده‌ست کرد 3 سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شماره ۳ دیاربکر 4 مهمان پیری شدم در دیاربکر که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی .شبی حکایت کرد: مرا به عمر خویش به جز این فرزند نبوده است .درختی در این وادی زیارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند 5 شب‌های دراز در آن پای درخت بر حق بنالیده‌ام تا مرا این فرزند بخشیده است. شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همی گفت :چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدر بمردی. 6 خواجه شادی‌کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه‌زنان که پدرم فرتوت. سالها بر تو بگذرد که گذار نکنی سوی تربت پدرت تو به جای پدر چه کردی خیر؟ تا همان چشم داری از پسرت 7 پایان 6

21,000 تومان