ورد
سایرآموزش

ترجمه دروس عربی نهم درس 1 تا10 کل کتاب

توضیحات: دانلود فایلPDF ترجمه دروس عربی نهم درس 1 تا10 کل کتاب تعدادصفحات :5 أَهْلاً وَ سَهْلاً:خوش آمدید يَبْتَدِئُ الْعامُ الدِّراسيُّ الْجَديدُ. يَذْهَبُ الطُّلاّبُ وَ الطّالِباتُ إِلَی الْمَدرَسَةِ بِفَرَحٍ؛هُمْ يَحْمِلونَ حَقائِبَهُم؛ سال تحصيلی جديد آغاز می شود . دانش آموزان پسر و دختر باخوشحالی به مدرسه می روند، آنها کيف هايشان را برمی دارند(حمل می کنند)؛ الشَّوارِعُ مَمْلوءَةٌ بِالْبَنينَ وَ الْبَناتِ. يَبْتَدِئُ فَصْلُ الدِّراسَةِ وَالْقِراءَةِ وَ الْکِتابَةِ وَ فَصلُ الصَّداقَةِ بَينَ التَّلاميذِ. خيابان ها پر از پسران و دختران است. فصل درس خواندن و خواندن و نوشتن و فصل دوستی ميان دانش آموزان آغاز می شود.(شروع می شود) ﴿ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمِ ﴾ به نام خداوند بخشندۀ مهربان أَبْدَأُ بِاسْمِ اللهِ کَلامي أَذْکُرُ رَبّي عِنْدَ قيامي با نام خدا سخنم را آغاز می کنم پروردگارم را هنگام برخاستنم ياد می کنم أَبْدَأُ بِاسْمِ اللهِ دُروسي أَذْکُرُ رَبّي عِنْدَ جُلوسي با نام خدا درس هايم را آغاز می کنم پروردگارم را هنگام نشستنم ياد می کنم. أَقْرَأُ بِاسْمِ اللهِ کِتابي أَسْأَلُ رَبّي حَلَّ صِعابي کتابم را با نام خدا می خوانم از پروردگارم، حلّ سختی هايم رادرخواست می کنم. مَکْتَبُنا نورٌ وَ حَياةُ فيهِ دُعاءٌ، فيهِ صَلاةُ مکتبِ ما روشنايی و زندگی است. در آن دعاست، در آن نماز است. فيهِ عُلومٌ، فيهِ کَمالُ فيهِ کُنوزٌ، فيهِ جَمالُ در آن دانش هاست، در آن کمال هست. در آن گنج هاست، در آن زيبايی هست. يَتَخَرَّجُ مِنهُ الْعُلَماءُ وَ یُدَرِّسُ فیهِ الْحُکَماءُ دانشمندان از آن فارغ التحصيل می شوندو حکيمان در آن درس می خوانند. ها کُتُبي أَنوارُ سَمائي مَرْحَمَةٌ، کَنْزٌ، کَدَوائي هان، کتاب هايم روشنايی های آسمانم، مهربانی و گنج و مانند دارويم هستند. أَبْدَأُ بِاسْمِ اللهِ أُموري فَاسْمُ إِل هي، زادَ سُوري با نام خدا کارهايم را آغاز می کنم نامِ خدايم، شادی ام را زياد کرد

محمد فایق مجیدی دهگلان

صفحه 1:
سح = weal ao ‏هل‎ تب اه ‎CK; aah fut‏ لطاب و لطییث ‎bps aajuah‏ يَخملون غفاتتفم: سال تحصيلى جديد آغاز مى شود . دائش آموزان بسر و دختر باخوشحالى به مدرسه مى رون آنه يف هایان را برمیدرد(عمل می کند الشوارغ مغلودة الیو نات بت فضل الذراسة والراءةٍ و اكتاتة و قصل الضدافة بن الثلاميذ. غبابان ها بر از يسران و دختران است. فصل درس خواندن و خواندن و نوشتن و فصل دوستى ميان دانش آموزان آغاز مى شود (شروع مى شود). ل( بشم الل لخن الأحيم 4 به نام خداوند بغشتدة مهربان نا ام اه کدمي دك ني علة فيامي ابا نام خدا سختم را آغاز مى كنم يروردكارم را هدكام برخاستدم ياد م كنم ‎grab a hil‏ 8 جلومي ‎ah‏ درس هايم را آغاز مى كنم بروردكارم را حنكام نشستنع باد مى كنم. فر بشم ‎Jb gi dtl is a‏ عي کناب را نم خد می خوام از پروردگارم حل سختیهایم.رادرخواست می كنم. مق وزوعبا.."موخمد فه قدط مكتب ما روشتابى و زندكى است. در آن دعاسته در آن ماز ست. اف علوم فيه كمال افع كنول فيه جمال در آن دانش هاست. در آن كمال حست. در آن گنج هاست. در آن زيبايى هست. يتخ منغ لغب | ‎Sie‏ فيه الشقماة داتفمندان از آن فارغ التحصيل فى شوندو حكيمان در آن درس مى خوافتد. ها كثبي أنواز تماق ‎dese‏ $88 هان. كتاب هايم روشتابى هاى آسمائم: مهربائى و كنج و ماتند دارويم حستتد. با ام ال آموري قشم هي ‎Moet‏ ام خن رهام نم و داي ای را زد ال یت الثرورقانون هاى رانندكى سس رس ورس برس و ۱۳0 eeu edit nee ‎a Sg Cabs wpe) CS 9 SL clay‏ تلع مه و ال «لماذاما أقلت الطعاة؟! ‏ناكهان شروع به كريه كرد و به اناقش رفت بدرش تزد او رقت وبا او سخن كفت و از اوبرسيد: «جرا غذا نخوردى؟! ‏قمع ا ل برع ا ‏2 انك کر سا تخت دس بای مس وی وراه ری اه ‎ot as Get eine ag pa paca eae ar ae ‎fla as‏ لمي ملعا مقذك على ريا اكد نيك صاداف چلی مق اد وق که وراد اه یل دی دای ری ‏لدع را اتجراج ین نتشاد يس بدو اه رديه سيد ها سود ال ير ها اد مج زد ‎ ‎ ‎ ‎ ‏۰ ان 82 360 ‎oS‏ اتومبيلى به او تزديك شد و به لو برخورد كرد سرعت ماشين زياد بود. قال بوذ ‎GNI Die CAS‏ -پدرشگفت: «حا حلش ‎Sa jl‏ قال ماد دق تجروخ» سجاد گفت: لو زغم استه وم اي طلب اف من میم اب وان افرر َسمَ إشارات الشرورفي َحبفة جدارئة. و رعابة لصا الضحيخة في ‎iy ate‏ در روز بعد معلم از دانش آموزائش وشت قوانين رانتدكى و علامت هاى راهنمابى و رانندكي را در يك روزتافة ديوارى و دعايت كارهاى درست در ان ها و راه هارا درغواست كرد. أخذ الغديز قلاميذ المدزسة إلى منطقة تعليم الغرور + سيس مدير دانش اموزان را به يارك ترافيك (منطفه آموزش عبور ومرور أبرد و تغد توفين جاء شري إلى القدرسةٍ من إداْ الفرور شح إشارات الغرور و طلت ‎on Sth in‏ الْمشاف: و بعد از دو روز بليس از اداره راهنمابي و رانتدكي به مدرسه براى توضيح علامت هاى راهنمابى ورانندكى آمد وا آنها غواست از كذركاة عابر بيه عبور كن. ‎sae an La GS‏ 3 زتموا فيها غلاماتٍ الغرور و شرَحوا قعانته. دانش آموزان بك روزامة ديوارى نوشتند و در آن علامت هاى راهنماى و رانتدكى را تقاشى كردئدو معائي آن را شرح دادق. اليم في هذا الطريق ‎sans Eee‏ ‎och Je Si‏ قمنوع::دورزدن به راست ممنوع إخارةً قرو اشام جراغ عبور عابر ده ‎Se‏ القطقوبه رستوران تزديك مى شويد مان علی سار نع دووزدن به جب ممنوع ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎

صفحه 2:
عر فاق ذركاه عابرييادة. 9 تمس سس كان حمية و ‎Traps BH Ei cab § gas Cas (Uap GA BI) GPT‏ «غلى الاح الأشغر «تعيدمو قال 7ج یت مَرَعَتي حميد و سعيد دو برادر در يك در مزرعة كندمى بودند؛ در يكى از روزهاميانشان دشمنى افتاد و برادر بزرك تر حميد بر برادر كوجك تر خشم كرفت وبه او كفت: «از مزرعه ام خارج شو. ‎Se) da Sg C5‏ سعيد: أعرْجي مِنْ ند دو همم حمید بههمسر معیدگفت: ماز خاله مان خارج شو + في ضباح أغد ‎ee Ge se OS Sab pM‏ در صبح يكى از روزها مردى در خانة حميد را زدا وقتى كه در خانه وا بز كرد شاخ تاد فطل ملي؟ تجارى را ديد زاو رسد از من چه می خواهی؟1 أجاتٍ الجا بت عَنْ عله هل عنذاك َمل نار جواب داد «دنبال اری می كردم (در جست و جویکاری هستم) ی ای دار ‎yh 5 A gas ST saw Jb‏ -حميد كفت «البله؛ مشكلى دارم وحل آن در دست اقوست. فلا هي فشکق؟ »نهر گفت: «مشکلت چیست؟ ‏ أجاتٍ حمية: ‎be‏ بيت جاري: هو أغي وعدؤي؛ ألطر إلى ذبن الأ ردق قشع ‎igh Seah‏ نخان همسابه ام "ستاو برادرم ودشمنم استه به آن رودغاه نكاه كز؛ و مزرعه رابا آن هراجوى) به دو نيم تقسيم رده است: غشاب كيرة في القخزيه رجاءإضتغ جداراً عشي تناه اوتهر را قنده است ؛ زيرا بر من خشمكين است. جوب هاى بسيارى در انبا دارم؛ لطفا ديوارى جوبى ميان ما بساز. َم ال شاد لب لیاسو و أرجع ‎Jeo chal ak hgh J ice lens‏ اسيس به نار كفت «من به بازار مى روم و بعد از ظهر برمى كردم. ‎٠‏ حتكامى كه حميد بعد از ظهر به مزرعه اش بركقت خيلى تعيب كردة ‎aes Jay an‏ رطقجب عمبذ وق بلج سل قغفت" نشت شرل » » نار ديوارى نساغت؛ بلكه بلى را روى نهر ساغت» بس حميد خشمكين شد و به نار كفت: جه كاركرده لىكجرا ‎gi Le‏ في هذا الؤقتِ ول سعيد ق هاهد جشرا فب أنْ حميداً مر بلع ‎spiel‏ ‏در اين وقت سعيد رسيد و بلى را ديد و كمان كرد كه حميد به ساختق بل دستور داده ات فا جنر وا الا و لا انس از پل عبر کرد و شروع به كريستن كرد و برادرش را بوسيد و عذرغواستة ‎55K 9 eI Se a‏ .نت ضيفي ‎Ds as gl A‏ رفت و زاو تشكر كرد و كفت: «تو براى سه روز مهمان من هستی. عدر نجاو قال سور رباع اشنا تخر عذرخواهی کرد و گفت+«پلهای زیادیمانده ست؛ باید با ساخت آنها بروم. من كلام زسول الله الا ل الله إلتهم؛ قاطغ الم و از الشوم. دو تن خدون به آنه ذكاهنهى كند: ُرندة(قطع كننده) بيوندٍ خويشان و حمساية. A Spal dae be jee a a ‏دوازده دانشجو از دانشجويان دانشكاه همراه استادشان براق‎ ‎ad pas GL‏ قخافوا الشفينة الكترث قبلا وها ما غرق؛ كشتيشان به تخته سنكى برغورد كردكشتى كمى شكستء ولى طرق ند عند وَصلوا إلى جرِيرَة قجهولة. فرحوا قرأ و شكروا هم و توا فا ‏وقتى كه به جزيره لى ناشناخته رسيدند, بسيارخوشحال شدئد و بروردكارشان را شكر كردند و ‎iad only of‏ ‎Sot ‏د لتجاتهم؛ قل هم‎ we Wy Sapa ‏فما دوا آخدا في‎ lags ‏دو روز کذشت و کسی را در جزيره بيدا نكردند و كسى براى نجاتشان )رهابى شان( نيامدداستادشان به آنها كفت: ‎lag ke 23 Sis WW ‏لامي 3 اغغلوا به‎ nah allt gle ‎gee‏ لاش كنيد. سخنم را كوش كنيد و به آن عمل كنيد؛ كوا جيزى نشده است. (اتفاق يفتاه است) بايد تحفيغاتان رادامه دهيد. ‏لم قشمهمُ إن أزبغة أقزقة و قال لفریق ال بط ‏سپس آنها را به جهار كروه (نيعاتفسيم كرد و به كروه اؤل كفت: «اى دانشجويان. دنبال صيدى بكرديد و هیزم جمع کید ‏و قال للفريق التاي: ميا طاليانء جلا بض الشباء اشر ورين الشفبتة.» و به كروه دوم كفت:«لى دانشجوها مقدارى اشياى ضرورى از كشتى بياوريد. ‏3 قال لأفريق التابث: ميا طابباث, طبن آنا طعاماً »و به قيم سوم كفت: ‎he‏ دختران دانشجوء غذابى براهان بيزيد. ». ‏و قال ريق الزابع: ٠ب‏ طالتنان. ينا عن مواد ذلئة. وه كرود جهارم كفتاى دودانفجودختردنبال موادغذالى بكرديددرباره موادغذالى جستجوكنيدا. م قال لجميع: ‎٠‏ (اضبوه إن له ‎{Gul‏ = أشبوع. ميس به همكى كفت: «صبر كنيداقطعأغدا با صبركنندكان است. هفته لى كذضت. ‏في توم من ‎ks Maks Saal jad Jp eit‏ فاختقت. ‏در روزی از رزها باران شديدى باريد انازل شداو صاعقه اى به كشتيشان برغورد كردو كشتى آنش كرفت. ‏ال الب« زجاء لتجاتا. » فقأ لشت هدح الابةزي يا لذن آقنوا اشبروا4. ‏دانشجوها كفتند؛ هيج امبدى به نجامان تيست. ‎lal‏ خواندیکسانی که ان آوره اد صبر كنيد( ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎

صفحه 3:
خرن الب ‎Ga ya, MES LT ay‏ دنه و تن نتمان را ‎Tp eas‏ وق ده لشة ولعاء رخ آخذخم ‎lug‏ آوردن ماز و عا یکی از یشان ناهن فرید زد انوا تن نزن با ملاي. اى بسران هم كلاسى ام. نكه كنيد. لى دغتران هم كلاسى ام ناه کید ‎gd Sake‏ قارب ماه. آن يك كشتى جنگی است که به ما زدیکمی شود ‎a‏ لب لهم و نل منها جنوة. قرع الل و سأنوا اجنو قف وَجذئم مكاناه * ha Sg ‏زديك هد و سربازان از آن اده شدند. دانشجويان غوشحال شدند واز سربازان برسيدتد: «جكونه جلى ما را‎ ay Soe ‏نا ذخان من تعيد. قيناو شاهذنائم.سربازان جواب دااتد: «دودى را از دوردست ديديم. بس آمديم و شما را ديديم.‎ Agel let كانت مجموعة من الحبوانات ي خابة: ال سدو التعلب و الذلب و الغزالة و الكلب و... كروهى لاحيوانات در جدكلى بودلدا شبريروباه كرك هوسق و. وم من الم جاة بت ‎tes‏ و خفروا خفرف ‎Uliana ago bias‏ و تيجها لخديقة اَيوانات. در وذى اذ روزهاخش شكارجى آمدئد و جالة عميقى كندند سبس آن را براى شكارحيوانات و فروش آنه به باغ وحش پوشاندند. قع تعب و غزاة في الخفزة بغتة فطبا مساغةةبروباهى و آهويى ناكهان در حفره افتادند و کمک غواستند. كن ‎ig sed a Saas BY 38 big‏ الشْيادِينَ ولى حيوانات فرار كردند زيرا از دور دست صداهاى شكارجي هارا شتيدند. ‎lain Je‏ و الق شا ‎hp gal yay‏ نجات تلاش كردند. بعد تقائق قانث عمامة لعلّب: ٠ل‏ فادة للفحاؤلة. لا تضهذ. أنث لا تفي لقذ جرت بذلك. ‎٠‏ ‏بس لز جند دقيقه كيوترى به روباه كانت تلاش هي فاد ای ‎gh‏ بالا نيتو نبى توانى. بدنت را زخمى كرد. و قال قلبُ للغزالة: «ل ‎We‏ زج لا تضعدي. ‎(SG CSS ply cal‏ و سكى به آهو كفت: «امبدى به نجات تو نيست. بالا ناء تونمى توانى. بدنت را زخمى كردى. حول مالقا ‎ial Ba gy‏ نکن پدون ‎SB‏ روباه و آهو براى يوون آعدن بار ديكر تلاش كردند ولى بى فايدة بود يدت الق و بيت في قكابها كن لعب حاول أثياً. أهو نا اميد شد و در جايش ماند. ولى روباه خيلى تاش کرد ‎a‏ «أنت لا قز لم ُحاول؟! إلى قصيزة. ««كبوتر به او فته حتو هى توانى. جرا تلاش مى كني؟! سرتوشتت را اعلب خرچ من الخفرة. في تفت ول دحا و قال ولى روياه ازجاله بيرون آمد. در اين (آن)هنكام هدهد رسيد و كفث: ‎eda lh‏ هو قي الشفع؛ هو طن أنْالحمائة جه على الفروج. امن اين روباه را مى شناسم؛ او كم شنواست؟ إسنكيئ كوش است.)او كمان كرده است كه كبوتراو را تشويق به يده نت ‎eg Ls ji Sg‏ پات ‎lf lg‏ «ما به آهو ستم كرديم. بايد به او كمك كنيم. قلت ‎Dial Bua‏ خزجي أنت قدرين غلى الشروج بشهولة. ل تأبي. «كبوتر به آهوكفت: خارج شو تو به آسانى مى توانى خارج شوى ناميد نشو. حاوآت الغزالة الفروج مر أخْرى فخَجَتْ و فخت الحَواناُ. أحو يك بار ديكر تلاش كرد و بيرون أمد و حيوانات خوشحال شدلد. قال سول اه لب ناو وجَدَ هركس جيزى بخواهد و تلاش كند. موقق مي شود. (هرکس چیزی خواست و تاش کرد. موقق هد ) 7 و دائش أموزان روستا به مدرسه رقتتد. ‎baal papal pel a]‏ و ذهب للاميذ القرية إلى القدرسة. سال تحصيلى نو أغاز كانت القرية صغيرة و جميلة دلت العدَرَه في الل تزا آن روستا كوجك وزيا بود خانم معلم وارد كلاس جهارم شد كان الشف دجم فلت ال ینوا عیام 3 فا بات شن على سر ‏كلاس فلوغ بودخاممعلمبه مها گفت:«سمت راست بنبید. وه ‎tp Uap‏ ‏اهن شاهدث تلميدة راستةٌ باشم «سارة ». فحنت و ذَهَبَتْ لمشاخةة ملفها للإطلاع غلى ماضيها. ‏أو دائش آموزى مردود به نام ساره را ديد تاراحت شد و براى ديدن برونده اش و براق ‎AST‏ بر كذ في ملل مت لو هي تیدا دا کب وبا دا هي تخب و ‏دريروئدة سال نخست او دانش آموزى بسيار كوشاست. تكليف هاش راخوب مى تويسد. او فال وزرنك ته و في ملف ‎B40‏ اانه هي إلميد يد جذ. لكنها عزيتة. ‎cain gta Sl‏ ‏.ودر بروندة سال دوم: او دانش آموزى بسيار كوشاست. ولى غمكين است. مادرش در بيمارستان بسترى است. ‏وق ملث اشته اب هي فقدث واه ق هنم الثلة. هي خزيط جد ‏او در يروتدة سال سوم: او مادرش را لمسال از دست داد. او ‎on‏ غمكين است. ‏و ملث اش لزابعة: هي ترقت الذراسة و لا تحب الدزعة واثنام في الضفة. ‏و در بروندة سال جهارم: و درس غوائدن وا ترك كرد و مدرسه را دوست تدارد ودر كلاس مى غواي. ‏الُدَْسة دق نفسهاوَ َي طرق تدريبها خانم معلم خودش را سرزنش كرد و روش تدريسش را تغيع ‎als‏ ‎ue ib gat Sy‏ المْسة لب الام هداب لو جلث سر فتزتها هد يوق تحيقة. ‏يس از ملي دان آموزان در جشن تود خانم معطم بابش هديه هاي آوردند وسارة براى خانم معأمش هدية لى در برك روز اق ورد ‏كانت اليد زْاجة ‎na pal jo J bl jae‏ لثامي آن حديه شيشة عطر مادرش بود كه كمى عطر در آن بود و دانش آموزان خندیدن ففاتت الْمدَرْسَةللبين: «لاتضحكوا » و قالث للبنات: «لاتضخكن ». الْمدرْسَهُ عَطْرَثْ تفسها بذيك العطر. ‏> معلم به برها كفت«تختديد » و به دخترها كفت: «تختديد ه. خانم معلم ا آن عطر به خودش عطر زد ‏جات سار لا وا انب نلاب أفي. مساره نزد معلمش آمد و گفت موی ومد بی مارم ات۰ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎

صفحه 4:
‎te‏ مت ی تس عم سر رد وم هد ی 01 ‎.* ‏معلمى هستى كه در زندكى ام ديده ام. تو سرنوشتم را تیم دادی. من الا پزشک هستم.‎ Set ‏وبع ند نیفدت باق یبن ی ساب ويس از هذنى. خا مع ‎ye at‏ لزغانم در سره رتکد ‎al‏ الخضوز في خفلةزواجها فالوس في قكان أَمْالقرو.(كه)درآن ازوى حضوردرجشن عروسى اش و نشستق درجايكاه ماد رعروس راغواسته بود ‏عندما عضرث مُدَرْسئها في خهلة زواجهه قانث لها سارة: شكرة جزيلً با أنتٍ غَياتٍ خباي. ‏هنكامي كه خانم معلم در جشن عروسي اشى حاضر ‎at‏ اره بهاو كفت ى خانم! تو زندكى ام را يداد ‏فقالث تها ادس «لايا بسي؛ أنت غَيتِ حي ‎Sig‏ قياف أدس. ‏يس خانم معلّم به او كفث: +نه لى دخترم, نو زندكى ام را تغير دادى؛ بس ياد كر ‎ ‎ ‎ ‎ ‏(آموختم(چکونه درس بدهم ‎ ‏كان زاسون ياه من عمرجه نما حجزت مره عندلع نقت رام ديسو ‎nc ate nog dehy te in‏ تصش رد ‎Se J 5 Aca je east S55‏ مد أحمق. ‎٠‏ فصاز بالغ ‎‘ith‏ ‎ ‎ ‏پس مدیرمدرسه اش أو را از مدرسة يوون نکر ود رهش فت: نوا أموزى ‎ot al‏ هيو فرو شا ‏ول ما رت اراد لسع هدهع کر وی او درس خواندن را ترك ذكرد؛ بلكه به كمك مادرش درس خواند. او غيلى ‎PEAS‏ ‏کرد ‏كان ‎el Lah oH te i Ja dos‏ الو اديسون به سيب حادله يا بيمارى اى كك روذهلى كودكى دجارش شده بودكم شنوا يود إديسون حب الكيمية. فضتع مختواً مغرأ في مَنزلهِ و بعذ مدة قد على شراء بعضٍ القواذالكيمياوئة و الآذوات العلمئة: ‏مبايى و ابزارهاى علمى را بخرد. ‎ ‎ ‏و بس اذ تاش هاى بسيارى مسو يكى ازقطارها شد وتوانست دستكا جابى بغود وآن را در واكن كلها كذاشتء من عمج كفب صحيقة أبعي و طتغها ي الفطر. ودر سن نزده سالكى روزتامه أى هفدكى توفت و آن را در قطار جاب ‎ ‏في أخد اليا كر إخدى إجاجات القواذ لكيماوئة في التطتقة؛ در يكى از روزهايكى از شيشه هاى مواق ‎sh je abi Sy dae J od Se Sab BT ej dh AS Se Sak‏ و آنش سوزى روى داد و رئيس قطار او را بيرون كرد و وقتى كه كودكى را از زير قطار نجات دا بدرٍ كودك او را رئيس شركتش كرد. ‏كان إديسون مشغولافي مختترج آلا و تا هل من ملق ‎ig‏ نماث لضاطة ‏اديسون شب و روز در أزمايشكاهش مشغول بود. او نخستن كسى بود که آزمایشگاهی بای پژوهش های صعتي ساخت. ‏اف ‎ll Se Bi Some‏ اخراع مهم؛ منهاالطاقةُ انهزائي و المصباخ اكباو مُسَْل الموسيفى و الصودُ المتخزقة و آل ‎scan Shy jaan‏ اديسون بيشتر از حزار اختراع مهم اختراع كرد. از آن جمله يروى برق» جراغ برق» ضبط كنندة موسيقى.عكس هاى متحرزك دستكاه سينها و باترى خودرو و الطاقة الي زات في ‎le ad Cs pal ih‏ الجَديدة. و نروى برق در اين روذكار دليل اصلى بيشرفت صنايع نوين بوده است. ‏إن الذبن آمنواو غملوا الشالحات إنا لا مضي أ من أغتن غقلا 4 الهف 90 ‏دقطعا كسان كه اهان آورده و كارهاى شايسته كرده اند ما ياداش كس را كه كار تيكو كند تاه نمى كنيم. ‎ ‏ابى در جابغائه شكست ‎ ‎ ‎ody De Ge‏ )درود بر شما عَلُم لشلام و رحت له و انز تذهبون؟درود و رحمت و بركات خدا بر شما باد.كجا مى رويد؟. لذ إلى ‎WS als ae Satin BD Ba ast‏ مدید راید سور ‎tia BUI,‏ از مامیکوی؟ ‎Ses ca‏ جهل ريال ‎asta OLS ahs ash UD So a bie‏ عا للانون ري لل زائ شر ربالات. يبخشيد؛ سى ربال. برلى هر زائرى ده ويال. ‎lah yl J Ja‏ آي يول ‎GUY tae gn al‏ نم رتیه شک رد ای جوا هآ شم یدای سید تم ین ین نت نا اکتا أشتقل ختا. في وطني كنت أشتفل في القزدغة. ‏له و شا هل ‎tag eS‏ من باكستانى حستم و ابنج كار مي كتم.درميهنم در مزرعه كار مى كردم. ‎Age Me SH So asst |‏ دیه ای ‎Yea ep fab Sangh os ab Lah gael)‏ إاذا ما ذََِتَ إلى هناك؟! جرا به آنجا نرفته اى؟ ‎١‏ لأ ‎A 15 Ue De a lal te pL Ge Sasi‏ 5 ‎ ‎ ‎ ‏عَفو. قم الشاغة؟ بيخشيد. ساعت جند است؟ .الا اما ده هام ان تغل که ‎Gogo han a ne‏ پرمی گزدیه: هل تفبل؟ آي مى بذبرى؟ بل میکی؟۱ .هقی شكرا جزياً. نه؛ فى توانم. بسيار سباسكزارم. ‎ ‎ ‏مانا في هذا المتخف؟ دراين موزه جه جيزى هست؟ ‎nm goa Thar gai Lys JN‏ شريفين. )دو حرم شريفا( ‎ ‎ ‎

صفحه 5:
77۳7 القموة؟ آن ستون چیست همرت نمتب[ ستون جوبي كتبه. مدمه بآ پستو اك مر یم لو در ترفن کی تا لزب رمز ضور عرقي و ره الدع قز جميلة زیچ زد کی های دعر و مقر )وس شق ی توبات به خاطر موشيعات سودعندان ‎igs‏ و آثار زيباى ديكرى على الواجب. وظيفه بود, نشكقر لازم نيست. أفضل الثوان: بعش الناس يون أن ‎sll aN‏ أو للرشم أو بهارين رذك هاء برغى از مردم كمان مى كنند كه رنك ها فقط )نا بای رک آمیزی ‎AB‏ كردن يا تزين )زينت دادن( هستند. لک ‎bls ua‏ توم؛ “خل يكن مُعالجةُالآمراضٍ بالآنوان؟ ما هقی لوا افطل .- ‏روزى از خودمان برسيده ايم: «آيا درمان بيمارى ها با رنك ها ممكن است؟ )امكان دارد؟( تأر رذك هاى مختلف )كوناكون( جبيست؟‎ UT ld يعد بعس الغماء أن لاون تأر لين برغى از دانشمندان معتقدند ) بر ابن باورند( كه رنك ها بر الم ‎als‏ ‎Ng ye Lada oh ed Sil gg Gl Sf‏ و الثهار و هي اللو لاغز ‎Gish ln‏ الشماوي لم اللو الاصفر مع انون بعش أورق الخري. قطعا محبوب ترين رنك ها برلى جشم. ون هاى طبيعى أى است كه شب و روذ دراطراف)ببرامون( غودمان مى بينيم كه عبارث اند ‏زد نک سب و نك آبى آسمانى سيس رك زرد. مانتدرنك بعضى برك هلى بابي ‎gin‏ از قتشغز اتب عنما ‎By aj‏ رف الاب ‏أما رنك سرغ وقتى به آن نكاه مى كتيم احساس غستكى مى كنيم؛ زيرآن اعصاب راتحريك مى كند ‏فان الغرور ِستخدمة في الآماكن التي بحاجة إلى الثتباه كإشارات الفروره ‏در نتيجه قانون راهنمابى و وائندكي در جاهابى )اماكنى1 كه تيز به توه دارد. مانندعلامت هلى راهتمايى و راتتدكى آن را به كار مى كيرد ‎a‏ اللوم فالآفضل فيها انتخدام الآوانٍ ‎ae Gah‏ كاللونٍالبتنجئ. ‏اما تاق هاى غواب بهت است كه در آن رنك هاى آرام بخش اعصاب مث رنك بنفش به كار كرفته شود ‎ed Sa A ced‏ فيتامي »از ‎Tang SUI‏ فايده هلى وينامن 1 افزايش وزن كودكان ات ‏و هو معي إن و كان ‎ahh a Sy ch‏ اب بالق بل دا هراب الب ‏اين ويتامين براى جشم سودمند اسث و خلبان ها در جدك جهات دوم بيش از أغاز حملات شبائه مى خوردندو ‏و هذا افبتاميئ توجوة في الباتات و الوا لو اأصفر قلمشیش و ار نشر ارفا ‏واين ويتامين در كباهان و ميوه هاى به نك زرد مانند زردآلو. هويج و بوست برتقال موجود است. ‏فيتامياسي) “يود هذا افيتاميئ في الِب ‎Sh aa Sean» sis gill‏ ‏ويتامين ثه ابن ويتامين در شير تازه وجود دارد أيافت مى شوداء ولى در شير خشك وجودنداره )ب ‏و الأطفال الذين 5 ‎Sg gh tg Bib‏ لهم ضعف في الشاقين ‏و كودكاني كه تنها آن ا مى خورند بيشار اوقات برابشان ناتواتى )ضعف( ساق هاييش مى يد ‏و يكِنْ تعويش هذا الثقص في التغذية اول عصير الليمون أو قصب( ‏و ابن كمبود أنقصا در تغذيه )غوراك! با غوددن أب ليمو يا آب برتقال جبران مى شود ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‏نمي شود ‎ ‎ ‎ ‎ ‏آرد تور تلیم وود آلی تخس فلخت لیف تلم و قال توف آسبز ‏ رذ نیع نقوي جات أمانة و توف ‎a gel‏ تعد زجوعي. ‏ابس نزد قاضى شهرش رفت وبه او كفت: «من مسافرت خواهم كرد و مى خواهم بوم رانزد تو به امانت بكذارم و بس از بركشتنم از تو بس خواهم كرفت ‏فقال العاضي: «ل أن قل ثقوةك في ذيك الشندوق. » وضع الئل فوط في الشندوي. ‏» قاضى كفت: «اشكالي تداردء بولت را در آن صتدوق بكذار. » و مردبول ها ‏و لماج من الشقر؛ ذهب عند القاني و لت الآمالة. ففال القاضي: اي رت و وقنى كه از سفر بركشت؛ نزد قاضى رفت و امانت را ازاو خواست قاضى به او كفت-من تور نمى شناسم. خزن ال هت |لیحامالدیة و شرخ القضيّة مردغمكن شد وبه نز حاكم شهر رفت واف ذفان الحاكسيأٍ القاضي إيْ غدا ف علينا في النجلس 3 ‎iy Std ib‏ ‏حاكم كفت: فردا قاضى نزد من خواهد آمد؛ در مجلس پیش ما با بر ما وارد شوز و امائتت رالز او ‎tg‏ ‏وف الوم اللي عندما جاد الخاضي إلى الحاكم. قال له الحاكة: ‎٠‏ و در روز بعد وقنى كه قاضى نزد حاكم آمد. حاكم به او كفت: ‎٠‏ ‏توف أسافز إى الخ في هذ لشهرٍ وريد تسليع أمور ابلاد إليف ‎sh Jae Bl JY‏ ‏من دراين ماه به حج سفر خواهم كرد و مى خواهم امور أكارهاى( كشور )سر زمين( را به تو تحويل دهم ابسبارع! جون من از تو جز امانتدارى تديده ام. لي هن لوقب کل سامت الما ‎ore ey lg DNS nd le‏ مات وارد شد وه نان دوم کدوک ‎bh‏ نقمي ‎dd J Sy‏ نت َضشث نقودي عنذق. ‏ قل القاضي: ‎Ge‏ شندوق. ایغ وق ‏أى قاضى. امانتى نزد تو دارم. بوم را نزد تو كداشته ام » قاضى كفت: «ابن كليد صندوق است. بولت را تعويل بكير. ‏بعد ومين ذهب القاضي عند الحاكم و لتق عول ألا القوضوع. فأجاب الحاكم. ‏بس اذ دو روز قاضي نؤد حاكم رفت وبا او دربارة آن موضوع صحبت كرد. حاكم جواب داد: ‏ارا در صندوق كذاشت. ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎

صفحه 6:
‎PS ea Foe LE ST‏ بنة؟! لغ أمز بعزه. ای فاضی, امانت آن مرد را از تو يس تكرفتيم مكر بعد از اينكه همة شور را بهأت داديم؛ باجه جبزى كشور راز تو بس بكيريم؟! » سيس دستور به برتری او داد دستور داد و را ونر ندز ‏الا تنظروا إلى كر ضلاتهم 3 ضومهم و كذ ...وک انا ای جذق اعدیث و آاء لعان * رسول ‎a‏ وه و به ذبادي ماذشان و دوزه شان و زيادي حج نكاه نكتيد... ولى به راستكوبى وامانتداريشان ناه کید ‎ ‎ ‎ ‎

به نام خدا ترجمه دروس عربی نهم درس 1تا(10کل کتاب) اَلدَّ ْر ُس االْ َّو ُلُ :مراج َع ُة د ِ السا ِبعِ َو الثّا ِمنِ الص ِّ ُروس َّ ف ّ أَ ْهالً َو َس ْهالً:خوش آمدید ْ بات ِإلَی ا ْل َمد َر َس ِة ِب َف َر ٍح؛ ُه ْم َي ْح ِملونَ َحقاِئ َب ُهم؛ َب ال ُّطال ُّب َو ال ّطا ِل ُ ه ذ ي . رايس ا ْل َج ديدُ َ ُ َي ْب َت ِدُئ الْعا ُم الدِّ ُّ سال تحصيلی جديد آغاز می شود .دانش آموزان پرس و دخرت باخوشحالی به مدرسه می روند ،آنها کيف هايشان را برمی دارند(حمل می کنند)؛ الشَّ وا ِر ُع َم ْملوءَ ٌة بِالْ َبن َني َو الْ َب ِ الصدا َق ِة َب َني ال َّتالمي ِذ. راس ِة َوالْ ِقراءَ ِة َو الْ ِکتابَ ِة َو ف ُ َصل َّ نات .يَ ْب َت ِدُئ ف َْص ُل الدِّ َ خيابان ها پر از پرسان و دخرتان است .فصل درس خواندن و خواندن و نوشنت و فصل دوستی ميان دانش آموزان آغاز می شود(.رشوع می شود) حيم ﴾ به نام خداوند بخشندۀ مهربان ﴿ ب ِْس ِم الل ِه ال َّر ْح ٰمنِ ال َّر ِ َأ ْذکُ ُر رَيّب ِع ْندَ قيامي ِاس ِم الل ِه کَالمي َأ ْبدَ ُأ ب ْ با نام خدا سخنم را آغاز می کنم پروردگارم را هنگام برخاستنم ياد می کنم َأ ْذکُ ُر رَيّب ِع ْندَ ُجلويس ِاس ِم الل ِه دُرويس َأبْدَ ُأ ب ْ با نام خدا درس هايم را آغاز می کنم پروردگارم را هنگام نشستنم ياد می کنم. َأ ْسَأ ُل رَيّب َح َّل ِصعايب ِاس ِم الل ِه ِکتايب َأ ْق َرُأ ب ْ حل سختی هايم رادرخواست می کنم. کتابم را با نام خدا می خوانم از پروردگارمّ ، في ِه دُعاءٌ ،في ِه َصال ُة َمکْ َت ُبنا نو ٌر َو َحيا ُة مکتب ما روشنايی و زندگی است .در آن دعاست ،در آن مناز است. ِ في ِه کُنوزٌ ،في ِه َج ُ في ِه ُعلو ٌم ،في ِه ک ُ امل َامل در آن دانش هاست ،در آن کامل هست .در آن گنج هاست ،در آن زيبايی هست. َو یُدَ ِّر ُس فی ِه الْ ُحکَامءُ يَ َت َخ َّر ُج ِمنهُ الْ ُعلَامءُ دانشمندان از آن فارغ التحصيل می شوندو حکيامن در آن درس می خوانند. َم ْر َح َم ٌة ،کَ ْن ٌز ،کَدَ وايئ ها کُ ُتبي َأنوا ُر َساميئ هان ،کتاب هايم روشنايی های آسامنم ،مهربانی و گنج و مانند دارويم هستند. َاس ُم ِإلٰهي ،زا َد ُسوري ِاس ِم الل ِه ُأموري ف ْ َأبْدَ ُأ ب ْ نام خدايم ،شادی ام را زياد کرد با نام خدا کارهايم را آغاز می کنم ِ اَلدَّ ْر ُس الثّاين :قَوان ُني الْ ُمرو ِرقانون های رانندگی َر َج َع َس ّجا ٌد ِم َن الْ َمد َر َس ِة َحزيناً؛ ِع ْندَ ما َجل ََس َعلَی الْامِئدَ ِة َم َع ُأرَس تِ ِه، س ّجاد با ناراحتی از مدرسه برگشت؛ وقتی که همراه خانواده اش بر رس سفرۀ غذانشست َب أبَو ُه إلِي ِه َو تَکَل ََّم َم َعهُ َو َسَألَهُ « :لِامذاما َأکَل َْت الطَّعا َم؟! » َب إلِ َی غ ُرف َت ِه؛ ذه َ بَدَ َأبِالْ ُبکاءِ َف ْجَأ ًة َو ذه َ ناگهان رشوع به گريه کرد و به اتاقش رفت پدرش نزد او رفت و با او سخن گفت و از اوپرسيد« :چرا غذا نخوردی؟! ِف َصديقي ُح َسيناً؟ » پاسخ داد« :آيا دوستم حسني را می شناسی؟ » جاب« :ه َْل تَ ْعر ُ َأ َ َ کي َو ها ِدٌئ .ماذا َحدَ َث لَهُ ؟ گفت« :بله؛ می شناسمش؛ او پرسی باهوش و آرام است .چه اتّفاقی برايش افتاده است؟ قال« :نَ َعم؛ َأ ْع ِر ُفهُ ؛ ه َو َولَدٌ َذ ٌّ ِالس ّيا َر ِة؛س ّجاد جواب داد:او در بيامرستان بسرتی شده است؛ با ماشني تصادف کرده است؛ َأ َ جاب َس ّجادٌ« :ه َو َر َقدَ يِف الْ ُم ْس َتشفَی؛ تَصا َد َم ب َّ َأ َحدَ َث ال َّتصا ُد ُم مامي؛ ِعندَ ما شاهَدْ تُهُ َعلَی ال َّر ِ صيف الْ ُمقابِلِ ؛ نا َديْتُهُ ؛ تصادف جلوی من اتّفاق افتاد؛ وقتی که او را در پياده مقابل ديدم؛ صدايش زدم؛ ِ الس ّی ِ ارات و ِم ْن َغ ْی ِر َم َم ِّر الْ ُمشاة؛ :پس بدون نگاه کردن به ماشین ها و عبور از غیر گذرگاه عابر پیاده تصمیم به رد شدن َفق ََصدَ الْ ُعبو َر بِدونِ ال َّنظَ ِر إلَی َّ گرفت. ِ ُ ٌ الس ّيار ِة کَثیرةً ».پس اتومبيلی به او نزديک شد و به او برخورد کرد.رسعت ماشین زیاد بود. ة ع َت ْ ن «کا . ت م ص و ن م ة ر ا ي س ت ْ ْهُ دَ هُ فا ْقرَت َ َب َ ّ َ ْ َ َ َ رُس ْ َ َّ َ َ جروح ».س ّجاد گفت« :او زخمی است» ف حالُهُ ااْل نَ ؟ » پدرش گفت« :حاال حالش چطور است؟ قال َأبوهَُ « :ک ْي َ قال س ّجادٌ« :ه َو َم ٌ ِ الصحی َح ِة يِف الشَّ وارعِ و الطُّ ُرقِ . وم ال ّتايل طَل ََب الْ ُمدَ ِّر ُس ِم ْن تَالمي ِذ ِه ِکتابَ َة قَوان ِني الْ ُمرو ِر َو َر ْس َم يِف الْ َي ِ إشارات الْ ُمرورِيف َصحي َف ٍةجِ داريَّ ٍة .و رِعای َة ااْل عاملِ َّ در روز بعد معلّم از دانش آموزانش نوش ِنت قوانني رانندگی و عالمت های راهناميی و رانندگی را در يک روزنامۀ ديواری و رعایت کارهای درست در خیابان ها و راه ها را درخواست کرد. ِ َ َ َعلیم الْ ُمرو ِر :سپس مدیر دانش اموزان را به پارک ترافیک(منطقه آموزش عبور ومرور )برد ت ة ق ط ثُ َّم َأ َخ َذ الْ ُمدی ُر تَالمی َذ الْ َمد َر َس ِة ِإلَی ِمن ِ ِ إشارات الْ ُمرو ِر َو طَل ََب ِمن ُهم الْ ُعبو َر ِمن َم َم ِّر الْ ُمشا ِة :.و بعد از دو روز پلیس از اداره و َب ْعدَ َیو َمینِ جاءَ رُش ِط ٌّي ِإلَی الْ َمد َر َس ِة ِمن ِإدا َر ُة الْ ُمرو ِر ِلرَش ْ حِ راهنامیی و رانندگی به مدرسه برای توضیح عالمت های راهنامیی ورانندگی آمد و از آنها خواست از گذرگاه عابر پیاده عبور کنند. کَ َت َب ال َّتالمي ُذ َصحيف ًَة جِ داريَّ ًة َو َر َسموا فيها َع ِ المات الْ ُمرو ِر َو رَش َ حوا َمعان َيها. دانش آموزان يک روزنامۀ ديواری نوشتند و در آن عالمت های راهناميی و رانندگی را نقّاشی کردندو معانیِ آن را رشح دادند. ريق َممنوعٌ: .عبورممنوع الس ُري يف ٰه َذا الطَّ ِ َّ الدَّ َورانُ َعلَی الْ َيم ِني َممنو ٌع:.دورزدن به راست ممنوع إشار ُة ُمرو ِر الْ ُمشا ِة :.چراغ عبور عابر پیاده تَ ْقرَت ُِب ِم َن الْ َمطْ َع ِم:به رستوران نزدیک می شوید الدَّ َورانُ َعلَی الْ َيسا ِر َممنو ٌع :دورزدن به چپ ممنوع َم َم ُّر الْ ُمشا ِة:.گذرگاه عابرپیاده الصدا َق ِةپلِ دوستی اَلدَّ ْر ُس الثّالِ ُث :جِ رْس ُ َّ «سعي ٍد» َو َ قال لَهُ :اُ ْخ ُر ْج ِم ْن کانَ حميدٌ َو سعيدٌ َأ َخ َوينِ يف َم ْز َر َع ِة َق ْمحٍ؛ يف َأ َح ِد اَأْليّ ِام َو َق َع ْت َعدا َو ٌةبَ ْي َن ُهام َو غ َِض َب اَأْل ُخ اَأْلکْرَب ُ « َحميدٌ » َعلَی اَأْلخِ اَأْل ْص َغ ِر َ َمز َر َعتي حميد و سعيد دو برادر در يک در مزرعۀ گندمی بودند؛ در يکی از روزهاميانشان دشمنی افتاد و برادر بزرگ تر حميد بر برادر کوچک تر خشم گرفت و به او گفت« :از مزرعه ام خارج شو. َو قال َْت زَو َج ُة حمي ٍد لِ َزو َج ِة سعي ٍد« :اُ ْخ ُرجي ِم ْن بَي ِتنا» .و همرس حميد به همرس سعيد گفت« :از خانه مان خارج شو» . باب الْ َب ِ يت؛ در صبح يکی از روزها مردی د ِر خانۀ حميد را زد؛ وقتی که در خانه را باز باب َب ْي ِت حمي ٍد؛ ِع ْندَ ما َف َت َح حميدٌ َ يف َصباحِ َأ َح ِد اَأْليّ ِام طَ َر َق َر ُج ٌل َ کرد؛ شاهَدَ نَ ّجاراً؛ ف ََسَألَهُ :ماذا تَطْل ُُب ِم ّني؟ ن ّجاری را ديد و از او پرسيد« :از من چه می خواهی؟! جاب ال َّن ّجا ُرَ :أ ْب َح ُث َع ْن َع َملٍ ؛ هَل ِع ْندَ كَ َع َم ٌل؟ ن ّجار جواب داد« :دنبالِ کاری می گردم (در جست و جوی کاری هستم)؛ آيا کاری داری؟ » َأ َ ف َ حل آن در دست توست. َقال حميدٌ « :بِال َّتأکيد؛ ِعندي ُمش ِکلَ ٌة َو َحلُّها¡ ِب َي ِدكَ » .حميد گفت« :الب ّته؛ مشکلی دارم و ّ َ هي ُمش ِکلَتُكَ ؟ » ن ّجار گفت« :مشکلت چيست؟ » قال ال َّن ّجا ُر« :ما َ َأ ِ ِ ِ ِ يت جاري؛ ه َو خي َو َعد ّوي؛ اُنْظُ ْر ِإلَی ٰذلكَ ال َّن ْهرِ؛ ه َو ق ََّس َم الْ َمز َر َع َة ِإلَی نص َف ِني ِب ٰذلكَ ال َّنهرِ؛ جاب حميدٌ ٰ « :ذلكَ بَ ُ َأ َ حميد جواب داد« :آن خانۀ همسايه ام است؛ او برادرم ودشمنم است؛ به آن رودخانه نگاه کن؛ او مزرعه را با آن نهر(جوی) به دو نیم تقسيم کرده است؛ ْشاب کَث َري ٌة يِف الْ َم ْخ َزنِ ؛ َرجاءً،اِ ْص َن ْع جِ داراً خَشَ ب َّياً َبي َننا. إنِّهُ َح َف َر ال َّن ْه َر َأِلنَّهُ غَضْ بانُ َعيَل َّ ِ .عندي َأخ ٌ اونهر را کَنده است ؛ زيرا بر من خشمگني است .چوب های بسياری در انبار دارم؛ لطفاً ديواری چوبی ميان ما بساز. ثُ َّم َ السوقِ َو َأرجِ ُع َمساءًِ ».ع ْندَ ما َر َج َع حميدٌ ِإلَی َمز َر َع ِت ِه َمساءً تَ َع َّج َب کَثرياً؛ قال لِل َّن ّجارَِ« :أنا َأ ْذه ُ َب إلَی ّ سپس به ن ّج ار گفت« :من به بازار می روم و بعد از ظهر برمی گردم » .هنگامی که حميد بعد از ظهر به مزرعه اش برگشت خيلی تع ّجب کرد؛ ال َّن ّجا ُر ما َص َن َع جِ داراً؛ بَ ْل َص َن َع ِجرْس اً َعلَی ال َّن ْهرِ؛ َفغ َِض َب حميدٌ َو َ قال لِل َّن ّجارِ« :ماذا َف َعل َْت؟! لِ َم َص َن ْع َت جِ رْس اً؟! » » ن ّجار ديواری نساخت؛ بلکه پلی را روی نهر ساخت ،پس حميد خشمگني شد و به ن ّجار گفت :چه کارکرده ای؟چرا پل ساخته ای؟! يف هٰذا الْ َو ِ قت َو َص َل سعيدٌ َو شاهَدَ ِجرْس اً َف َح ِس َب َأنَّ حميداً َأ َم َر ب ُِص ْن ِع الْجِ رْس ِ؛ در اين وقت سعيد رسيد و پلی را ديد و گامن کرد که حميد به ساخنت پل دستور داده است َفعَرَب َ الْ ِجرْس َ َو بَدَ َأ بِالْ ُبکاءِ َو ق َّب َل َأخا ُه َو ا ْع َت َذ َر ؛پس ،از پل عبور کرد و رشوع به گريسنت کرد و برادرش را بوسيد و عذرخواست؛ َب حميدٌ إلَی ال َّن ّجا ِر َو شَ کَ َر ُہ َو َ «أنت ضَ يفي لِثَالثَ ِة َأيّ ٍام» .حميد به سوی ن ّجار رفت و از او تشکّر کرد و گفت« :تو برای سه روز مهامن من هستی. قالَ : َذه َ اِ ْع َت َذ َر ال َّن ّجا ُر َو َ هاب ِل ُص ْن ِعها».ن ّجار عذرخواهی کرد و گفت« :پل های زيادی مانده است؛ بايد برای ساخ ِنت آنها بروم. قالُ « :جسو ٌر کَث َري ٌة باق َي ٌة؛ َعيَل َّ ال َّذ ُ َالم َرسولِ اللّ ِه :اِثْنانِ ال َی ْنظُ ُر اللهُ ِإلَ ْیهِامِ : السوءِ .دو تن خداوند به آنها نگاه منی کندُ :برندۀ(قطع کننده) پيون ِد خويشان و همسايۀ ِمن ک ِ قاط ُع ال َّر ِح ِم َو جا ُر ّ بد. فتاح الْ َف َر ِجصبر کليد گشايش است. اَلدَّ ْر ُس ال ّراب ُِع :ا ََّلصربُ ِم ُ َو َق َع ْت ٰه ِذ ِہ الْ ِحکايَ ُة َق ْب َل َأربَع َني َس َن ًة يف بِال ٍد؛ اين حکايت چهل سال پيش در کشوری اتّفاق افتاده است؛ حاث عَنِ ال َْس ِ َب اثْنا َعرَش َ طالِباً ِم َن طُالب الْجا ِم َع ِة َم َع ُأستا ِذ ِهم إلَی َس ْف َر ٍة ِعلْم َّي ٍة لِ َته ِيَئ ِة َأبْ ٍ امك؛ َذه َ دوازده دانشجو از دانشجويان دانشگاه همراه استادشان برای ته ّيۀ پژوهش هايی دربارۀ ماهی ها به گردشی علمی رفتند. رياح شَ ديدَ ٌة َو صا َر الْ َبح ُر َم ّواجاً. السامءِ؛ ثُ َّم َع َصف ْ َت ٌ کان َْت ميا ُه الْ َبح ِر ها ِدَئ ًة؛ فَجَأ ًة ظَ َه َر َس ٌ حاب يِف َّ آب های دريا آرام بود؛ ناگهان ابری در آسامن ظاهر شد؛ پس بادهای شديدی( وزيد )وزيدندو دريا توفانی شد. السفي َن ُة انْکَرَس ْت قَليالً َولٰ ِک َّنها ما َغ ِرق َْت؛ کشتيشان به تخته سنگی برخورد کردکشتی کمی شکست ،ولی غرق نشد؛ َفَأصابَ ْت َسفي َن ُت ُهم َص ْخ َرةً؛ فَخافوا؛ َّ ِعندَ ما َو َصلوا ِإلَی َجزي َر ٍة َمجهولَ ٍةَ ،فرِحوا کَثرياً َو شَ کَروا َربَّ ُهم َو نَ َزلوا فيها؛ وقتی که به جزيره ای ناشناخته رسيدند ،بسيارخوشحال شدند و پروردگارشان را شکر کردند و در آن پياده شدند. َمضَ ی َيومانِ ؛ فَام َو َجدوا أ َحدا يِف الْ َجزي َر ِة و ما جاءَ أ َحدٌ لِ َنجاتِهِم؛ َ قال لَ ُه ُم ال ُْستا ُذ: دو روز گذشت و کسی را در جزيره پيدا نکردند و کسی برای نجاتشان )رهايی شان( نيامد؛استادشان به آنها گفت: واصلَ ِةأبَ ْحاثِکُم» بابَ ،علَيکُم بِالْ ُمحا َولَ ِة .اِ ْس َمعوا کَالمي َو ا ْع َملوا ِب ِه کََأنَّهُ ما َحدَ َث شَ یءٌَ .علَ ْيکُم مِب ُ َ «ياشَ ُ «ای جوانان ،بايد تالش کنيد .سخنم را گوش کنيد و به آن عمل کنيد؛ گويا چيزی نشده است(.اتّفاق نيفتاده است).بايدتحقيقاتتان راادامه دهيد. إلی أ َرب َع ِة أ َف ْرق َة َو َ طب. قال للِف ِ ْريق ااْل َّولِ « :يا طل ُُّب ،ا ِب ْحثوا َع ْن َصيدْ َو ا ْج َمعوا ال ْح َ ث ُّم َّ قس َمه ُم َ سپس آنها را به چهار گروه (تيم)تقسيم کرد و به گروه ا ّول گفت« :ای دانشجويان ،دنبال صيدی بگرديد و هيزم جمع کنيد» . َو َ السفي َن ِة » .و به گروه دوم گفت«:ای دانشجوها مقداری اشيای رضوری از کشتی بیاوريد. قال لِلْف ِ َريق الثّاين« :يا طالِبانِ ،اِجلِبا َب ْع َض الْشَ ياءِ الرَّض وريَّ ِة ِمنَ َّ َو َ بات ،اُطْ ُب ْخ َن لَنا طَعاماً».و به تيم سوم گفت« :ای دخرتان دانشجو ،غذايی براميان بپزيد» . َريق الثّالِ ِث« :يا طالِ ُ قال لِلْف ِ ِ ِ ٍ ِ ِ َو َ َريق ال ّرا ِبعِ« :يا طال َبتانِ ،ابْ َحثا َع ْن َموا َّد غذائ َّية .وبه گروه چهارم گفت:ای دودانشجودخرتدنبال موادغذائی بگردید(درباره موادغذائی جستجوکنید) قال للْف ِ ُأ ِ ِإ ْ َ الصابِرينَ ﴾ » َمضَ ی ْسبوعٌ .سپس به همگی گفت« :صرب کنيد؛قطعاًخدا با صربکنندگان است .هفته ای گذشت. ثُ َّم قال لل َجميعِْ : «﴿اصبِوا؛ نَّ اللهَ َم َع ّ وم ِمنَ ااْل َ ّي ِام نَ َز َل َمطَ ٌرشَ ديدٌ َو َأصا َب ْت صا ِع َق ٌة َسفي َن َت ُهم فَا ْحرَت َقَت. يف َي ٍ در روزی از روزها باران شديدی باريد (نازل شد)و صاعقه ای به کشتيشان برخورد کردو کشتی آتش گرفت. قال الطُّاّل ُب« :ال َرجاءَ لِ َنجاتِناَ » .ف َق َرَأ ال ُْستا ُذ ه ِذ ِه َ َ االیة﴿يا َأيُّ َها الَّذي َن آ َمنوا ْاصرِب وا﴾. دانشجوها گفتند« :هيچ اميدی به نجامتان نيست .پس استاد اين آيه را خواند(:ای کسانی که اميان آورده ايد صرب کنيد(. َحزِنَ الطُّل ُّب َو قالواَ « :فقَدْ نا َسفي َن َتنا » .دانشجوها غمگني شدند و گفتند« :کشتيامن را از دست داديم» . الصال ِة َو الدُّ عاءِ رَص َ َخ َأ َحدُ هُم َب ْغ َت ًة:و پس ازبه جا آوردن مناز و دعا يکی از ايشان ناگهان فرياد زد. َو َب ْعدَ َأداءِ َّ «اُنظُروا يا ُز َماليئ .اُنظُ ْرنَ يا زَمياليت .ای پرسان هم کالسی ام ،نگاه کنيد .ای دخرتان هم کالسی ام نگاه کنيد. تِلْكَ َسفي َن ٌة َحرب ّي ُة تَقرَت ُِب ِم ّنا» .آن يک کشتی جنگی است که به ما نزديک می شود. َيف َو َجدْ تُم َمکانَنا؟ » السفي َن ُة الْ َحرب َّي ُة اقرَت َبَ ْت ِم ْن ُهم َو نَ َز َل ِمنها ُجنودٌَ .فر َِح الطُّل ُّب َو َسَألوا الْ ُجنودَ« :ک َ َّ کشتی جنگی به آنها نزديک شد و رسبازان از آن پياده شدند .دانشجويان خوشحال شدند واز رسبازان پرسيدند« :چگونه جای ما را پيدا کرديد؟! » جاب الْ ُجنودَُ « :رَأ ْينا دُخاناً ِمنْ َبعي ٍدَ .فَأتَ ْينا َو شاهَدْ ناکُم»رسبازان جواب دادند« :دودی را از دوردست ديديم .پس آمديم و شام را ديديم. َأ َ اَلدَّ ْر ُس الْخا ِم ُس :ال َّرجاءُامید کان َْت َم ْجمو َع ٌة ِم َن الْ َح َي ِ وانات يف غا َب ٍة؛ األ سدو الثعلب و الذئب و الغزالة و الکلب و ....گروهی ازحيوانات در جنگلی بودند؛ شیر،روباه،گرگ،آهو،سگ و... وانات َو َبي ِعها لِ َحدي َق ِة الْ َح َي ِ وم ِمنَ ااْل َ ّي ِام جاءَ ِس َّت ُة َص ّيادي َن َو َحفَروا ُحف َر ًة َعمي َق ًة ثُ َّم َسرَت وها لِ َصي ِدالْ َح َي ِ وانات. يف َي ٍ در روزی از روزهاشش شکارچی آمدند و چالۀ عميقی کندند سپس آن را برای شکارحيوانات و فروش آنها به باغ وحش پوشاندند. َوق ََع ثَعل ٌَب َو غَزالَ ٌة يِف الْ ُحف َر ِة َبغت ًة؛ َفطَلَبا ُمساعَدَ ًة؛روباهی و آهويی ناگهان در حفره افتادند و کمک خواستند. ٰل ِکنَّ الْ َح َي ِ الص ّيادي َن ولی حيوانات فرار کردند؛ زيرا از دور دست صداهای شکارچی ها را شنيدند.. وانات َه َربْ َن اِل َنَّ ُهنَّ َس ِم ْعنَ ِم ْن بَعي ٍد َأ َ صوات َّ حا َو َل الثَّعل َُب َو الْغَزالَ ُة لِل َّنجا ِة .روباه و آهو برای نجات تالش کردند. نت ال تَ ْق ِد ُر.لَقَدْ َج َّر ْح َت َبدَ نَكَ » . بَعدَ دَقاِئق؛ قال َْت َحام َم ٌة لِلثَّعل َِب« :ال فاِئدَ َة لِلْ ُمحا َولَة .ال ت َْص َعدْ َ .أ َ پس از چند دقيقه کبوتری به روباه گفت« :تالش هيچ فايده ای ندارد .باال نيا.تو منی توانی .بدنت را زخمی کردی. َلب لِلْغَزالَ ِة« :ال َرجاءَ لِ َنجاتِ ِك .ال ت َْص َعديَ .أ ِ َو َ نت ال تَ ْق ِدري َن.لَقَدْ َج َّر ْح ِت بَدَ ن َِك» . قال ک ٌ و سگی به آهو گفت« :اميدی به نجات تو نيست .باال نيا .تو منی توانی .بدنت را زخمی کردی. ُروج َم َّر ًة ُأخ َری َولٰ ِکنْ بِدونِ فائدَ ٍة .روباه و آهو برای بريون آمدن بار ديگر تالش کردند ولی بی فايده بود. حا َو َل الثَّعل َُب َو الْغَزالَ ُة الْخ َ َيِئ َس ِت الْغَزال َُة َو َب ِق َي ْت يف َمکانِها َولٰ ِکنَّ الثَّعل ََب حا َو َل کَثرياً .آهو نا اميد شد و در جايش ماند ،ولی روباه خيلی تالش کرد. نت ال تَ ْق ِد ُر ،لِ َم تُحاو ُِل؟! اِ ْق َب ْل َمص َريكَ »» .کبوتر به او گفت« :تو منی توانی ،چرا تالش می کنی؟! رسنوشتت را بپذير. قال َْت لَهُ الْ َحام َم ُةَ« :أ َ لٰ ِک َّن الثَّعل ََب َخ َر َج ِمنَ الْ ُحف َر ِة .يف ٰذلِكَ الْ َو ِ قت َو َص َ¡ل هُدهُدٌ َو َ قال :ولی روباه ازچاله بريون آمد .در اين (آن)هنگام هدهد رسيد و گفت: َأ الس ْمعِ؛ ه َو ظَ َّن نَّ الْ َحام َم َة تُشَ ّج ُعهُ َعلَی الْخُروج» ِف ٰه َذاالثَّعل ََب؛ ه َو ثَ ُ «َأنَا َأ ْعر ُ قيل َّ من اين روباه را می شناسم؛ او کم شنواست؛ (سنگ ْني گوش است).او گامن کرده است که کبوتراو را تشويق به بريون آمدن می کند. وانات« :نَح ُن ظَلَ ْمنا الْغَزالَ َةَ .علَينا مِب ُساعَدَ تِها» .حيوانات گفتند« :ما به آهو ستم کرديم .بايد به او کمک کنيم. قال َِت الْ َح َي ُ قال َِت الْ َحام َم ُة لِلْغَزالَ ِة« :اُ ْخ ُرجيَ .أ ِ نت تَق ِدرينَ َعلَی الْخُروجِ ب ُِسهولَ ٍة .ال تَ ْيَأيس» .کبوتر به آهوگفت :خارج شو تو به آسانی می توانی خارج شوی نااميد نشو. وانات .آهو يک بار ديگر تالش کرد و بريون آمد و حيوانات خوشحال شدند. ُروج َم َّر ًة ُأ ْخ َری َف َخ َر َج ْت َو َف ِر َح ِت الْ َح َي ُ حا َول َِت الْغَزالَ ُة الْخ َ قال َرسولِ اللّ ِه َمنْ طَل ََب شَ ْيئاً َو َجدَّ َ ،و َجدَ هرکس چيزی بخواهد و تالش کند ،موفّق می شود( .هرکس چيزی خواست و تالش کرد ،موفّق شد). السا ِد ُس :تَغْيريُ الْ َحيا ِةتغيري زندگی اَلدَّ ْر ُس ّ َب تَالمي ُذ الْقَريَ ِة ِإلَی الْ َمد َر َس ِة .سال تحصيلی نو آغاز شد و دانش آموزان روستا به مدرسه رفتند. رايس الْ َجديدُ َو َذه َ اِبتَدَ َأ الْعا ُم الدِّ ُّ ف ال ّرا ِبعِ.آن روستا کوچک وزیبا بود خانم معلّم وارد کالس چهارم شد. الص ِّ کانت القریة صغیرة و جمیلةَ .د َخل َِت الْ ُمدَ ِّر َس ُة يِف َّ ِ ِ ِ ِ ْ ْ ْ ف ُمز َد ِحامً .قال َِت الْ ُمدَ ِّر َس ُة ِللْ َبن َني«:اِ ْجلِسوا َعلَی ال َيمنيَِ » .و قال َْت لل َبنات« :ا ْجل ْس َن َعلَی ال َيسارِ» . الص ُّ کانَ َّ کالس شلوغ بود .خانم معلّم به پرسها گفت« :سمت راست بنشينيد » .و به دخرتها گفت«:سمت چپ بنشينيد». هي شاهَدَ ْت تِلمي َذ ًة ِ ِاس ِم «سارة »َ .ف َح ِزن َْت َو َذ َه َب ْت لِ ُمشاهَدَ ِة ِملَفِّها ل ِالطِّالعِ َعلَی ماضيها. راس َب ًة ب ْ َ او دانش آموزی مردود به نام ساره را ديد ناراحت شد و برای ديدن پرونده اش و برای آگاه شدن بر گذشته اش رفت. هي نَشيطَ ٌة و َذک َّي ٌة. يف ِمل ِّ َف َّ هي تِلميذ ٌة َج ِّيدَ ٌة جِ دّ اً .تَک ُت ُب وا ِجباتِها َج ِّيداًَ . الس َن ِة ااْل ُولَیَ : درپروندۀ سال نخست :او دانش آموزی بسيار کوشاست .تکليف هايش را خوب می نويسد .او ف ّعال وزرنگ است. هي تِلميذ ٌة َج ِّيدَ ٌة ِجدّ اً .لٰ ِک َّنها َحزي َن ٌةُ .أ ُّمها را ِقدَ ٌة يِف الْ ُمس َتشفَی. َو يف ِمل ِّ َف َّ الس َن ِة الثّان َي ِةَ : ودر پروندۀ سال دوم :او دانش آموزی بسيار کوشاست .ولی غمگني است .مادرش در بيامرستان بسرتی است. هي َحزين ٌة جِ دّ اً. َو يف ِمل ِّ هي َفقَدَ ْت والِدَ تَها يف ٰه ِذ ِه َّ َف َّ الس َن ِةَ . الس َن ِة الثّالِ َث ِةَ : و در پروندۀ سال سوم :او مادرش را امسال از دست داد .او بسيار غمگني است. ف. الص ِّ َو يف ِمل ِّ راس َة َو ال تُ ِح ُّب الْ َمد َر َس َة َو تَنا ُم يِف َّ هي تَ َرک َِت الدِّ َ َف َّ الس َن ِة ال ّرا ِب َع ِةَ : و در پروندۀ سال چهارم :او درس خواندن را ترک کرد و مدرسه را دوست ندارد و در کالس می خوابد. الْ ُمدَ ِّر َس ُة ال َم ْت نَف َْسها َو َغرَّي َ ْت طَريق ََة ت ِ َدريسها.خانم معلّم خودش را رسزنش کرد و روش تدريسش را تغيري داد. بَعدَ ُمدَّ ٍة يف َح ْفلَ ِة ميال ِد الْ ُمدَ ِّر َس ِة َجل ََب ال َّتالمي ُذ هَدايا لَها َو َجلَ َب ْت سارة لِ ُمدَ ِّر َس ِتها هَديَّ ًة يف َو َر َق ِة َصحي َف ٍة. پس از مدّ تی دانش آموزان در جشن تولّد خانم معلّم برايش هديه هايی آوردند و ساره برای خانم معلّمش هديه ای در برگۀ روزنامه ای آورد. َليل ِم َن الْ ِعط ِر فَضَ ِحكَ ال َّتالمي ُذ؛ آن هدیه شيشۀ عطر مادرش بود که کمی عطر در آن بود و دانش آموزان خنديدند؛ کان َِت الْ َهديَّ ُة زُجا َج َة ِعط ِر ُأ ِّمها ،فيها ق ٌ فَقال َِت الْ ُمدَ ِّر َس ُةلِلْ َبن َني« :التَضْ َحکوا » َو قال َْت ِللْ َب ِ نات« :التَض َحکْ َن » .الْ ُمدَ ِّر َس ُة َعطَّ َر ْت نَف َْسها ِب ٰذلِكَ الْ ِعطْرِ. خانم معلّم به پرسها گفت:نخنديد » و به دخرتها گفت« :نخنديد » .خانم معلّم با آن عطر به خودش عطر زد. جاء َْت سارة ِعندَ ُمدَ ِّر َس ِتها َو قال َْت« :رائ ِح ُت ِك ِم ُثل راِئ َح ِة ُأ ّمي» .ساره نزد معلّمش آمد و گفت« :بوی تو مانند بوی مادرم است» . شَ َّج َع ِت الْ ُمدَ ِّر َس ُة سارة؛ فَصا َر ْت تِلميذ ًة ِمثال ّي ًة .خانم معلّم ساره را تشويق کرد و او دانش آموزی موفّق شد. َو َبعدَ َس َن ٍ وات ؛ اِ ْس َتلَ َم ِت الْ ُمدَ ِّر َس ُة رِسالَ ًة ِم ْن سارة َمکتو َب ًة فيها :و پس از چند سال؛ خانم معلّم نامه ای از ساره دريافت کرد که در آن نوشته شده بود: نت َأفضَ ُل ُم َعلِّ َم ٍة شاهَدْ تُهايف َحيايتَ .أ ِ «َأ ِ نت َغرَّي ْ ِت َمصرييَ .أنا االْنَ طَبي َب ٌة» «تو بهرتين معلّمی هستی که در زندگی ام ديده ام .تو رسنوشتم را تغيري دادی .من حاال پزشک هستم» . َو بَعدَ ُمدّ ٍة ،اِ ْس َتلَ َم ِت الْ ُمدَ ِّر َس ُة رِسال ًَة ُأ ْخ َری ِمنَ الطَّبي َب ِة سارة؛ و پس از مدّ تی ،خانم معلّم نامۀ ديگری را ازخانم دکرت ساره دريافت کرد روس( .که)درآن ازوی حضوردرجشن عروسی اش و نشسنت درجايگاه مادرعروس راخواسته لوس يف َمکانِ ُأ ِّم الْ َع ِ طَلَ َب ْت ِم ْن َها الْ ُحضو َر يف َحفلَ ِةزَواجِها َو الْ ُج َ بود. ِعندَ ما َحرَض ْت ُمدَ ِّر َس ُتها يف َحفلَ ِة زَوا ِجها؛ قال َْت لَها سارة :شُ کراً َجزيالً يا َس ِّيدَ يت؛ َأ ِ نت َغرَّي ْ ِت َحيايت. هنگامی که خانم معلّم در جشن عروسی اش حارض شد؛ ساره به او گفت :ای خانم! تو زندگی ام را تغيريدادی فَقال َْت لَها الْ ُمدَ ِّر َس ُة« :ال يا بِنتي؛ َأ ِ َيف ُأ َد ِّر ُس.» . نت َغرَّي ْ ِت َحيايت؛ َف َع َرف ُْت ک َ پس خانم معلّم به او گفت« :نه ای دخرتم ،تو زندگی ام را تغيري دادی؛ پس ياد گرفتم (آموختم(چگونه درس بدهم. الساب ُِع :مَث َ َر ُة الْ ِجدِّ :ميوۀ تالش )دسرتنج( اَلدَّ ْر ُس ّ راس ِتهِ: ِ السا ِب َع ِة ِم ْن ُعمر ِِهِ ،عندَ ما َع َج َز ْت ُأ رْس َ تُهُ َع ْن َد ْفعِ نَف ِ َقات د َ کانَ ِإديسون يِف ّ ِ اديسون در ِس ّن هفت سالگی بود(،هفت ساله بود)هنگامی که خانواده اش از پرداخت هزينه های تحصيلش درماند َفطَ َردَهُ ُمدي ُر َمد َر َس ِت ِه ِمنَ الْ َمد َر َس ِة َو َ قال عَنهُ ِ« :إنَّهُ تِلْمي ٌذ َأح َم ُق » .فَصا َر باِئ َع الْفَوا ِک ِه؛ پس مدير مدرسه اش او را از مدرسه بريون کرد ،و در باره اش گفت« :اودانش آموزی نادان است » .پس ميوه فروش شد. هي ساعَدَ تْهُ کَثرياً .ولی او درس خواندن را ترک نکرد؛ بلکه به کمک مادرش درس خواند .او خيلی کمکش َولٰ ِک َّنهُ ما تَ َركَ الدِّ َ راس َة؛ بَ ْل َد َر َس مِب ُساعَدَ ِة ُأ ِّم ِه؛ َ کرد. َأ َأ َأ ِ ٍ ِ ُّ َ َ ِإ الس ْمعِ ب َِس َب ِب حادثة ْو َم َر ٍض صابَهُ يّا َم الطفولَة .اديسون به سبب حادثه يا بيامری ای که روزهای کودکی دچارش شده بودکم شنوا بود. کانَ ديسون ث َ قيل َّ عض الْ َموادِّالْکيمياو َّي ِة َو ااْل َد ِ ِإديسونُ َأ َح َّب الْکيمياءَ .ف ََص َن َع ُمخ َترَب اً َصغرياً يف َمن ِزلِ ِه َو َبعدَ ُمدَّ ٍة َقدَ َر َعلَی رِش اءِ َب ِ َوات الْ ِعلْم َّي ِة؛ اديسون شيمی را دوست داشت .پس آزمايشگاهی کوچک در خانه اش ساخت و پس از مدّ تی توانست برخی موا ّد شيميايی و ابزارهای علمی را بخرد. ِ َو بَعدَ ُمحا َو ٍ طارات َو َقدَ َر َعلَی ِشاءِ آلَ ِة ِطبا َع ٍة َو َوضَ َعها¡ يف َع َربَ ِة الْ َبضاِئع، الت کَثريَ ٍة صا َر َمسؤوالً يف َأ َح ِد الْ ِق و پس از تالش های بسياری مسئولِ يکی ازقطارها شد و توانست دستگاه چاپی بخرد و آن را در واگن کاالها گذاشت، الس َن ِة الْخا ِم َس َة َعرْش َ َة ِمنْ ُعمر ِِه کَ َت َب َصحي َف ًة ُأ ْسبوع َّي ًة َو طَ َب َعها يِف الْ ِقطا ِر .ودر س ّن پانزده سالگی روزنامه ای هفتگی نوشت و آن را در قطار چاپ َو يِف َّ کرد. ِ ُجاجات الْ َموا ِّد الْکيمياو َّي ِة يف الْ َمط َب َع ِة؛ در يکی از روزهايکی از شيشه های موا ّد شيميايی در چاپخانه شکست يف َأ َح ِد ااْل َ ّي ِام انْکَرَس َ ْت ِإ ْحدَ ی ز ئيس الْ ِقطار َو ِعندَ ما َأنْ َق َذ ِطفالً ِم ْن ت ِ َحت الْ ِقطارَِ ،ج َعلَهُ والِدُ الطِّفلِ َرئيساً يف رَش ِ کَ ِت ِه. َف َحدَ َث َح ٌ ريق َفطَ َردَهُ َر ُ و آتش سوزی روی داد و رئيس قطار او را بريون کرد و وقتی که کودکی را از زير قطار نجات داد ،پد ِر کودک او را رئيس رشکتش کرد. کانَ ِإديسون َمشغوالً يف مخ َترَب ِِه لَيالً َو نَهاراً .ه َو َأ َّو ُل َمنْ َص َن َع ُمخ َترَب اً لَِأْلبْ ِ الصناع َّي ِة. حاث ِّ اديسون شب و روز در آزمايشگاهش مشغول بود .او نخستني کسی بود که آزمايشگاهی برای پژوهش های صنعتی ساخت. ُ ّ ُ اِخْرَت َ َع إديسون َأکْرَث َ ِمنْ َأل ِ َ الس ّيا َر ِة ة ي ار ط ب و ام ن ي الس ة ل آ و الص َو ُر الْ ُم َت َح ِّرک َُة َ صباح الْکَ ْه َربا ُّيئ َو ُم َس ِّج ُل الْموسيقَی و ُّ ْف ا ْخرِت ا ٍع ُم ِه ٍّم؛ ِمن َها الطّا َق ُة الْکَه َربائ َّي ُة َو الْ ِم ُ ّ َ َ َ َّ َّ اديسون بيشرت از هزار اخرتاع مهم اخرتاع کرد .از آن جمله نريوی برق ،چراغ برق ،ضبط کنندۀ موسيقی،عکس های متح ّرک ،دستگاه سينام و باتری خودرو الص ِ ناعات الْ َجديدَ ِة .و نريوی برق در اين روزگار دليل اصلی پيرشفت صنايع نوين بوده است. َو الطّا َق ُة الْکَه َربائ َّي ُة يف ٰه َذا الْ َع ِ ئييس لِ َتقَدُّ ِم ِّ رص َس َب ٌب َر ٌّ َأ َأ الصالِ ِ ُضيع ْج َر َم ْن ْح َسنَ َع َمالً ﴾ الْکَهف 30 حات ِإنّا ال ن ُ ﴿ ِإنَّ الَّذي َن آ َمنوا َو َع ِملوا ّ قطعاً کساىن که اميان آورده و کارهاى شايسته کرده اند ،ما پاداش کىس را که کار نيکو کند تباه منى کنيم. اَلدَّ ْر ُس الثّا ِمنُِ :حوا ٌر بَ َني ال ّزاِئ ِر َو ساِئ ِق َس ّيا َر ِة ااْل ُ ْج َر ِة گفت و گويی ميان زائر و رانندۀ تاکسی السال ُم َو َرح َم ُة اللّٰ ِه َو بَ َرکاتُهُ َ .أي َن تَ ْذهَبونَ ؟ درود و رحمت و برکات خدا بر شام باد.کجا می رويد؟ السال ُم َعلَيکُم سالم برشام )درود بر شام) َعلَيک ُُم َّ َّ َب إلَی ُم ْت َح ِ ف َمک ََّة الْ ُمکَ َّر َم ِة به موزۀ مکّۀ مک ّرمه می رويم َأهالً َو َسهالً ِبکُم .تَفَضَّ لوا .اِ ْرکَبوا .خوش آمديد .بفرماييد .سوار شويد. ه نَ ْذ ُ َأر َبع َني رياالً .چهل ريال چند ريال از ما می گريی؟ َک ْم رياالً تَْأ ُخ ُذ ِم ّنا؟ ٍ ٍ رياالت .ببخشيد؛ سی ريال .برای هر زائری ده ريال. أشخاص کرايه گران است .ما سه نفريم َعفواً؛ ثَالثونَ رياالً .لِک ُِّل زاِئ ٍر َعرَش َ ُة ااْل ُج َر ُة غال َي ٌة .نَح ُن ثَالثَ ُة َأ ْأ باب ،ه َْل ن ُتم إيران ّيونَ ؟ بله؛ اشکالی ندارد .ای جوان ها ،آيا شام ايرانی هستيد؟ ه َْل تَ ْق َب ُل ال ُّنقو َد الْريان َّية؟ آيا پول ايرانی می پذيريد؟ نَ َعم .ال َب َس .يا شَ ُ َأنا با ِکستا ٌّين َو أشَ تغ َُل هُنا .يف َوط َني ک ُن ُت أشتغ َُل يف الْ َمز َر َعةِ. نت ؟ نَ َعم َو ِم ْن َأي َن َأ َ من پاکستانی هستم و اينجا کار می کنم .درميهنم در مزرعه کار می کردم. بله و شام اهل کجا هستيد؟ ُرص ٌة .نه؛ نديده ام .فرصت ندارم) .فرصتی ندارم( َأ َرَأ ْي َت الْ ُمت َح َ ف َح َّتی ااْل نَ ؟ آيا تا حاال موزه را ديده ای؟ ال؛ ما َرَأ ْیتُهُ .ما ِعندي ف َ الصباحِ َح َّتی الْ َمساءِ .زيرا من از صبح تا شب کار می کنم. لِامذا ما َذ َه ْب َت إلَی هُناكَ ؟! چرا به آنجا نرفته ای؟ َأِليّن َأشْ َت ِغ ُل ِمنَ َّ الْعارِش َ ُة مَت اماً ده متام.. السا َع ُة؟ ببخشيد .ساعت چند است؟ َعفواً .ک َِم ّ ت َ َعال َم َعنا .ثُ َّم نَ ْر ِج ُع َمعاً؛ همراه ما بيا .سپس باهم برمی گرديم. َأ ِ ْ ال؛ ال قد ُر .شُ کراً َجزيالً .نه؛ منی توانم .بسيار سپاسگزارم. هَل تَق َب ُل؟ آيا می پذيری؟ )قبول می کنی؟) ِحوا ٌر َب َني ال ّزاِئ ِر َو َدليلِ الْ ُمت َح ِ ف :گفت و گويی ميان زائر و راهنامی موزه ماذا يف ٰه َذا الْ ُمت َح ِ الْثا ُر ال ّتاريخ َّي ُة لِلْ َح َر َم ِني الرَّش ي َف ِني آثار تاريخیِ حرمني رشيفني) .دو حرم رشيف( ف؟ در اين موزه چه چيزی هست؟ بي لِ ْلکَع َب ِة .ستونِ چوبیِ کعبه. ما ٰذلِكَ الْ َعمودُ؟ آن ستون چيست؟ الْ َعمو ُد ا ْلخَشَ ُّ وي؛ د ِر منرب قدميیِ مسجد نبوی؛ َو ما ٰه ِذ ِه الْثا ُر؟ و اين آثار چيست؟ باب الْ ِمنرَب ِ الْق ِ ُ َديم لِلْ َمسجِ ِد ال َّن َب ِّ آثا ُر ِبرْئ ِ زَم َز َم؛ ُص َو ُر الْ َح َر َم ِني َو َمقرَب َ ِة الْ َبقي ِع؛ َو آثا ٌر َجميلَ ٌة ُأ ْخ َری .آثار چاه زمزم؛ عکس های دو حرم و مقربۀ )قربستان( بقيع؛ و آثار زيبای ديگری َأشْ کُ ُركَ َعلَی تَوضيحاتِكَ الْ ُمفيدَ ِة .به خاطر توضيحات سودمندتان سپاسگزارم .ال شُ کْ َر َعلَی الْواجِ ِب .وظيفه بود ،تشکّر الزم نيست. ُصوص َح َ الص َّح ِة :متن هايی دربارۀ بهداشت ول ِّ اَلدَّ ْر ُس ال ّت ِاس ُع :ن ٌ اس يَظُ ّنونَ ِبَأنَّ ااْل َلوانَ لِلتَّلوينِ َأ ْو لِل َّر ْس ِم َأ ْو لِل َّتزي ِني َفقَط عض ال ّن ِ َأفضَ ُل ااْل َلوانِ :بَ ُ بهرتين رنگ ها :برخی از مردم گامن می کنند که رنگ ها فقط )تنها( برای رنگ آميزی يا نقّاشی کردن يا تزيني )زينت دادن( هستند. َ .ولٰ ِکنْ هَل َسَألْناَأنف َُسنا َيوماً« :هَل مُي ْ ِک ُن ُمعالَ َج ُة ااْل ِ َمراض ِبااْل َلوانِ ؟ ما ه َو تأث ُري ااْل َلوانِ الْ ُمخ َتلِ َف ِة؟» ولی آيا روزی از خودمان پرسيده ايم« :آيا درمان بيامری ها با رنگ ها ممکن است؟ )امکان دارد؟( تأثري رنگ های مختلف )گوناگون( چيست؟ » عض الْ ُعلَامءِ َأنَّ لِاْل َلوانِ تَأثرياً َعلَينا برخی از دانشمندان معتقدند ) بر اين باورند( که رنگ ها بر ماتأثري دارند. يَع َت ِقدُ بَ ُ ِ ِ اموي ثُ َّم اللَّونُ ااْل ص َف ُر م ُثل لَونِ الس ُّ هي اللَّونُ ااْل خرَض ُ َو اللَّونُ ااْل ز َر ُق َّ ِإنَّ َأ َح َّب ااْل َلوانِ إلَی الْ َعنيِ ،ااْل َلوانُ الطَّبيع َّي ُة الَّتي نُشاهدُ ها َحولَنا يِف اللَّيلِ َو ال َّنها ِر َو َ عض َأوراقِ الْخ ِ بَ ِ َريف.قطعاً محبوب ترين رنگ ها برای چشم ،رنگ های طبیعی ای است که شب و روز دراطراف)پريامون( خودمان می بينيم که عبارت اند از :رنگ سبز و رنگ آبی آسامنی سپس رنگ زرد ،مانندرنگ بعضی برگ های پاييز. َأ ّما ال ّنو ُر الْح َم ُر َف َنشْ ُع ُر بِال َّت َع ِب ِعندَ ما نَنظُ ُر ِإلَي ِه اِل نَّهُ يُ َح ِّركُ ااْل َعصاب َ ا ّما رنگ رسخ ،وقتی به آن نگاه می کنيم احساس خستگی می کنيم؛ زيراآن اعصاب راتحريک می کند ِ .فَقانونُ الْ ُمرو ِر يَس َت ْخ ِد ُمهُ يِف ااْل َما ِکنِ الَّتي بِحا َج ٍة ِإلَی الِ ْن ِتبا ِه کَِإ شارات الْ ُمرورِ؛ .در نتيجه قانون راهناميی و رانندگی در جاهايی )اماکنی( که نياز به تو ّجه دارد ،مانندعالمت های راهناميی و رانندگی آن را به کار می گريد؛ وم َفااْل َفضَ ُل في َها ْاس ِتخدا ُم ااْل َلوانِ الْ ُم َهدِّ َئ ِة لِاْل جي. ِ َأ ّما ُغ َر ُ ف ال َّن ِ َعصاب کَاللَّونِ الْ َب َن َ فس ِّ ا ّما اتاق های خواب بهرت است که در آن رنگ های آرام بخش اعصاب مثلِ رنگ بنفش به کار گرفته شود. فيتامني«إ» ِ Aم ْن فَواِئ ِد فيتامني «إ» زيا َد ُة َوزنِ ااْل َطفالِ ويتامني آ :از فایده های ويتامني آ افزايش وزن کودکان است َو ه َو ُمفيدٌ لِلْعَنْي ِ َو کانَ الطَّ ّيارونَ يِف الْ َح ْر ِب الْعالَم َّي ِة الثّان َي ِة يَ َتنا َولونَهُ َق ْب َل ابْ ِتداءِ ال ِ ْغارات اللَّيل َّي ِة اين ويتامني برای چشم سودمند است و خلبان ها در جنگ جهانی دوم پیش از آغاز حمالت شبانه می خوردندو َو ٰه َذا الْفيتام ُني َموجو ٌد يِف ال َّن ِ باتات َو الْفَوا ِک ِه بِاللَّونِ ااْل َص َف ِر کَالْ ِمشْ ِم ِش َو الْ َج َز ِر َو ِقرْش ِ الْرُب تُقالِ . واين ويتامني در گياهان و ميوه های به رنگ زرد مانند زردآلو ،هويج و پوست پرتقال موجود است. ليب الْ ُم َجف ِ َّف ليب الطّازَج َولٰ ِک َّنهُ ال يو َجدُ يِف الْ َح ِ فيتام ُني(يس) Cيو َجدُ ٰه َذا الْفيتام ُني يِف الْ َح ِ ويتامني ث :اين ويتامني در شري تازه وجود دارد )يافت می شود( ،ولی در شري خشک وجودندارد )يافت منی شود) َطفال الَّذي َن يَ َتنا َولونَهُ َو ْحدَ هُ ،يف َأکرَث ِ ااْل ِ َو ااْل ُ السا َق ِني َوقات يَ ْحدُ ُث لَ ُهم ضَ ٌ عف يِف ّ و کودکانی که تنها آن را می خورند بيشرت اوقات برايشان ناتوانی )ضعف( ساق هاپيش می آيد َعويض ه َذا ال َّن ِ قص يِف ال َّتغذ َي ِة ِب َتنا ُولِ َعصريِ اللَّيمونِ َأ ْو َعصريِ الْ ُب ُتقالِ . َ .و مُي ِکنُ ت ُ و اين کمبود )نقص( در تغذيه )خوراک( با خوردن آب ليمو يا آب پرتقال جربان می شود. اَلدَّ ْر ُس الْعارِش :اََأْلمانَ ُة:امانتداری َأرا َد ُمسا ِف ٌر تَسلي َم نُقو ِد ِه إلَی شَ ٍ خص أم ٍني مسافری خواست پولش )پول هايش( را به شخص امانتداری بدهد. َأ َأ ُأ ُأ َب ِإلَی قايض بَلَ ِد ِه َو َ وف س َتلِ ُمها ِم ْنكَ بَعدَ ُرجوعي. وف سا ِف ُر َو ريدُ تَسلي َم نُقودي ِعندَ كَ مان ًَة َو َس َ قال لَهُ ِ :إيّن َس َ َف َذه َ پس نزد قاضی شهرش رفت وبه او گفت« :من مسافرت خواهم کرد و می خواهم پومل را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشتنم از تو پس خواهم گرفت ْأ ِ ِ ٰ َ ف َ الصندوقِ . د ُقو ن ل ُ ج ر ال ع ضَ و ف » . ندوقِ الص ل ذ د ُقو ن ل ْ ع ج ا ، س ب «ال ْقايض: ل ا َقال كَ َكَ َهُ يِف ُّ َ َ َّ ُ ُّ يِف َ َ َْ » قاضی گفت« :اشکالی ندارد ،پولت را در آن صندوق بگذار » .و مردپول هايش را در صندوق گذاشت. َب ِعندَ الْقايض َو طَل ََب ِمنهُ ااْل َمانَ َة ،ف َ َقال الْقايض« :إيّن ال َأ ْع ِر ُفكَ . الس َفرِ؛ َذه َ َو لَاّم َر َج َع ِم َن َّ و وقتی که از سفر برگشت؛ نزد قاضی رفت و امانت را از او خواست قاضی به او گفت:من تو را منی شناسم. َب إلَی حا ِک ِم الْ َمدي َن ِة و رَش َ َح لَهُ الْقَض َّي َة مردغمگني شد و به نزد حاکم شهر رفت و قض ّيه را برايش رشح داد َحزِنَ ال َّر ُج ُل َف َذه َ .ف َ :س َيْأيت القايض إيِل َّ غَداً؛ فَا ْدخ ْ¡ُل َعلَينا يِف الْ َمجلِ ِس َو اطْل ُْب َأمانَتَكَ ِم ْنهُ . َقال الْحا ِک ُم َ .حاکم گفت :فردا قاضی نزد من خواهد آمد؛ در مجلس پيش ما بيا )بر ما وارد شو( و امانتت رااز او بخواه. وم ال ّتايل ِعندَ ما جاءَ الْقايض ِإلَی الْحا ِک ِمَ ، قال لَه الْحا ِک ُم « :و در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد ،حاکم به او گفت« : َو يِف الْ َي ِ َأ ُأ ُأ ُأ وف سا ِف ُر ِإلَی الْ َح ِّج يف ٰه َذا الشَّ ه ِر َو ريدُ تَسلي َم مو ِر الْبِال ِد ِإلَيكَ اِل َيّن ما َر يْ ُت ِم ْنكَ ّإل ااْل َمان ََة. ِإيّن َس َ من دراين ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور )کارهای( کشور )رسزمني( را به تو تحويل دهم )بسپارم( چون من از تو جز امانتداری نديده ام. َو يف ٰه َذا الْ َو ِ قت َدخ ََل صا ِح ُب الْامنَ ِة َو َسلَّ َم َعلَيهِام َو َ قال و در اين وقت صاحب امانت وارد شد و به آنها )آن دو( سالم کرد و گفت« : َأ ُّي َها الْقايضِ ،إنَّ يل َأمانَ ًة ِعندَ كَ َ .وضَ ْع ُت نُقودي ِعندَ كَ َ » . الصندوقِ .اِ ْس َتلِ ْم نُقودَكَ » . فتاح ُّ قال الْقايض« :هٰذا ِم ُ ای قاضی ،امانتی نزد تو دارم .پومل را نزد تو گذاشته ام » .قاضی گفت« :اين کليد صندوق است .پولت را تحويل بگري. َب الْقايض ِعندَ الْحا ِک ِم َو تَکَل ََّم َم َعهُ َح َ جاب الْحا ِک ُم: ول ٰذلِكَ الْ َموضوعَِ .فَأ َ بَعدَ يَو َم ِني َذه َ پس از دو روز قاضی نزد حاکم رفت و با او دربارۀ آن موضوع صحبت کرد .حاکم جواب داد: أيُّ َها الْقايضَ ،ما ْاسرَت َج ْعنا َأمانَ َة ٰذلِكَ ال َّر ُجلِ ّإل َبعدَ ما َأ ْعطَ ْيناكَ ک َُّل ا ْلبِال ِد؛ َف ِبَأ ِّي شَ یءٍن َْسرَت ْ ِج ُع ا ْلبِال َد ِم ْنكَ ؟! ثُ َّم َأ َم َر ِب َع ْزلِ ِه. ِ امانت آن مرد را از تو پس نگرفتيم مگر بعد از اينکه همۀ کشور را به تو داديم؛ باچه چيزی کشور را از تو پس بگرييم؟! » سپس دستور به ای قاضی، برکناری او داد) .دستور داد او را برکنار کنند(. َأ ال تَ ْنظُروا إلَی کَرْث َ ِة َصالتِهِم َو َصو ِمهِم َو َکرْث َ ِة الْ َح ِّجَ .. .ولٰ ِكنِ انْظُروا إلَی ِصدْ قِ الْ َح ِ ديث َو داءِ ااْل َمانَ ِةُ » . رسول الله صلی اللّٰه وعلیه وآله. به زيادیِ منازشان و روزه شان و زيادیِ حج نگاه نکنيد ،...ولی به راستگويی و امانتداريشان نگاه کنيد.

39,000 تومان