صفحه 1:
فارسی پایه دوازدهم ,
معنی کلمات و ارایه های درس شانزدهم 9
کباب غاز فارسی دوازدهم
متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و [
انسانی و فنی حرفه ای ۱
آموزش تصویری را جدی بگیریم ۲,۰ (
پاورپوینت در حالت کتاب ورق زن ۱
نسخه قابل ویرایش ۲
تعداد اسلاید:۰٩ 4
1
صفحه 2:
صفحه 3:
فهرست مطالب :
فارسى بايه دوازدهم
تصاوير مرتبط با درس
-١ دو نكته مهارت كلاس دارى ويزه معلمان عزيز
۲- معنی لغات مهم درس
۳-معنی کلمات و ارایه های درس شانزدهم کباب
غاز فارسی دوازدهم
متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی
و فنی حرفه ای
۴- چند نکته برای کیفیت بخشی به کلاس درس
صفحه 4:
:درس اول ويزه معلمان[ا
تععلمازامر ونمو جلنند -1
در وهله نخست معلم دانش
»آموزان هستند
نه معلم کتب درسی
وانتقال دهنده صرف محتوای آموزشی
صفحه 5:
لادرس دوم ویژه معلمان :
7[ 4- معلمان موفق امروزی
4 می دانند
سهم هر دانش آموز
از بادگیری اهمیت دارد.
دلیل موفقیت نظام آموزشی فنلاند
صفحه 6:
معنی و آرایه های ادبی و زبانی درس
کباب غاز ۱۶ شانزدهم فارسی دوازدهم
محمدعلی جمال زاده: نویسنده داستان
لحن: داستان روابی
زاوية ديد: اول شخص
نوع نثر: نثرى سرشار از كنابات ضرب
المثل ها و اصطلاحات عامیانه؛ ساده و
طنزكونه و كوتاهى جملات.
صفحه 7:
شب عید نوروز بود و موقع ترفیع رتبه. در اداره با
همقطارها قرار و مدار گذاشته بودیم که هرکس» اول
ترفيع رتبه يافت» به عنوان ولیمه کباب غاز صحیحو
بدهده دوستان نوش جان نموده؛ به عمر و عزتش دعا
13
قلمرو زبانى: كباب غاز: تركيب اضافى
ee /
باب تفعیل, بالا بردن
تبه: مقام جاه
هم قطارها: وندی
همردیفان: دو یا چند نفر كه با هم به يك شغل مشغول
باشند
صفحه 8:
هم
هم رديفان: دو با جند نكر كه با هم به يك شفل مشغول باشند
قرار و مدار: مرکب اتباعی ۱
ولیمه: طعامی که در مهمانی و عروسی میدهند. 5
صحیح: درست کامل ۲
کباب غاز صحیحی؛ کبا حت ١ ae Se ars
کنند: من ای 1
عزنش رکب شاف |
قلمرو ادبی: نوش جان نمودن: کنایه از خوردن
پیام: ترفیع گرفتن و ولیمه دادن به مناسبت ترفیع.
نکته: به ت رکیب هایی که در آنها لفط دوم اغلب بی معنی است و
براى تأكيد لفظ نخست می آید «مرکب اتباعی» یا «اتباع» 7
میکویند؟منن: قرار و مدار.
صفحه 9:
4 زد و ترفيع رتبه به اسم من در آمد. فورا
مسئلة ميهمانى و قرار با رفقا را با عيالم كه
۹ به تازكى با هم عروسى كرده بوديم در
4( میان گذاشتم. گفت تو شیرینی عروسی هم
/ به دوستانت ندادهای و باید در اين موقع
درست جلوشان در آیی» ولی چیزی که
1 هست چون ظرف و کارد و چنگال برای
4 دوازده نفر بیشتر نداریم
) ( يا بايد بازيك دست ديكر خريد ويا بايد
logue be بيشتر از يازده نفر نباشد كه با
خودت بشود دوازده نفر.
صفحه 10:
يك دست ديكر ترکیب وصفی؛ دست: هسته! یک: صفت
شمارشی؛ دیگر: وابسته؛ صفت مبهم
9۹ کی
دوازدهنفر: ترکیب وصفی؛ مسند.
قلمرو ادبی: در میان گذاشتن: کنایه از مطرح کردن
جلوی کسی در آمدن: کنایه از «توانایی خود را به دیگری نشان
دادن؛خوب پذیرایی کردن»
ظرف» کارد؛ چنگال: تناسب.
ترفيع كرفتن و قرار و مدار ميهمانى كذا:
صفحه 11:
گفتم: خودت بهتر میدانی که در اين شب عیدی»
مالیْه از چه قرار است و بودجه ابدا اجازةُ خریدن
خرت و پرت تازه را نمیدهد و دوستان هم از بیست
و سه چهار نفر کمتر نمیشوند. گفت تنها همان رتبه
های بالا را وعده بگیر و ما بقى را نقداً خط بکش و
بگذار سماق بمکند. گفتم ای بابه خدا را خوش
نمىآيدء اد ت ها سال آزكار يك بار برايشان
چنین پایی میافتد و شکمها را مدتی صابون زده
اند که کباب غاز بخورند و ساعت شماری میکنند.
چطور است از منزل یکی از دوستان و آشنایان یک
دست دیگر ظرف و لوازم عاریه بگیریم؟
صفحه 12:
ی ی کی سس =e
cnet | ۱ %
a بهتر: قید» mer “sus برتر ) ۱
| 1 مال دارا: x
wa i |
(KES sng aan
۱ خرت و پرت: مجموعهای ea 0
۱ 1 ریزهای کم ارزش 0
0 شر هن ا 12
1 چهار نفر: عدد مبهم ل
Ole Se ۳
i) 3 کمتر: » one ۱
۱ ة: قنها همان ... + ۱
۱ ۳ جملة «بگذار» ۸
0
۳
I)
صفحه 13:
ای بابا: شبه جمله
را در «خدا را خوش نمی آید»: زائد
آزکار: زمانی دراز» به طور مدام» تمام و کامل
سال آزکار: ترکیب وصفی؛ قید
سماق: دانهای ترش مزه و قهوه ای رنگ
یک بار: قید
عاریه: آنچه از کسی برای رفع حاجت بگیرند و يس از
رفع نیاز آن را پس دهند
كه: حرف بيوند
ماليه: وندى» وضع مالى
وسایل» ج لازم» بایسته ها
امانتی و موقت بودن.
صفحه 14:
نایه از انتظار کشیدن برای فرار
رسیدن ساعت يا زمانی خاص, لحظه شماری کردن.
بيام: در تنكناى مالى ماندن و حذف برخى از مهمانان.
صفحه 15:
با اوقات تلخ گفت: این خیال را از سرت
بيرون كن كه محال است در ميهمانى اول
بعد از عروسى بكذارم از كسى جيز عاريه
وارد این خانه بشود؛ مگر نمیدانی که
شکوم ندارد و بچة اول میمیرد؟ گفتم پس
چارهای نیست جز اینکه دو روز مهمانی
بدهیم. یک روز یک دسته بيایند و بخورند
و فردای آن روز دستهای دیگر. عیالم با
این ترتیب موافقت کرد.
صفحه 16:
Pa: 34
ابن خيال: تركيب وصفىء مفعول
عاریه: آنچه ae رفع د
صفحه 17:
اوقات کسی تلخ بودن: کنابه از خشمگین»
آزرده و افسرده بودن
۱ سر: مجاز از ذهن
خیال را از سر بیرون کردن: کنایه از
فراموش کردن.
پیام: بدشکونی عاریه گرفتن.
صفحه 18:
اینک روز دوم عید است و تدارک پذیرایی از هر
جهت دیده شده است. علاوه بر غاز معهود» آش جو
اعلا و کباب بر ممتاز و دو رنگ پلو و چند جور
خورش با تمام
مخا
فات رو به راه شده است. در تخت خواب گرم و نرم
تازهای لم داده بودم و مشغول خواندن بودم که
عیالم وارد شد و گفت جوان دیلاقی مصطفی نام»
آمده» میگوید پسر عموی تنی توست و برای عيد
مبار کی شرف یاب شده است. مصطفی پسر عموی
دختردایی خالهٌ مادرم بود. جوانی به سن بيست و
پنج با بست و شش؛ آسمان جل و بی دست و پا و
پخمه و تا بخواهی بدریخت و بدقواره.
صفحه 19:
قلمرو زبانی: اینک: اکنون؛ ایناهاش» نهاد
تدارک: آماده کردن
معهود: عهد شده» شناخته شده» معمول
اعلا: برتر» ممتاز» نفیس» برگزیده از هر
dow 20 گوسفند تا فشماهگی
ممتاز: پسندیده دارای امتیاز
رنگ در ردو رفك بلو»: نوع؛ ممير
0 خورس: خورشست
مخلفات: چیزی که به یک مادهٌ خوردنی
اضافه میشود با به عنوان چاشنی در كنار
صفحه 20:
بدقواره: آتكهيا آنج شاهو و زت شت و امتناسب دارد؛ بدتر کیب
مرو ابی: دوب اه شدن: کنایه از مهی و آماده شدن
پیام: تدارک پذیرایی / ورود جوانی به نام مصطفی
صفحه 21:
| به زنم گفتم: تو را به خدا بگو فلانی هنوز
ٍِ از خواب بیدار نشده و
شراین غول بی شاخ و دم را از سر ما بکن.
| كفت به من دخلى ندارد! ماشاءاللّه هفت
قرآن به میان پسرعموی خودت است. هر
كلى هست به سر خودت بزن. ديدم
چارهای نیست و خدا را هم خوش نمی آید
" این بیچاره که لابد از راه دور و دراز با
" شکم گرسنه و پای برهنه به اميد جند ريال
عیدی آمده؛ alld کنم. پیش خودم گفتم
| جنين روز مباركى صلة ارحام نكنى» كى ل
4 خواهی کرد:. a |
صفحه 22:
3 ه. محم دعل جمالزاده
سرو یی 5
Cae oe
See
: بدى
غول بدقواره و بدريخت
من مربوط نيست
جارداى نيست: فعل غير اسنادى» واج ميانجى همزه
لابد: احتمالاه به احتمال زیاد» قید
ارحام: ج. رحم
صله ارحام: به دیدار خویشاوندان رفتن و از آنان
احوال پرسی کردن
چنین روز ... خواهی کرد؟: پرسثی انکاری
صفحه 23:
ابه از اينكه قرآن با قرائت
هاى هفتكانه اش سپری برای جلوگیری از رسیدن
گرفتاری ها به ما پدید آورد
كل به سر زدن: كنايه از هر كارى كردى براى
خودت كردى يا ضرر و نفعش به خودت باز
مى كردد
صفحه 24:
لهذا صدایش کردم سرش را خم كرده وارد شد.
ديدم ماشاءالله» قدش درازتر و تك و بوزش كريه
قر شده است. كردنش مثل كردن همان غاز
مادرمردهای که در همان ساعت در دیک مشغول
کباب شدن بود؛ مشغول تماشا و ورانداز این مخلوق
کمیاب و شیء عجاب بودم که عیالم هراسان وارد
شده گفت: خاک به سرم؛ مرد حسابی» اگر این غاز
را برای مهمان های امروز بياوریم» برای مهمان
های فردا از کجا غاز خواهی آورد! تو که یک غاز
بیشتر نیاوردهای و به همةٌ دوستانت هم وعد کباب
غاز داده ای!
دیدم حرف حسابی است و شده؛ گفتم آیا
نمیشود نصف غاز را امروز و نصف دیگرش را فردا
سر میز آورد؟»
صفحه 25:
خلقيَّا ت ما ايرانيات
قى و بوزش: دك و بوزء به طنز ظاهر شخص به ويزه سر
و صورت
کریه: زشت؛ نايسند
ورانداز: سنجش يا ارزیابی چیزی از راه نگاه کردن
مخلوق: آفریده
شیء عجاب: معمولا برای اشاره به امری شگفت به کار
میرود
هراسان: ترسان
خاک بر سر: حذف فعل «شد» به قرینه معنوی
مرد حسابى: مرد کامل
فلانی: ضمير مبهم
حرف حسابی: سخن درست
بدغفلتی: فراموشی بدی
صفحه 26:
=a
a ادبی: كر دنش مثل تشبیه؛
: كنايه
شیء عجاب: اشاره به 3 op هن لشیء
عجاب»
خاک بر سر شدن: کنایه از بدبخت شدن يا
دجار مشکل شدن
امروزه فردا: تضاف
پیام: سرگردانی میزبان به علت کمبود غاز
برای دو روز مهمانی.
|
|
۱
|
|
صفحه 27:
گفت مگر میخواهی آبروی خودت را بریزی؟
هرگز دیده نشده که نصف غاز سر سفره بیاورند.
تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و
سر به مُهر روی میز بیاید. حقا که حرف منطقی بود
و هيج برو برگرد نداشت. در دم ملتفت وخامت امر
گردیده و پس از مدتی اندیشه و استشاره» چارةٌ
منحصر به فرد را در این دیدم که هر طور شده یک
غاز دیگر دست و با کنیم. به خود گفتم مصطفی
كرجه زياد كودن است؛ ولى بيدا كردن يك غاز در
شهر بزركى مثل تهران» كشف آمريكا و شكستن
كردن رستم كه نيست؛ لابد اين قدرها از دستش
ساخته است.
صفحه 28:
منحصر به فرد: خاص؛ بی همتا
کودن: احمق,
دس ی عت Sse te Cath
صفحه 29:
قلمرو ادبی: دست نخورده: کنایه از کامل» سالم»
درسته
سر به مهر: کنایه از دست نخورده و کامل
بى برو برگرد: کنایه از بدون شک و تردیده تضاد
از از لحظه
دست و با كرد از آماده و مهیا کردن
كشف آمريكا و شكستن كردن رستم: كنايه از كار
دشوار و سخت
كار از دست كسى ساخته بودن: كنايه از عهده
كارى برآمدن
دست در «لابد اینقدر از دستش ساخته است»: مجاز
از توان و نیرو
پیام: مشورت برای حل مشکل کمبود غاز
صفحه 30:
به او خطاب کرده گفتم: مصطنی جان!
لابد ملتفت شدهای مطلب از چه قرار است»
میخواهم امروز نشان بدهی که چند مرده
حلاجی و از زیر سنگ هم شده یک عدد
غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده؛ برای ما
پیدا کنی. مصطفی ابتدا مبلغى سرخ و سياه
شد و بالاخره صدایش بریده بریده از نی
بيج حلقوم بیرون آمد و معلوم شد
میفرمایند در این روز عید» قيد غاز را
بايد به کلی زد و از اين خیال باید منصرف
شد؛ چون که در pled هر یک دکان باز
صفحه 31:
قلمرو زبانی: ملتفت: متوجه
مبلغى: مقداری؛ صفت مبهم
بریده بریده: منقطع
: مركب فى و شلنى قليان
9 حلقوم: حلق و كلو
قلمرو ادبى: جند مرده حلاج بودن: جقدر توانايى داشتن
زير سنك بيدا كردن: كنايه از نهايت تلاش خود را كردن
براى كارى سخت وغير ممكن
0 نى بيج حلقوم: اضافة تشبيهى
قيد جيزى را زدن: كنايه از منصرف شدن» صرف نظر
كردن
سرخ و سياه شدن: كنايه از خجالت كشيدن.
فى بٍ
بيام: مكلف كردن مصطفى براى بيدا كردن غاز در شب
عید
صفحه 32:
با اين حال استیصال پرسیدم پس چه خاکی به سرم
بریزم؟ با همان صداء آب دهن را فرو برده» گفت
والله چه عرض کنم! مختارید: ولی خوب بود
میهمانی را پس میخواندید. گفتم خدا عقلت
بدهد؛ یک ساعت دیگر مهمانها وارد میشوند؛ چه
طور پس بخوانم؟ گفت خودتان را بزنید به ناخوشی
و بگویید طبیب قدغن کرده؛ از تخت خواب پایین
نیایید. گفتم همین امروز صبح به چند نفرشان تلفن.
کرده ام» چطور بگویم ناخوشم؟ گفت بسپارید اصلا
بگویند آقا منزل تشریف ندارند و به زیارت حضرت
معصومه رفته اند.
صفحه 33:
قلمرو زبانی: استیصال: ناچاری» درماندگی
والله: سوگند به خدا میخوردم» حذف فعل به قرینه
مختارید: اختیار دارید
پس خواندن: لغو کردن» پس زدن
ناخوشی: بیماری» متمم» وندی
ع؛ اهميت املايى
فرو برده: فعل در وجه وصفى
چطور: قید پرسشی
صفحه 34:
قلمرو ادبی: چه خاکی بر سرم
بریزم: کنایه از جه جارماى بيند يشم
خدا عقلت بدهد: جمله به ظاهر
دعابى كنايه از اينكه عقل نداری!
خود را به ناخوشى بزنيد: كنايه از
وانمود كردن
پیام: درماندكى ميزبان و بيشنهاد
پسخواندن مهمانی و عذر و بهانه
صفحه 35:
ديدم زیاد پرت و پلا میگوید؛ گفتم
مصطفی میدانی چیست؟ عیدی تو را
| حاضر کرده ام. اين اسکناس را میگیری و
4 | زود میروی. معلوم بود که فکر و خیال
} ,(( مصطنی جای دیگر است. بدون آنکه اصلا
۱۲( به حرفهای من گوش داده باشد, دنبالة
4 ۷( افکار خود را گرفته» گفت اگر ممکن باشد
4 (/| شیوهای سوار کرد که امروز مهمانها دست
| به غاز نزننده میشود همین غاز را فرد) از
۱ | نو گرم کرده دوباره سر سفره آورد.
صفحه 36:
قلمرو زبانى: برت و بلا: بيهوده؛ نامعقول؛ مركب اتباعى
سخن بيهوده: بى معنى
بدون: حرف اضافه
كوش داده باشد: ماضی التزامی
دنبالة افكار خود: مفعول؛ دو ترکیب اضافی» دنبالة افكار و افكار خود
گرفته: فعل در وجه وصفى
اگر: حرف ربط
باشد: وجود داشته باشد
شیوه ای: همزة مبانجى
قلمرو ادبى: دنبالة افكار خود را كرفت: كنايه از دوباره به فكر كردن
7
ديدم برت ويلا مى كويد حس أميزى
تضاد: امروز» فردا
دی مصطفی برای نخوردن غاز و حل مشكل كمبود غاز.
صفحه 37:
دیدم این حرف آن قدرها هم نامعقول نیست و خندان و شادمان رو به
مصطفی نموده, كفتم: اولين بار است كه از تو یک کلمه حرف حسابی
مىشنوم؛ ولى به نظرم ابن كره فقط به دست خودت كشوده خواهد شد.
بايد خودت مهارت به خرج بدهی که احدی از مهمانان در صدد دست
زدن به این غاز برنیاید.»
قلمروزبانی: نامعقول: آنچه از روی عقل نیست؛ برخلاف عقل
به خرج بدهی: انجام بدهی
قلمرو ادبی: حرف: ارين
گره: استعاره از مشکل
کره گشودن: کنایه از حل کردن مشکل
مهارت به خرج دادن: كنايه از جاره انديشى كردن
دست زدن: كنايه از خوردن» اقدام كردن
صدد: قصد
در صدد بر آمدن: قصد چیزی را کردن
پیام: پذیرفتن پيشنهاد مصطفی به عنوان حرف حساب و راه حل و سپردن
این امر به شخص مصطفی.
صفحه 38:
مصطفی هم جانی گرفت و گرچه هنوز
درست دستگیرش نشده بود که مقصود من
چیست آثار شادی در وجناتش نمودار
گردید. بر تعارف و خوش زبانی افزوده
گفتم چرا نمی آیی بنشینی؟ نزدیکتر بیاء
روی این صندلی مخملی پهلوی خودم
بنشين. بكو ببينم حال و احوالت جه طور |
است؟ چه کار میکنی؟ میخواهی برایت
شغل و زن مناسبی پیدا کنم؟
صفحه 39:
وجنات: جمع وجنه» چهره
نمودار: آشکار
۱
|
|
|
| 7 رن
| افزوده: فعل در وجه وصفی
۱ چطور: مسند
|
قلمرو ادبی: جان گرفتن: کنیه از سر حال آمدن
چیزی کسی ث 5
سخن؛ خوش زبانی:
خوش سخنی
پیام: روحیه گرفتن مصطفی از تعاریف میزبان و
خوشزبانی میزبان برای مصطفی.
۱
۱ زبان در «خوش زبانی»:
صفحه 40:
بير مترقبة هركز ذ ا
كند ولى مهلتش نداده كفتم استغفرالله» ابن حرف ها
جيست؟ تو برادر كوجك من هستى. اصلا امروز هم
نمى كذارم از اينجا بروى. امروز بايد ناهار را با ما صرف
کنی. همین الان هم به خانم میسپارم یک دست از
لباسهای شیک خودم را هم بدهد بپوشی و نو نوار که
شدىء بايد سر میز پهلوی خودم 4 چیزی که هست»
ملتفت باش وقتى بعد از مقدمات» آش جو و کباب بره و
برنج و خورش» غاز را روی میز آوردند» میگویی ای
باباه دستم به دامنتان» دیگر شکم ما جا ندارد. این قدر
خورده ایم که نزدیک است بترکیم. کاه از خودمان نیست؛
کاهدان که از خودمان است.
صفحه 41:
هرکز: قي
سپاسگزاری: مفعول؛ اهمیت املایی
مهلتش: مهلت ندادم
استعفر الله: شبه جمله
میسپارم: سفارش مى كنم
بز که به شکل رشته باریک در آمده
نو نوار شدن: نو شدن؛ (در اصل نوار نو)
هست: وجود دارد
کاهدان: انبار کاه
صفحه 42:
a
توشتن در غربت
نامههای جمالزاده به بز رگ علوی
ارت سیخ خوا
از خوردن ترکیدن: كنايه از زياد خوردن
کاه: استعاره از غذا
کاهدان: استعاره از شکم
است» نیست:
کاه از خودمان نیست کاهدان از خودمان است: یک
کنایه از اینکه باید به فکر سلامتی خود باشیم. »
پیام: محبت ناگهانی میزبان به مصطفی و نقشه کشیدن
برای دست نخورده ماندن غاز در روز نخست مهمانی با
هنرنمایی مصطفی.
صفحه 43:
از طرف خود و این آقابان استدعای عاجزانه دارم
بفرمایید همینطور این دوری را برگردانند به
اندرون و اگر خیلی اصرار دارید» ممکن است باز
یکی از ایام همین بهار» خدمت رسیده از نو دلی از
عزا در آوریم ولی خدا شاهد است اگر امروز بیشتر
از این به ما بخورانید» همین جا بستری شده وبال
جانت میکردیم؛ مکر آنکه مرگ ما را خواسته
باشید. آن وقت من هر چه اصرار و تعارف میکنم
تو بیشتر امتناع میورزی و به هر شیوهای هست
مهمانان دیگر را هم با خودت همراه میکنی».
صفحه 44:
دوری: رد Uy Oh هکت Fe
ون: داخل» دستور تاريخى
om (شيه هماو اسرارة رازه
وال ارو سختی دردسر
مکو: جز
امتناع: خوددارىء سر باز زدن اذ اجام كارى با قبول كردن سخنى
قلمرو ادبی: دل از عزا ادرآوردی: کنیه از پس از مدتی محرومیت کاملا
كام روا شدن و سبر خوردن
.وبال جان شدن: كنايه از باعث مشکل و رفح شدن
بيام: محبت ناكهانى ميزبان به مصطفى و نقشه كشيدن براى دست نخورده
yale غاز در روز اول مهمانى با هنرنمايى مصطفى.
صفحه 45:
) مصطفی که با دهان باز و گردن دراز حرف های
مرا گوش میداد؛ كفت خوب دستگیرم شد. خاطر
جمع باشید که از عهده برخواهم آمد.
4 قلمرو زبانی: دهان باز» گردن دراز: متمم قیدی»
q ترکیب وصفی
KMMMMMMMMddddddddddddddiddddidided
~
۳»
=]
صفحه 46:
دو ساعت بعد مهمانها بدون تخلف»
تمام و کمال دور میز حلقه زده که
ناگهان مصطفی با لباس تازه و
جوراب و کراوات ابریشمی ممتاز و
پوتین جیر براق» خرامان مانند
طاووس مست وارد شد؛ خیلی تعجب
کردم که با آن قد دراز جه حقهای
به کار برده که لباس من اینطور
قالب بدنش در آمده است.
صفحه 47:
قلمرو زبانی: بدون: حرف اضافه
تخلف: عمل با فرایند خلاف کردن
حلقه زدن: گرداگرد چیزی را گرفتن
کراوات: گردن آویز . _
خرامان: با ناز راه رفتن» وندی» قید
حقه ای: همزهٌ میانجی
قلمرو ادبی: لباس» جوراب؛ کراوات؛ بوتین: متمم»
مراعات نظیر
قالب تن در آمدن: کنایه از اندازه بودن
خرامان مانند طاووس مست: تشبیه؛ طاووس: مشبه
به؛ وجه شبه: خرامان راه رفتن
پیام: ورود هم مهمانان و وارد شدن مصطفی با سر
و وضعی که توصیف شد.
صفحه 48:
آقا مصطفی خان با کمال متانت؛ تعارفات
معمولی را برگزار کرده و با وقار و خون
سردی هر چه تمامتر به جای خود» زیر
دست خودم» به سر میز قرار گرفت. او را
به عنوان یکی از جوانهای فاضل و لايق
پایتخت به رفقا معرفی کردم و چون دیدم
به خوبى از عهده وظایف مقرره خود برمی
آیده قلباً مسرور شدم و در باب آن مسألة
معهود» خاطرم داشت به كلى آسوده
صفحه 49:
قلمرو زبانی: آقا مصطفی خان: نهاد؛ آقا؛ خان: شاخص
متانت: پایداری» استواری» سنگینی
وقار و خونسردی: متمم قیدی
وقار: سنگینی
هر چه تمام تر: صفت وقار و خونسردی
0 خونسردی: وندی مرکب
فاضل: دارای فضیلت و برتری در دانش
لایق: شایسته
مسرو
معهود: عهد شده» شناخته شده؛ معمول
آسوده: راحت
صفحه 50:
قلمرو ادبی: آسوده شدن خاطر: کنایه از
اطمینان و آرامش یافتن
از عهده بر آمدن: کنایه از توانایی انجام
کاری داشتن
خون سرد بودن: کنایه از آرامش داشتن.
پیام: معرفى كردن مصطفی به عنوان یکی
از جوانان فاضل و ادب دوست و آسودگی
میزبان از عهده انجام كار برآمدن
صفحه 51:
۲
|
۷
أ
به قصد ابراز رضامندی» تعارف کنان گفتم آقای مصطفی
خان؛ نوش جان بفرمایید. چه دردسر بدهم1 حالا دیگر
چانه اثی هم گرم شده و در خوش زبانی و حرافی و
شوخی و بذله و لطیفه؛ نوک جمع را چیده و متکلم وحده
و مجلس آرای بلامعارض شده است.
قلمرو زبانی: ابر اشكار شاختن
!0 فى
لطيفه: كفتار نغز مطلب نيكوء ذكتهاى باريك
بذله: شوخىء لطيفه
مجلس آراى: آذكه با حضور خود سب رونق مجلس و
شادى با سركرمى حاضران آن مىشودء بزم آرا
متكلم وحده: آن كه در جمعى تنها كسى باشد كه سخن
صفحه 52:
قلمرو ادبی: نوش جان کردن: کنایه از
١ خوردن» ميل كردن
" چانه اش گرم شده بود: کنایه از پرحرفی
; كردن
نوک جمع را چیدن: کنیه از ینکه روی
كسى را كم كردن و به سكوت يا عدم
دخالت وادشتن
شوخى و بذله و لطيفه: تناسب.
بيام: برحرفى و لطيفه گویی مصطفی و
تحت الشعاع قرا ار دادن میهمانی.__
صفحه 53:
به مناسبت صحبت از سیزده عيد بنا کرد به
خواندن قصیدهای که میگفت همین دیروز
" _ ساخته. فریاد و فغان مرحبا و آفرین به
" آسمان بلند شد. دو نفر از آقایان که خیلی
ادعای فضل و کمالشان میشد» مقداری از
ابیات را دو بار و سه بار مکرر خواستند.
یکی از حضار که
s
ادهٌ شعر و ادب میکشيد چنان محظوظ
کردیده که جلو رفته جبهة شاعر را بوسیده
_ گفت ای واللهء حقبقتاً استادی و از تخلص,
أو ترسيد.
صفحه 54:
قلمروادبی: به آسمان بلند شدن: اغراق و كنايه از صدای بلند
کباده چیزی را کشیدن: کنیه از ادعای چیزی داشتن» خواستار
چیزی بودن
پیام: شعر خواندن و ادعای شاعری مصطفی و تحت تثیر
شخصيت دروغين و ساختكى مصطفى قرار كرفتن حضار.
صفحه 55:
مصطفی به رسم تحقیر» جين به صورت
انداخته گفت من تخلص را از زواید و از
جملةٌ رسوم و عاداتی میدانم که باید
متروک گردد ولی به اصرار یکی از ادیبان
کلم «استاد» را اختبار کردم اما خوش
ندارم زیاد استعمال کنم. همةً حضار یک
. صدا تصدیق کردند که
تخلصی بس به جاست و واقعاسزاور
صفحه 56:
قلمرو ادبى: جين به صورت انداختن: کنایه از اخم کردن و
ناراحتی
صورت: مجاز از پیشانی
پیام: شعر خواندن و ادعای شاعری مصطفی و تحت تأثیر
شخصيت دروغین و ساختگی مصطفی قرار گرفتن حضار.
صفحه 57:
در آن انا صدای زنگ تلفن از سرسرای
عمارت بلند شد. آقای استادی رو به نوکر
نموده فرمودند همقطار ! احتمال میدهم
وزير داخله باشد و مرا بخواهد. بکویید
فلانی حالا سر میز است و بعد خودش تلفن
خواهد کرد ولی معلوم شد نمرهٌ غلطی
بوده است.
صفحه 58:
قلمرو زبانی:
سرسرا: محوطهای سقف دار در داخل خانه ها که در ورودی
ساختمان به آن باز میشود و از آنجا به اتاق ها یا قسمت های
دیگر میروند.
عمارت: ساختمان (هم آوا؛ امارت: فرمانروایی)
نموده: فعل وصفی . .
قلمرو ادبی: نمره: مجاز از شماره تلفن
مراعات نظیر: زنگ» نموه تلفن
بيام: زنك خوردن تلفن و تظاهر مصطفى به اينكه شخص مهمى
است وبا بزركان در ارقباط است.
صفحه 59:
حالا آش جو و كباب برّه و بلو و جلو و مخلّفات ديكر
صرف شده است و موقع مناسبى است كه كباب غاز را
بياورند. دلم مى تبد. خادم را ديدم قاب بر روى دست
وارد شد و يك رأس غاز فربه و برشته كه در وسط ميز
گذاشت و ناپدید شد.
قلمرو زبانى: مخلفات: جمع مخلفاء خور دنى هايى كه به
عنوان چاشنی به غذای اصلی اضافه شده یا همراه آن
خورده میشود
صرف شدن: خورده شدن
خادم: خدمتکار» مفعول
قب ام رک اس
رأس در ديك رأس غاز»: مميز
خر
برشته: بریانشده؛ تفداده شده (برشتن؛ بن ماضی:
صفحه 60:
قلمرو ادبی: پلو, چلو: جناس
دل تبيدن: كنايه از ب قراری و
اضطراب داشتن
آش جوء كباب بره غاز)' يلو جلو و
مخلفات ديكر: تناسب.
پیام: لحظه وارد شدن خادم به
همراه انواع غذاء
صفحه 61:
شش دانگ حواسم پیش مصطفی است که نکند بوی
غاز جنان مستش کند که دامنش از دست برود»
ولى خيرء الحمدالله هنوز عقلش به جا و سرش تو
حساب است. به محض اينكه جشمش به غاز افتاد رو
به مهمانها نموده كفت: «آقايان تصديق بفرماييد كه
ميزبان عزيز ما اين يك دم را ديكر خوش نخواند.
آيا حالا هم وقت آوردن غاز است؟ من كه شخصاً قا
خرخره خورده ام و اگر سرم را از تنم جدا كنيد»
یک لقمه دیگر هم نمیتوانم بخورم. ما که خيال
نداریم از اینجا یک راست به مرا دولتی
برویم». آنگاه نوکر را صدا زده كفت: «بيا همقطار
آقایان خواهش دارند اين غاز را برداری و بی برو
برگرد یکسر ببری به اندرون.
صفحه 62:
قلمرو زبانی: دانگ: یک ششم چیزی بهویژه اموال غیرمنقول مانند ملک و
زمین
شش دانگ: به طور کامل» تمام
دامنش از دست برود: جهش ضمیر (دامن از دستش)
الحمد الله: ستايش ويزه خداست؛ شبه جمله
ies Jb
هم قطار: رب سنا
بی برو برگرد: وندى مركب
یک سر: مستقیم؛ فوری؛ قید
اندورن: خانه و حبطی که عفب حباط یونی اخته شده و مخصوص زن
و فرزند و سابر افراد خانوادهُ صاحب خانه بود؛ اندروفی.
|
|
|
|
۱
|
|
صفحه 63:
h
قلمرو ادبی: شش دانگ حواس پیش کسی بودن: |
نایه از حواس کامل داشتن
کنایه از از خود بی خود شدن :
سر کسی توی حساب بودن: کنایه از متوجه جزئیات ۱
امری بودن و آن را خوب شناختن
تا خرخره خوردن: از کنایه از زیاد خوردن» کامل ۱ q
خوردن
عقل کسی به جا بودن: کنایه از عاقل بودن
سر از تن جدا کردن: کنایه از کشتن یا مجبور
کردن
بی برو برگرد: کنایه از بدون تردید و شک» حتما
نامههای جمالزاده
پیام: آوردن غاز روی سفره و ترفند مصطفی برای
ب رگرداندن غازء
صفحه 64:
مهمان ها در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای ۱
استاد» دو دل مانده بودند و كرجه جشمهايشان به غاز ١
دوخته شده بود» خواهی نخواهی جز تصدیق حرف های
مصطفی و بله و البته گفتن جارهاى نداشتند. ديدم توطئة
ما دارد میماسد. دلم میخواست میتوانستم صد آفرین
به مصطفى كفته از آن تاريخ به بعد زير بغلش را بگیرم و
برایش کار مناسبی پیدا کنم» ولی محض حفظ ظاهر»
كارد بهن و درازى شبيه به ساطور قصابی به دست گرفته 1
بودم و مدام به غاز حمله آورده و جنان وانمود مى كردم
كه مى خواهم اين حيوان بى بار و ياور را از هم بدرم و
ضمنا یکریز تعارف و اصرار میکردم که محض خاطر من
هم شده فقط یک لقمه میل بفرمایید که لااقل زحمت
آشپز از میان نرود!
صفحه 65:
ماسیدن: منجمد شدن» سفت شدن
محض: به خاطر
ساطور: کارد بزرگ و آهنی و پهن دسته دار
وانمود کردن: نظاهر کردن
يكريز: بى دربى» قي
شده: شده استء حذف به قرينة معنوى
يك لقمه: تركيب وصفى
| قلمرو زبانى: تظاهرات: جمع تظاهر, نمايش ها
|
۳
al
صفحه 66:
2 قلمرو ادبی: دو Js ماندن: کنایه از مردد
.رمحم دعلر جمایزاده اندن
soe جشم دوختن: كنايه از خيره شدن
باصدایمیلاد قتوحی
زیر بغل کسی را گرفتن: کنایه از کمک
دن
ان
یک لقمه: مجاز از مقدار کم
کارد» ساطور» قصابی: مراعات نظیر
پیام: وانمود به نخوردن غاز
صفحه 67:
خلاصه آنکه از من همه اصرار بود و از مصطفی
انکار و عاقبت کار به آنجایی کشید که مهمانها هم با
او همصدا شدند و دسته جمعی خواستار بردن غاز
گردیدند.
قلمرو زبانی: از مصطفی انکار: حذف فعل «بود» به
hl
قلمرو ادبی: هم صدا شدن: کنایه از همراه شدن و
هم نظر شدن
خداوند اكر به كسى نعمت شارلاتانى و
چاخانی و وقاحت داده باشد در این مرز
و بوم نانش تو روخن است و روی سبیل
قیصر نقاره می زند تا این قماش اشخاص
تاج سر ما هستند رنگ رستگاری را
اتخواهيم ديد محمد على جمالزاده '
1
صفحه 68:
کار داشت به دلخواه انجام مییافت که ناگهان از
دهنم در رفت که آخر آقایان» حیف نیست که از
چنین غازی گذشت که شکمش را از آلوی برغان پر
کرده اند؛ هنوز این کلام از دهن خرد شده ما
بیرون نجسته بود كه مصطفى مثل اينكه غفلتا فنرش
میفرمایید با آلوی برغان پر شده» روا نیست بیش
از اين روی میزبان محترم را زمین انداخت و
ow خاطر انشان هم مه نک قشع مخت
مى جشيم.
صفحه 69:
اله
نیش: دندان نیش» دندان نوک تیزی که در هریک از دو سوی آرواره ها
میان دندانهای بيش و آسيا قرار دار
معض: (ly)
کنایه از خارج شدن ناگهانی
ابه ني
روی كسى را زمين اند
پیام: أوج داستان زمانى است كه مهمانان متوجه مى شوند شكم از با
آلوی برغان پر شده و تمایل برای خوردن غاز.
صفحه 70:
دیگران که منتظر چنین حرفی بودند» فرصت نداده
مانند قحطی زدگان به جان غاز افتادند و در یک
چشم به هم زدن چنان کلکش را کندند که گویی
هرگز غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود! مرا
میگویی از تماشای این منظرة هولناک آب به
دهانم خشک شده و به جز تحویل دادن خنده های
زورکی خوش آمدگویی های ساختگی کاری از
دستم ساخته نبود.
صفحه 71:
صفحه 72:
در همان بحبوحة بخور بخور صدای تلفن بلند شد.
بیرون جستم و فورا برگشته رو به آقای استادی
نموده گفتم آقای مصطفی خان» وزیر داخله پای
تلفن است و اصرار دارد با خود شما صحبت بدارد.»
قلمرو زبانی: بحبوحه: میان» وسط
آقاء خان: شاخص وابستة پیشین
قلمرو ادبی: پای تلفن است: پشت خط است
واج آرایی «ب»
پیام: ترفند میزبان برای خارج کردن مصطفی از
اتاق میهمانی.
صفحه 73:
سرسوزنی خود را از تک و تا بیندازد» دل به دریا
ا به مجرد
بيرون آمديم» در وا بستم و صداى
اه آب نكشيده اى» طنين انداز كرديد و ينج
انكشت دعاكو بر روى صورت كل انداختة آقاى
استادی نقش بست. كفتم خانه خراب تا حلقوم
اختی
صندوقجة سر خود ٠ قرار داده (poy خ
ورزيدى؟ د بكبر كه اين ناز شستت باشد.» و باز
كسّيده ديكرى نثارش كردم.
صفحه 74:
قلمرو زبانی: بارو: تعبیری عامیانه برای کوچک شمردن کسی
|
]
۱
تک و تا: تک به معنی دویدن به پای خود و تا مخفف تاز است به
معنی دوانیدن اسب
به مجرد اینکه: به محض اینکه» حرف ربط
شیده: سیلی
صفحه 75:
یا خونسرد بودن» خود را نباختن
دل به دریا زدن: کنایه از نترسیدن؛ شجاع شدن
چشم: مجاز از
كسى را صندوقجه اسرار كردن: تشبيه بنهان
ناز شست: به طنز آفرين» احسنت
بيام: سرزنش شدن مصطفى توسط ميزبان و تنبيه شدن او.
صفحه 76:
" با همان صدای بریده بریده و زبان گرفته و
ادا و اطوارهای معمولی خودش که در
تمام مدت ناهار اثری از آن هویدا نبود»
نفس زنان و هق هق كنان كفت |
يسرعموجان» من جه كناهى دارم؟ مكو |
Gol رفته كه وقتى با هم قرار و مدار
گذاشتيم شما فقط صحبت از غاز كرديده ۱
کی گفته بودید که توی شکمش آلوی . |
" برغان گذاشته اند؟ تصدیق بفرمایید که اگر |
1 تقصیری هست با شماست نه با من.»
صفحه 77:
قلمروزبانی: صدای بریده بریده: صدای منقطع؛ دو تركيب
وصفی؛ متمم
اطوار: رفتار با سخنی ناخوشایند و ناهنجار
هویدا: روشن؛ آشکار
قرار و مدار: مرکب اتباعی
من جه كناهى دارم؟؛ كى كفته بوديد: برسش انکاری
مكر: قيد برسش
هست در «تقصيرى هست»: وجود داردء فعل غيراسنادى
نه با من: (با من نیست) حذف به قرينة لفظى.
قلمرو ادبی: صدای بریده بریده و زبان گرفته: کنایه از با ترس و
پیام: ناراحتی مصطفی و اعتراض به میزبان تبرثه خود را و
انداختن تقصير به كردن ميزبان.
صفحه 78:
به قدری عصبانی شده بودم که چشمم
جایی را نمیدید. از این بهانه تراشی
ice, 2 هایش داشتم شاخ درمی آوردم. بی اختیار
در خانه را باز كرده واين جوان نمى
بيرون كشيده باشند» بيرون انداختم و
قدری برای به جا آمدن احوال در دور
حباط قدم زده» آنگاه با خندهٌ تصنعی»
وارد اتاق مهمانها شدم. دیدم چپ و راست
i
| سح ۳۳۳ نشناس را مانند موشی که از خمرة روغن
| مهمانها دراز کشیده اند. گفتم:
صفحه 79:
: بهانه تراشی: عذر و بهانة نا
چشمم جایی را نمى ديد اغراق» كنايه از خشم زياد
كنايه از تعجب كردن
به جا آمدن احوال: كتايد إزسر حال شدن
شمكينى ميزبان از قدرنشنا ofl
صفحه 80:
6۲ " آقای مصطنی خان خیلی معذرت خواستند
كه بتو سرت كه مجبور شدند بدون خداحافلى 9
5 آقابان بروند. وزير داخله؛ اتومبيل
شخصی خود را فرستاده بودند که فورا آن
جا بروند و دیگر نخواستند مزاحم آقایان
Ee ا tae
1 ۱ TEs)
قلمرو زبانی: آقا؛ خان: شاخص
آقایان: فرایند افزایش.
پیام: پوزش میزبان از رفتن ناگهانی
صفحه 81:
نشانی لاو من شوه وشن هم از نم بان 7
بدون آنکه خم به ابرو بیاورم؛ همه را غلط دادم.
قلمرو زبانی: همة اهل مجلس: یک تر کیب اضافی و یک ترکیب
وصفی
تأّف: دریغ» افسوس
آخوش مشربی: خوش مشرب بودن» خوش معاشرتی و خوش
فضل: برتری» دانش
از شما چه پنمان: اصطلاح عامیانه» حذف (است) معنوی
همه را غلط دادم: همه شماره تلفن ها را اشتباه دادم
قلمرو ادبی: خم به ابرو آوردن: کنایه از اخم کردن؛ ناراحت
گفت: دوانگی شاغ و دم ندارد! وقتى آدم با آدم هاى ديكر شباهت
نداشته باشدء ديوانه محسوب مىكردد.
گفتم: اگر همه مردم ديوائه بودند تا حالا همديكر رو خورده بودئد!
كفت: نكته همين جاست كه آفت عالم و بلاى جان بنى آدم؛ هميشه
نيم عقلا و نيم ديوانكان بوده اند....
ولا از آدم تمام عاقل و تمام ديوائه,
هرگز سر سوزنی زار نمی رسد.
fed ==
صفحه 82:
دارلمجئین | محمدغلی جبازدد
"ذا لدابتي ابش نيت تنخ جر
كس بروى يكانختداش كم است وعقلش
بارسنك مى برد. اكربنا بشود همه ديوائهها را
فردای آن روز به خاطرم آمد ک كه ديروز
یک دست از بهترین لباس های نوروز خود
را به انضمام مایحتوی» بعنی آقای استادی
مصطفى خانء به دست جلاق شدهٌ خودم از
خانه بيرون انداخته ام ولى جون كه تبرى
که از شست رفته باز نمیگردد» یک بار
ديكر به كلام بلندياية «از ماست که بر
ماست» ایمان آوردم و پشت دستم را داغ
کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیه
صفحه 83:
7 امه مهب ره
مایحتوی: آنچه درون چیزی است
چلاق: فلج؛ از کار افتاده
ن قير از شست جسته: قمثيل» کنابه از «از دست دادن
(cows
از ماست که بر ماس تمثيل (هر كارى انجام دهيم فتيجة آن به خود ما
برمی گردد)
بشت دست را داغ کردن: پشیمانی و توبه کردن از تکرار کاری
پیرامون چیزی یه از «خواهان چیزی بودن»
بشيمانى ميزبان از دعوت كردن و درس عبرت كرفتن كه دیکر به
دنبال كسب ترفيع رتبه ذكردد.
صفحه 84:
چند نکنه برای کیفیت بخشی به کلاس درس
کم رنگ ترین جوهرها بهتر
از قوي ترين حافظه هاست 5
(ضرب المثل جيني)
نوشتن اجازه مي دهد ديكران هم در
روياي شما شركت كنند و نظر بدهند.
صفحه 85:
فریدون فرخ» فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته فبود
«داد» و «قهش» یافت او نیکوبی
تو داد و دهش کن» فریدون توبی
صفحه 86:
چه خوش گفت فردوسی پاک زاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
oe
میازار موری که دانهکش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل
مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی به بايش در افتى جو مور
سعدى
صفحه 87:
نکته روز:
آدمها برای اینکه
دوست داشته
شوند» بايد ارزش
داشته باشند»
نه دارابى
كتاب «صد سال
تنهايى»كابريل كارسيا
ما ركز ©
صفحه 88:
"هر که در این سرا در آید نانش دهید و از
ایمانش مپرسید» چه آنکس که به در گاه
باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن
د
صفحه 89:
شعار wl, در مدارس فنلاند
این بود:
مدارس فنلاند
بهترین و درخشان
ترین دانش آموزان از دیگران به
صفحه 90: