پاورپوینت
آموزشادبیات و زبان

پاورپوینت داستان طوطی و زاغ از گلستان سعدی باب پنجم در عشق و جوانی

توضیحات گلستان سعدی باب پنجم در عشق و جوانی حکایت شماره ۱۳ داستان طوطی و زاغ تعداد اسلاید: 11 طوطیی با زاغ در قفس کردند و از قُبحِ مشاهدهٔ او مُجاهده می‌برد و می‌گفت: این چه طَلعتِ مَکروه است و هَیْأتِ مَمقوت و مَنظرِ ملعون و شمایلِ ناموزون؟ یا غُرابَ‌الْبَیْنِ، یا لَیْتَ بَیْنی و بَیْنَکَ بُعْدَ المَشْرِقَیْنِ. عَلی‌الصَّباح به رویِ تو هر که برخیزد صباحِ روزِ سلامت بر او مَسا باشد بد اختری چو تو در صحبتِ تو بایستی ولی چنین که تویی، در جهان کجا باشد؟ عجب آن که غُراب از مجاورتِ طوطی هم به جان آمده بود و ملول شده، لاحول‌کنان از گردشِ گیتی همی‌نالید و دستهایِ تَغابُن بر یکدگر همی مالید که: این چه بختِ نگون است و طالعِ دُون و ایّامِ بوقلمون! لایق قدرِ من آنستی که با زاغی به دیوارِ باغی بر خرامان همی رفتمی. پارسا را بس این قدر زندان که بود هم طویلهٔ رندان بلی، تا چه کردم که روزگارم به عقوبتِ آن در سِلکِ صحبتِ چنین ابلهی، خودرای، ناجنس، خیره درای، به چنین بند بلا مبتلا گردانیده است؟ کس نیاید به پایِ دیواری که بر آن صورتت نگار کنند گر تو را در بهشت باشد جای دیگران دوزخ اختیار کنند این ضرب‌المثل بدان آوردم تا بدانی که صدچندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت است. زاهدی در سَماعِ رندان بود زآن میان گفت شاهدی بلخی گر ملولی ز ما، تُرُش منشین که تو هم در میانِ ما تلخی جمعی چو گل و لاله به هم پیوسته تو هیزمِ خشک در میانی رَسْتَه چون باد مخالف و چو سرما ناخوش چون برف نشسته‌ایّ و چون یخ بسته با به کارگریی تم، افکت ها، تصاویر و اشکال متحرک بسیار زیبانوع فایل PowerPoint pptx قابل ویرایش و آماده پرینت می باشد

محمد فایق مجیدی دهگلان

صفحه 1:
گلستان سعدی باب پنجم در عشق و جوانی حکایت شماره ۱۳ داستان طوطی و زاغ تعداد اسلاید: ۱۱

صفحه 2:
عبد الرحمان شرفکندی متخلص به هه زار -مترجم کتاب قانون این سینا-در کتاب خاطراتش می نویسد: بچه که بودم کتاب گلستان وبوستان می خواندم پدرم می گفت پسرم: سعدی را در هفت سالگی می خوانند ودر هفتادسالگی در کش می کنند گفتم : پدر اگربه هفتاد سال نرسم چه؟

صفحه 3:
طوطیی با زاغ در قفس کردند و از قبج مشاهده او مجاهده می‌برد و می‌گفت: این چه طلعت مکروه است و هنت ممقوت و مَنظر ملعون و شمایل " ناموزون؟ 1 با غرابالین» با یت نی و ینک بغد المشرفین

صفحه 4:
عَلىالصّباح به روي تو هر كه برخيزد صباح روز سلامت بر او مسا باشد بد اختری چو تو در صحبت تو بایستی ولی چنین که تویی» در جهآن کجا باشد؟

صفحه 5:
عجب آن که غراب از مجاورت طوطی هم به جان آمده بود و ملول ‎counts‏ لاحول‌کنان از گردش كيتى همى ناليد و دستهاي تَغاين بر يكدكر همى مالید که: اين جه بخت نكون است و طالع دون و يام بوقلمون! لايق قدرٍ من آنستى كه با زاغى به دیوار باغی بر خرامان همی رفتمی.

صفحه 6:
پارسا را بس این قدر زندان که بود هم طویله رندان بلی» تا چه کردم که روز گارم به عقوبت آن در سلک صحبت چنین ابلهی» خودرای؛ تاجنس» خیره دراى» به جنين بند بلا مبتلا كردانيده است؟

صفحه 7:

صفحه 8:
این ضرب‌المثل بدان آوردم تا بدانی که صدچندان که دانا را از نادان نفرت استء نادان را از دانا وحشت است.

صفحه 9:
زاهدی در سماع رندان بود زآن ميان گفت شاهدی بلخی كر ملولى ز ماء رش منشین که تو هم در میان ما تلخی

صفحه 10:
جمعی چو گل و لاله به هم پیوسته تو هیزم خشک در میانی رَسته چون باد مخالف و چو سرما ناخوش چون برف نشسته‌ای و چون یخ بسته

صفحه 11:

گلستان سعدی باب پنجم در عشق و جوانی حکایت شماره ۱۳ داستان طوطی و زاغ تعداد اسالید11 : عبد الرحمان شرفکندی متخلص به هه ژار –مترجم کتاب قانون ابن سینا-در کتاب خاطراتش می نویسد: بچه که بودم کتاب گلستان وبوستان می خواندم پدرم می گفت پسرم: سعدی را در هفت سالگی می خوانند ودر هفتادسالگی درکش می کنند گفتم :پدر اگربه هفتاد سال نرسم چه؟ طوطیی با زاغ بح مشاهده در قفس کردند و از ُق ِ او ُمجاهده می‌برد و می‌گفت: أت لعت َمکروه است و َه ْی ِ این چه َط ِ شمایل ِ َممقوت و َمنظرِ ملعون و ت ُراب‌ا ْل َب ْی ِن ،یا َل ْی َ ناموزون؟ یا غ َ المشْ رِ َق ْی ِن. َب ْینی و َب ْی َن َ ک بُ ْع َد َ 1 روی تو هر که برخیزد ِ ‌الصباح به َعلی َّ صباح روزِ سالمت بر او َمسا باشد ِ صحبت تو بایستی ِ بد اختری چو تو در ولی چنین که تویی ،در جهان کجا باشد؟ 2 مجاورت ِ عجب آن که ُغراب از طوطی هم به جان آمده بود و گردش ِ ملول شده ،الحول‌کنان از دستهای تَغابُن بر ِ گیتی همی‌نالید و یکدگر همی مالید که: طالع ُدون و ِ بخت نگون است و ِ این چه ایِماّ بوقلمون! الیق قدرِ من آنستی که با زاغی به دیوارِ باغی بر خرامان همی رفتمی. 3 پارسا را بس این قدر زندان که بود هم طویله رندان بلی ،تا چه کردم که روزگارم به صحبت چنین ِ لک عقوبت آن در سِ ِ ِ ابلهی ،خودرای ،ناجنس ،خیره درای ،به چنین بند بال مبتال گردانیده است؟ 4 پای دیواری کس نیاید به ِ که بر آن صورتت نگار کنند گر تو را در بهشت باشد جای دیگران دوزخ اختیار کنند 5 این ضرب‌المثل بدان آوردم تا بدانی که صدچندان که دانا را از نادان نفرت است ،نادان را از دانا وحشت است. 6 ماع رندان بود زاهدی در َس ِ زآن میان گفت شاهدی بلخی گر ملولی ز ما ،ت ُُرش منشین میان ما تلخی ِ که تو هم در 7 جمعی چو گل و الله به هم پیوسته تو هیزمِ خشک در میانی َر ْس َته چون باد مخالف و چو سرما ناخوش ‌ای و چون یخ بسته چون برف نشسته ّ 8 پایان 6

21,000 تومان