صفحه 1:
چگونه خشم مان را کنترل کنیم؟
مدیریت خشم
مهارت توسعه فردی
صفحه 2:
:فهرست مطالب
بخش اول ٠١ نكته از کتاب ۹٩ فاجعه در کلاس درس
بخشی دوم آموزوپرورش فنلاند
بخش سوم
چگونه خشم مان را کنتول کنیم؟
مديريت خشم
ته
مهارت توسعه فردى
آموزش تصويرى را جدى بكيريم
نسخه قابل ويرايش
همراه با تصاوير مرقبط
تعداد صفحات:۴۵
صفحه 3:
صفحه 4:
صفحه 5:
صفحه 6:
صفحه 7:
صفحه 8:
صفحه 9:
صفحه 10:
صفحه 11:
صفحه 12:
صفحه 13:
صفحه 14:
صفحه 15:
صفحه 16:
درست همانند میکل آنژ
وی ده دوه فیس ره بل رآ 1
وس شده است
مهف من کم درون هر داش ام
اج میب
شده است.
Wes مرواکالینز
ترش ویدار
صفحه 17:
بار در
اول شدته ۳۱5۸ آزمون جهانی
واین انافی نود
وتوجه صاحب نظران تعليم وتربيت Bs
جهان را جلب کرد
صفحه 18:
Pe ee er er
reser
صفحه 19:
صفحه 20:
صفحه 21:
صفحه 22:
صفحه 23:
صفحه 24:
2
درصد فتلاندها نمی تونستند 89
سس 3
صفحه 25:
] es al eee ad
با بررسى عمكلرد دانش آموزان كلاس هاى
جهارم وبنجم به ابن تتيجه رسيدند داشتن
صفحه 26:
۳
در آزمونى ديكر رسال 016 ی
أزمون استعداد منفاونى را به منظور 00 :
Poe]
مختلف اجرا کرد
صفحه 27:
صفحه 28:
صفحه 29:
2
ضوع مل
.+ «لطفا اندگی منتظر باشید
صفحه 30:
ve =
به نام خداوند مهربان و سلام به شما بچههای مهربان
دوستان خوبم در زمانهای قدیم در آهنگریها کورههایی وجود داشته
که آهن را توی آن میگذاشتند تا ذوب شود و بعد با چکش روی آن
بزنند و شکلهای مختلف از آن بسازند. آنها باید حرارت داخل کوره را
|
کم کم زیاد میکردند تا آهن کم کم ذوب شود. ام آگر حرارت را یک
دفعه زیاد میکردند. آهن پرت میشد و از داخل کوره در میرفت.
به همین خاطر به کسانی که زود داغ میکردن و عصبانی میشدند میگفتند
كه زود از کوره در رفته. ببینم؛ شماها هم زود از کوره در میرید؟
a:
عر كام كوره حسم ics
صفحه 31:
وقتی کسی
شمارا
مسخره
کند. چه
احساسى
#يدا
میکنید؟
وقصی در
یک بازی
بازنده
شوید. چه
مالس
be
میکنید؟
وقتی کسی وسائل شما را بدون اجازه بردارد با او چه برخوردی میکنید؟
آيا پیش آمده که در اين مواقع. قاطی کرده باشید؟ داد و پیداد کرده باشید؟
ديكر جه جيزهايى باعث مىشود كه جوش يباوريد وعصبانى شويد؟
صفحه 32:
خب عصبانیشدن طبیعیه. همه ما آدمها گاهی عصبانی میشیم. اشکالی نداره که گاهی
عصبانی بشیم به شرطی که دیگران رو اذیت نکنیم. اما در هر صورت. هیچ کس عصبانیت
خودشو دوست نداره. دوست داره آروم باشه. درسته؟ آیا دوست دارید این طور مواقع.
بتونید خودتونو کنترل کنید و آروم بشيد؟ من امروز مىخوام راهش رو به شما ياد بدم. با اين
كوره آتشين خشم؛ با يك «آتیش بازی»؛ اما در اين بازی, ما آتیش روشن نمىكنيم. بلكه
تش اين كوره رو خاموش كنيم.
صفحه 33:
چگونه آتش خشم خود را خاموش کنیم.
مرحله اول:
یک غول آتشین را تصور كنيد كه از
كوره خارج مىشود و دارد در یک
جادهای به سمت شما میآید و اگر به
شما نزديك شود شما را مى سوا
بهترين كار آن است كه در آن جاده
توقف نکنی و از جلوی راهش دور شوى.
هر چقدر که به تو نزدیک شود. کارت
سختتر میشود. پس به محض آنکه
متوجه شدی دارد به سمتت مىآيد بايد
تصميم قاطعانهاى بكيرى و بكى من بايد
بروم بيرون. واز جلوى آن دور شوى.
اینطوری به راحتی از دستش خلاص
eels) هد =
صفحه 34:
حضرت علی علیه السّلام در مینه حدیث مهمی فرموده. که نصفش رو من میگم
و نصفش رو شما باید با چیدن کلماتی که میگم. به دست بیارید:
«خشم. آتشی شعله ور است؛ کسی که ..
به دو گروه ۷ نفره تقسیم شوید. کلمات را از من بگیرید و کنار هم مرتب کنید. هر
گروهی که زودتر جمله خودش را به دست آورد. برنده است:
گروه اول
رت
۱0۳23
صفحه 35:
پس اولین کار در برابر غول آتشین خشم اینه که از محلی که هستیم دور
بشیم. و به جای دیگهای بریم که امن باشه. يه مکان امن. مثلا اتاق خودمون.
یا گوشه دیگری از حیاط مدرسه.
اما باید حواسمون باشه که در اون مکان امن, بیکار ننشینیم غصه بخوریم و
گریه کنیم. بلکه باید به کاری مشغول بشیم. مثلا به اسباب بازیهای خود
ور بریم. يا یه بر گه سفید رو خطخطی کنیم..و یا نقاشی بکشیم. یا با
دوستمون حرف بزنیم.
دور شدن از اون مکان, به معنی قهر کردن نیست بچهها. بلکه برای آرام
شدن است. پس مقداری که آرام شدی باید پیش پدرمادرت با دوستات
برگردی. میتونی در اون مکان امن. سوار «ابر روّیاها» هم بشی و در
آسمانها پرواز کنی. لابد میپرسید «ابر رؤياها جيه».
جوابش رو در این داستان می فهمید:
صفحه 36:
ابر رویاها
۱۰۰...۴..۳..۲..۱ چقدر ستاره در آسمان است. نمیتوانم بشمارمشان.
مریم بلد نبود آن همه ستاره را بشمارد. حتی نمیتوانست. چون آنقدر به
نزدیک بودند که قاتی میکرد.
روی چمنها دراز کشیده بود و به
آسمان نگاه میکرد روی چمن ها
دراز کشیده بود و به آسمان نگاه
میکرد و مادربزر گش را به خاطر
میآورد؛ کسی که در زندگی بعد از
مادرش بیشتر از همه دوستش
داشت.
صفحه 37:
مادربزرگ وقتی با هم بودند. و منتظر مادرش میشدند تا از سر کار بر گردد به
او قر آنخوانی و قصه یاد میداد. و قصه و روخوانی قرآن. دقیقا همان چیزهایی
بود که مریم خیلی دوست داشت. البته نمیتوانست مثل بزر گترها تند روخوانی
کند. مادربزرگش در دوران جوانی معلم بود و با اینکه حالا بازنشسته شده بود.
کاملا معلوم بود که از آموزش دادن به کودکان لذت میبرد. Ce
او خیلی چیزها میدانست و برای مریم داستانهای خارق العادهای تعریسف
میکرد. که او مجذوب میشد و به آنها گوش میداد. اما آن چیزی که مریم از
همه بیشتر در مادربزر گش دوست داشت این بود که تقریبا هميشه لبخند
میزد و به حرفهای او گوش میداد.
صفحه 38:
روزی مریم از او پرسید: مادر بزرگ!
میشوند سَرّم داد میزنند؟ بعضی وا
شدهاند.
مادربزرگ گفت:
ببین عزیزم! پدر و مادرت
در طول روز خيلى كار
میکنند و آنقدر خسته
هستند که برای هر چسپزی
عصبی میشوند. اما این
جواب. مریم را قانع نکرد و
به صحبت با مادربزر گش
ادامه داد.
صفحه 39:
یک روز مامان از دست من عصبانی شد چون لیوان از دستم افتاد و شکست.
مگه از دست بزرگترها هیچ وقت چیزی نمی افتد و نمیشکند؟ دیروز به
خاطر این عصبانی شد که جعبه شیرینی را ناخواسته زمین انداختم. من فقط
میخواستم آنها را توی کابینت بگذارم.
لأ مریم! ما بزرگترها هم چیزی را میشکنیم یا ناخواسته به زمین میاندازیم. اما .
مادرت فکر میکند که اگر عصبانی شود یا دعوایت کند, دفعه بعد بیشتر 56
مواظب خواهی بود.
لا پس چرا بدون دادزدن, به من نمیگه مریم کمی بیشتر مواظب باش؟ من
اینطوری بهتر میفهمم.
صفحه 40:
مریم! میخسواهم یسک بازی خیلی سر گرم
کننده به تو یاد بدهم که وقتی کوچک بودم.
مادرم به من یاد داد هر وقت کارها خسوب
.يبش نمىرود. وقتى از د تو عصبانى
میشوند یا خودت عصبانی هشتی, تصور کن
که ابری را از آسمان صدا میزنی.
ن میآید. تسو سوارش ۰
میشوی. عمیق نفس میکشی وبا صدای
ملایم میگویی: «آرام مریم... آرام» خیلی
آهسته چند بار اين را تکرار
خودت را شناور روی ابر تصور کن. آن
وقت میبینی که چطور احساس بهتری
پیدا میکنی و عصبی نمیشوی.
صفحه 41:
آن شب مریم نمیتوانست بخوابد. مادرش از دست او عصبانی شده بود. چون فراموش
کرده بود که بگوید کسی تلفن زده بوده و با او کار داشته است. در آن لحظات بود که به
ياد آن بازى افتاد و ابری تصور کرد که از آسمان پایین میآمد و به دنبال او بود.
مریم به خودش گفت: «آرام مریم... آرام؛ و خیلی آهسته همانطور که مادربزر گش به او
كفته بود. جمله را جند بار تكرار كرد. يك مرتبه. صدايى شنيد كه مى كفتك
مىخواهى ببرمت؟ مريم ازاين كه ابر حرف زد ترسيد اما بدون معطلى كفت مىخواهم
در ميان ستاركان كشتى بزنم. بدين ترتيب ابر با مريم از ينجره خارج شد.
مريم خيلى هيجان زده بود. او کمی بالا رفت و همه خانهها را در پایین دید. بیشستر بالا
رفت و توانست شهر را کامل ببیند. باز هم بالاتر رفت و همه جای نقشه شهر را دید. مثشل
همانی که در کلاس داشتند اما خیلی زیباتر. باز هم بالاتر رفت و همه زمین را دید. خانه
بزرگش را.
صفحه 42:
او به شوق آمده بود. فوق العاده بود. کم کم توانست ستاره ها را ببیند. ابر به او گفت:
میبرمت یک گشت کوتاهی بزنی. نمیتسوانم زیاد بمانم. چون من هم باید بروم و
بخوابم. برای مریم یک روّیا به نظر میرسید. بین ستارهها پسرواز میکرد. که به او
چشمک میزدند و به او خوشامد میگفتند:
سلام مریم! او از آنها پرسید: من را میشناسید؟ گفتند بله تو را می شناسیم. وقتی ز
را نگاه میکنی ما هم تو را نگاه میکنیم. مریم با چشمان باز همه جا را نگاه میکرد تا
هیچ چیز را از دست ندهد.
سفر بر گشت. سریعتر بسود و خیلی زود دوباره در تختش خوابید. ابر از او پرسید حالا
آرامتر هستی؟ امیدوارم که از گشت و گذار خوشت آمده باشد. هدیهای از طرف
مادربزرگت بود. مریم گفت هدیهای از طرف مادربزر گم؟ گفت بله او میداند که هفته
آینده تولدت است و میخواست غخافلگیرت کند. و از من خواست دنبالت بيایم. مریم
خیلی شگفت زده شده بود. از فرط خستگی به خواب رفت.
صفحه 43:
روز بعد. جلوی در مدرسه بیصبرانه منتظر مادربزر گش بود.
-مادربزرگ مادربزرگ! دیشب بازیای را که به من یاد دادی, انجام دادم و يك ابر
آمد مرا برای گشتی در میان ستارهها برد.
مریم همه سفر را برای او تعریف کرد و او با دقت به او گوش میکرد. بعد گفت:
خوبه به نظرم روّیای زیبایی داشتهای.
-نه مادربزرگ روّیا نبود. حقیقت داشت.
-امیدوارم اینطور باشد.
روز تولد مریم. زودتر از آنی که انتظارش را داشت رسید و بین کادوهایی که
گرفت هدیه ای ویژه بود که مجذوبش کرد. کاغذ کادویی زیبا و پر از ستاره بود
با برچسبی شکل ابر که روی آن نوشته شده بسود «برای مریم. از طرف
مادربزرگت» یک دفتر یادداشت قشنگ که روی OT نوشته شده بود:
«خاطرات روزانه رژیاها»
صفحه 44:
صفحه 45:
صفحه 46:
صفحه 47:
:فهرست مطالب
بخش اول 10نکته از کتاب 99فاجعه در کالس درس
بخش دوم آموزوپرورش فنالند
بخش سوم
چگونه خشم مان را کنترل کنیم؟
مدیریت خشم
مهارت توسعه فردی
آموزش تصویری را جدی بگیریم
نسخه قابل ویرایش
همراه با تصاویر مرتبط
تعداد صفحات45:
:نکته اول📙
دانش آموزان در پنج ثانیه اول
مالقات شما را قضاوت می کنند ،
ارزیابی می کنند و درمی یابند چه
چیزی شما را می آزارد و چگونه
می توانند به بهترین وجه ازآنها
برای حمله به شما استفاده کنند
1
2
:نکته سوم📙
یک معلم با اعتماد به نفس احترام
بیشتری را کسب می کند نه یک
معلم خجالتی
3
4
:نکته پنجم📙
انتظارات خود را از دانش آموزان
در همان جلسه اول مشخص کنید
5
:نکته ششم📙
یادآوری نام های دانش آموزان
هرگز آسان نیست یک معلم
معمولی در روز به 120تا 180
دانش آموز سروکار دارد
6
7
8
:نکته نهم📙
اگر دانش آموزان احساس کنند
که شما مالیم و رام هستید به
احتمال زیاد بر شما غلبه خواهند
کرد
9
1
0
محمد فایق مجیدی
@fayihg.majidi
شروع
بخش دوم
درست همانند میکل آنژ
که فکر می کرد درون هر قطعه سنگ مرمر ،کالبد فرشته ای
.محبوس شده است
،من هم فکر می کنم درون هر دانش آموز
کودکی باهوش محبوس
.شده است
برگرفته از کتاب توانمندی ها نهان
اثر آدام گرنت
مرواکالینز
1
دانش آموزان فنالندی سه بار در
اول شدند PISAآزمون جهانی
واین اتفاقی نبود
وتوجه صاحب نظران تعلیم و تربیت
جهان را جلب کرد
1
@fayihg.maji
di
بعد از مطالعه پژوهش های مختلف در باره
دلیل برتری فنالندی ها
مشخص شد که بخش اعظم موفقیت آنان از
فرهنگی نشئت گرفته است
.که خود آفریده اند
2
@fayihg.maji
di
این فرهنگ در باور به
توانمند بودن
تک تک
دانش آموزان ریشه دارد
3
@fayihg.maji
di
مدارس فنالند
به نحوی طراحی شده اندکه به جای تفکیک
بهترین و درخشان ترین دانش آموزان از
دیگران به
هر دانش آموز فرصت رشد می دهند
4
@fayihg.maji
di
شعار رایج در مدارس فنالند
:این بود
ما نمی توانیم هدرفتن حتی یک مغز را تاب
بیاوریم
5
@fayihg.maji
di
در فنالند
تنها بر موفقیت تحصیلی دانش آموزان
تمرکز نمی کنند
بلکه بر رشد وعالیق فردی تک تک آنان
توجه دارند
6
@fayihg.maji
di
تا یک نسل قبل فنالند یک مرداب آموزشی
همتراز با مالزی ،پرو و در رتبه
آخرکشورهای اسکاندیناوی به
حساب می آمد
7
@fayihg.maji
di
در سال 1960میالدی
درصد فنالندیها نمی توانستند 89
کالس نهم
را پشت سر بگذارند
8
@fayihg.maji
di
در دبستانی در کارولینای شمالی
با بررسی عمکلرد دانش آموزان کالس های
چهارم وپنجم به این نتیجه رسیدند داشتن
یک معلم
در دو سال متوالی یکی از دالیل رشد دانش آموزان
.در روخوانی ،ریاضیات وعلوم بوده است
9
@fayihg.maji
di
در آزمونی دیگر در سال 2012و زمانی که
آزمون استعداد متفاوتی را به منظورOECD
ارزیابی 165هزار فرد بزرگسال از کشورهای
مختلف اجرا کرد نوجوانان و افراد 24ساله فنالندی
در ریاضیات و روخوانی رتبه اول
.را کسب کردند
1
0
@fayihg.maji
di
:تهیه وتدوین
محمد فایق مجیدی
منبع:کتاب توانمندی های نهان
اثر آدام گرنت
ترجمه آقای میثم همدمی
6
@fayihg.maji
di
.لطفا اندکی منتظر باشید
به همین خاطر به کسانی که زود داغ میکردن و عصبانی میشدند میگفتند
که زود از کوره در رفته .ببینم؛ شماها هم زود از کوره در میرید؟
پس اسم کوره را میگذاریم کوره خشم
خب عصبانیشدن طبیعیه .همه ما آدمها گQQاهی عصبانی میشQQیم .اشQQکالی نQQداره کQQه گQQاهی
عصبانی بشیم به شرطی که دیگران رو اذیت نکنیم .اما در هر صQQQQQورت ،هیچ کس عصبانیت
خودشو دوست نداره .دوست داره آروم باشQQه .درسQQته؟ آیا دوسQQت داریQQد این طQQور مواقQQع،
بتونید خودتونو کنترل کنید و آروم بشید؟ من امروز میخوام راهش رو به شما یاد بدم .با این
کوره آتشین خشم ،با یک «آتیش بازی»؛ اما در این بازی ،ما آتیش روشQQن نمیکQQنیم .بلکQQه
میخواهیم آتش این کوره رو خاموش کنیم.
یک غول آتشین را تصور کنید که از
کوره خارج میشود و دارد در یک
جادهای به سمت شما میآید و اگر به
شما نزدیک شود شما را میسوزاند.
بهترین کار آن است که در آن جاده
توقف نکنی و از جلوی راهش دور شوی.
هر چقدر که به تو نزدیک شود ،کاَر ت
سختتر میشود .پس به محض آنکه
متوجه شدی دارد به سمتت میآید باید
تصمیم قاطعانهای بگیری و بگی من باید
بروم بیرون .و از جلوی آن دور شوی.
اینطوری به راحتی از دستش خالص
خواهی شد.
حضرت علی عليه الّس الم در همین زمینه حدیث مهمی فرموده ،که نصفش رو من میگم
و نصفش رو شما باید با چیدن کلماتی که میگم ،به دست بیارید:
«خشم ،آتشى شعله ور است؛ كسى كه ....
به دو گروه 7نفره تقسیم شوید .کلمات را از من بگیرید و کنQQQار هم مرتب کنیQQQد .هر
گروهی که زودتر جمله خودش را به دست آورد ،برنده است:
گروه اول
کسی
که
گروه دوم
وکسی
که
خاموش
در ش ع ل
ههایآن
خودرا
کردها
ست
کسیا
ستکه
اولین
آنآت
شرا
خودش
خشم
کنتر
لکند
کنترل
نکند
خواهد
سوخت
پس اولین کار در برابر غول آتشین خشم اینه کQQه از محلی کQQه هسQQتیم دور
بشیم .و به جای دیگهای بریم که امن باشه .یه مکان امن .مثال اتاق خودمون.
یا گوشه دیگری از حیاط مدرسه.
اما باید حواسمون باشه که در اون مکان امن ،بیکار ننشینیم غصQه بخQوریم و
گریه کنیم .بلکه باید به کاری مشغول بشیم .مثال به اسباب بازیهای خQQQQود
ور بریم .یا یQQه برگQQه سQQفید رو خطخطی کQQنیم..و یا نقاشQQی بکشQQیم .یا با
دوستمون حرف بزنیم.
دور شدن از اون مکان ،به معنی قهرکردن نیسQQت بچهها .بلکQQه بQQرای آرام
شدن است .پس مقداری که آرام شQQدی بایQQد پیش پQQدرمادرت یا دوسQQتات
برگردی .میتQQQونی در اون مکQQQان امن ،سQQQوار «ابQQQر رؤیاها» هم بشQQQی و در
آسمانها پرواز کنی .البد میپرسید «ابر رؤیاها چیه».
جوابش رو در این داستان می فهمید:
10....4..3..2..1چقدر ستاره در آسمان است .نمیتوانم بشمارمشان.
مریم بلد نبود آن همه ستاره را بشمارد .حQQتی نمیتوانسQQت .چQQون آنقQQدر بQQه هم
نزدیک بودند که قاتی میکرد.
روی چمنها دراز کشQQیده بQQود و بQQه
آسمان نگQQQQاه میکرد روی چمن ها
دراز کشیده بود و بQQه آسQQمان نگQQاه
میکرد و مادربزرگش را بQQه خQQاطر
میآورد؛ کسی که در زندگی بعQQد از
مادرش بیشQQQتر از همQQQه دوسQQQتش
داشت.
مادربزرگ وقتی با هم بودند ،و منتظر مادرش میشدند تا از سر کار برگردد به
او قرآنخوانی و قصه یاد میداد .و قصه و روخوانی قرآن ،دقیقا همان چیزهایی
بود که مریم خیلی دوست داشت .البته نمیتوانست مثل بزرگترها تند روخوانی
کند .مادربزرگش در دوران جوانی معلم بود و با اینکه حاال بازنشسته شده بود،
کامال معلوم بود که از آموزش دادن به کودکان لذت میبرد.
او خیلی چیزها میدانست و بQQرای مریم داسQQتانهای خQQارق العادهای تعریQQف
میکرد .که او مجذوب میشد و به آنها گوش میداد .اما آن چیزی کQQQه مریم از
همه بیشتر در مادربزرگش دوست داشQQت این بQQود کQQه تقریبا همیشQQه لبخنQQد
میزد و به حرفهای او گوش میداد.
روزی مریم از او پرسید :مادر بزرگ! چQQرا پQQدر و مادرم وقQQتی عصبانی
میشوند َس َر م داد میزنند؟ بعضQQی وقتها حQQتی نمیدانم چQQرا عصبانی
شدهاند.
مادربزرگ گفت:
ببین عزیزم! پدر و مادرت
در طQQQQول روز خیلی کQQQQار
میکننQQQد و آنقQQQدر خسQQQته
هستند که برای هر چQQQیزی
عصبی میشQQQQQQوند .اما این
جواب ،مریم را قانع نکرد و
به صQQQحبت با مادربزرگش
ادامه داد.
یک روز ،مامان از دست من عصبانی شد چون لیوان از دستم افتاد و شکسQQت.
مگه از دست بزرگترها هیچ وقت چQQیزی نمی افتQQد و نمیشQQکند؟ دیQQروز بQQه
خاطر این عصبانی شد که جعبه شیرینی را ناخواسQQته زمین انQQداختم .من فقQQط
میخواستم آنها را توی کابینت بگذارم.
مریم! ما بزرگترها هم چیزی را میشکنیم یا ناخواسته به زمین میاندازیم .اما
مادرت فکر میکند که اگر عصبانی شود یا دعQQوایت کنQQد ،دفعQQه بعQQد بیشQQتر
مواظب خواهی بود.
پس چرا بدون دادزدن ،بQQه من نمیگQQه مریم کمی بیشQQتر مQQواظب باش؟ من
اینطوری بهتر میفهمم.
مادربزرگ می خواست مریم پدر و مادرش را درک
کند و احساس بدی نداشته باشد .از طرفی موافق این هم نبود که غالب
اوقات از دست دخترکوچولویشان عصبانی شوند و آنقدر فریاد بزنند .بنابراین
او را بغل کرد و به او پیشنهاد یک بازی داد.
مریم! میخQQQواهم یQQQک بازی خیلی سرگرم
کننده به تو یاد بدهم که وقتی کوچک بودم،
مادرم به من یاد داد هر وقت کارها خQQQQوب
پیش نمیرود ،وقQQتی از دسQQت تQQو عصبانی
میشوند یا خودت عصبانی هستی ،تصور کن
که ابری را از آسمان صدا میزنی.
وقQQتی ابQQر پایین میآیQQد ،تQQو سQQوارش
میشوی ،عمیق نفس میکشی وبا صQQدای
مالیم میگویی« :آرام مریم...آرام» خیلی
آهسQQQQته چنQQQQد بار این را تکرار کن .و
خودت را شناور روی ابر تصQQور کن .آن
وقت میبینی که چطور احساس بهQQQتری
پیدا میکنی و عصبی نمیشوی.
آن شب مریم نمیتوانست بخوابد .مادرش از دست او عصبانی شده بQQود .چQQون فرامQQوش
کرده بود که بگوید کسی تلفن زده بوده و با او کار داشته است .در آن لحظات بود که بQQه
یاد آن بازی افتاد و ابری تصور کرد که از آسمان پایین میآمد و به دنبال او بود.
مریم به خودش گفت« :آرام مریم ...آرام» و خیلی آهسته همانطور که مادربزرگش بQQQه او
گفته بود ،جملQQه را چنQQد بار تکرار کرد .یQQک مرتبQQه ،صQQدایی شQQنید کQQه می گفت :کجا
میخواهی ببرمت؟ مریم از این که ابر حرف زد ترسید اما بQQدون معطلی گفت میخQQواهم
در میان ستارگان گشتی بزنم .بدین ترتیب ابر با مریم از پنجره خارج شد.
مریم خیلی هیجان زده بود .او کمی باال رفت و همه خانهها را در پایین دیQQQد .بیشQQQتر باال
رفت و توانست شهر را کامل ببیند .باز هم باالتر رفت و همه جای نقشه شهر را دید .مثQQل
همانی که در کالس داشتند اما خیلی زیباتر .باز هم باالتر رفت و همه زمین را دیQQد .خانQQه
بزرگش را.
او به شوق آمده بود .فوق العاده بود .کم کم توانست ستاره ها را ببیند .ابر به او گفت:
میبرمت یک گشت کوتاهی بزنی .نمیتQQوانم زیاد بمانم .چQQون من هم بایQQد بQQروم و
بخوابم .برای مریم یک رؤیا به نظر میرسید .بین سQQتارهها پQQرواز میکرد .کQQه بQQه او
چشمک میزدند و به او خوشامد میگفتند:
سالم مریم! او از آنها پرسید :من را میشناسید؟ گفتند بله تو را می شناسیم .وقQQQتی ما
را نگاه میکنی ما هم تو را نگاه میکنیم .مریم با چشمان باز همه جا را نگاه میکرد تQQا
هیچ چیز را از دست ندهد.
سفر برگشت ،سریعتر بQQود و خیلی زود دوباره در تختش خوابیQQد .ابQQر از او پرسQQید حاال
توگذار خوشQQت آمQQده باشQQد .هQQدیهای از طرف
آرامتر هسQQتی؟ امیQQدوارم کQQه از گش QQ
مادربزرگت بود .مریم گفت هدیهای از طرف مادربزرگم؟ گفت بلQQه او میدانQQد کQQه هفتQQه
آینده تولدت است و میخواست غQQQافلگیرت کنQQQد .و از من خواسQQQت دنبالت بیایم .مریم
خیلی شگفت زده شده بود .از فرط خستگی به خواب رفت.
روز بعد ،جلوی در مدرسه بیصبرانه منتظر مادربزرگش بود.
مادربزرگ مادربزرگ! دیشب بازیای را که به من یاد دادی ،انجام دادم و یQQک ابQQرآمد مرا برای گشتی در میان ستارهها برد.
مریم همه سفر را برای او تعریف کرد و او با دقت بQQQه او گQQQوش میکرد .بعQQQد گفت:
خوبه به نظرم رؤیای زیبایی داشتهای.
نه مادربزرگ رؤیا نبود .حقیقت داشت.-امیدوارم اینطور باشد.
روز تولد مریم ،زودتر از آنی کQQه انتظQQارش را داشQQت رسQQید و بین کادوهایی کQQه
گرفت هدیه ای ویژه بود که مجذوبش کرد .کاغذ کادویی زیبا و پر از سQQتاره بQQود
با برچسبی شQQQکل ابQQQر کQQQه روی آن نوشQQQته شQQQده بQQQود «بQQQرای مریم ،از طرف
مادربزرگت» یک دفتر یادداشت قشنگ که روی آن نوشته شده بود:
بازی شادی آرامش
بی خیال کینه
ما خوشحال و شادیم
توزندگی هیچ وقت
بازی شادی آرامش
بی خیال کینه
دعوا خیلی بده
دشمنی واسه چی
بازی شادی آرامش
بی خیال کینه
روزا رو به خوبی
مشکالت همیشه
زندگی شیرینه
چون که زندگی رو
بازی شادی آرامش
بی خیال کینه
کارای با ارزش
خوشبختی همینه
ما دوست هستیم با هم
نمیخوریم ما غم
کارای با ارزش
خوشبختی همینه
برای دوستیها
راستی که دوستیم ما
کارای با ارزش
خوشبختی همینه
می گذرونیم با هم
از بین میره کمکم
هستیم شاد و خندون
ما میگیریم آسون
کارای با ارزش
خوشبختی همینه
0
end