صفحه 1:
فارسی پابه دوازدهم
معنی شعر خوان هشتم درس سیزدهم فارسی
دوازدهم همراه با آرایه های ادبی
آموزش تصویری را جدی بگیریم
پاورپوینت در حالت کتاب ورق زن
نسخه قابل ویرایش
تعداد اسلاید: ۶۶
صفحه 2:
صفحه 3:
فهرست مطالب :
۱ فارسى بايه دوازدهم
تصاویرمرتبط با درس
۱- دو نکته مهارت کلاس داری ویژه معلمان عزیز
| ۲- معنی شعر خوان هشتم درس سیزدهم فارسی
| دوازدهم همراه با آرایه های ادبی
| متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی
و فنی حرفه ای
| ۳- پاسخ تمرینها
| ؟-جند نكته براى كيفيت بخشى به كلاس درس
صفحه 4:
:درس اول ويزه معلمان[ا
تععلمازامر ونمو جلنند -1
در وهله نخست معلم دانش
»آموزان هستند
نه معلم کتب درسی
وانتقال دهنده صرف محتوای آموزشی
صفحه 5:
لادرس دوم ویژه معلمان :
7[ 4- معلمان موفق امروزی
4 می دانند
سهم هر دانش آموز
از بادگیری اهمیت دارد.
دلیل موفقیت نظام آموزشی فنلاند
صفحه 6:
معنی و ارایه های ادبی و زبانی شعر خوان هشتم
درس ۱۳ سیزدهم فارسی دوازدهم
و 7 آن مظلومیت قهرمانان» بیان نمی
های زندگی و دلاوری های رستم است.
wl pol هان!
داشتم میگفتم: آن شب نیز
سورت سرمای دی بیدادها میکرد
و چه سرمایی» چه سرمایی
بادبرف و سوز وحشتناک
صفحه 7:
معنی: آری به بادم آمد» داشتم این را میگفتم: آن شب
هم سوز و تندی سرمای زستان شدید بود. “eal
سرمایی! تند و استخوان سوز بود.
خوان: مرحله
خوان هشتم: منظور خوانی است که رستم گرفتارش
(جاه) شد
به مه حرف ررك
سورت: تندی و تیزی» بر (شبه هم آواء
چه: صفت تعجبی
بادبرف: کولاک» بوران» برفی که با باد همراه باشدء از
ت رکیبات زیبای ساخت شاعر است
صفحه 8:
قلمرو ادبى: شعر نيعاي
وزن: فاعلاتن (رشته انسانی) 4
شب: نماد بیداد و ستم »
بیداد سورت سرمای دی: جانبخشی» کنایه ۱
از شدت سرما
دی: مجاز از زمستان - بیانگر ستم در ۱
جامعه ۱
سرماء بادبرف» سوز» دی: تناسب ١
هان» آن: جناس
پیام: بیانگر بیداد حاکم بر جامعه
صفحه 9:
رون تبره بود و سردء همچون ترس
گرم و روشن بود» همچو شرم ...
معنی: اما سرانجام جایی را برای سرپناه پیدا
کردم. هر چند که بیرون از آن سرپناه» فضایی تبره , ۰
و سرد(بی روح) همانند ترس و هراس بود؛ ولی
داخل قهوه خانه (پناهگاه) چون شرم و حیا کرم و
صفحه 10:
قلمرو ادبی: بیرون ... سرد همچون ترس:
گر چه بیرون تیره بود و سرد همچون ترس:
آرایی صامت «ر»
گرم سرد؛ تبره» روشن: تضاد
گرم» شرم: جناس
قيره و سرد بودن ترس» گرم و روشن بودن شرم:
حس آمیزی
سرد: ایهام (۱- در برابر گرم ۲- صمیمی نبودن)
گرم: ایهام (۱- داغ ۲- صمیمی و پرمهر)
wih clad rely آلود و ستم زده جامعه
|
|
۱
۱
قهوه خانه گرم و روشن بود همچون شرم: تشبیه | 3
|
|
۱
۱
1
صفحه 11:
همكنانراخونكرمى بود 00
قهوه خانه كرم و روشنء مرد نقال آتشين بيغام
راستی کانون گرمی بود.
معنی: همگان با همه صمیمی, خودمانی و يكدل بودند فضای
قهوه خانه گرم و روشن. به راستی که انجمن دوستانهای بود.
صفحه 12:
مرد نقال - آن صدایش کرم؛ نایش گرم
آن سكوتش ساكت و كيرا
و دمشء جونان حديث آشنايش كرم -
معنى: مود نقال نيز سخنانش كرم و كيرا بود. همجنين
سکوت و خاموشی اش دیگران را به سكوت وامى داشت و
خاموشی اش سنگین» دلچسب و سخنش همانند داستان و
روایت آشنای او (داستان های شاهنامه) دلنشین بود.
قلمرو زبانی: نقال: داستانگو
نی کلو
دم: نفس
چونان: مانند
حدیث آشنایش: داستان های شاهنامه یا داستان کشته
شدن رستم
صفحه 13:
قلمرو ادبی: نای: مجاز از صدا و سخن
دم: مجاز از سخن .
ساکت بودن سکوت:
ساکت» سکوت: همریشگی
دمش چونان حدیث آشنایش گرم: تشبیه
جونان: ادات تشبیه
گرم بودن دم: کنایه از گیرایی کلام
صدای گرم نای گرم» دم گرم» حدیث
گرم: حس آمیزی
صفحه 14:
راه میرفت و سخن می گفت / جوبدستی منتشا مانند در
دستش» / مست شور و گرم گفتن بود. / صحنه میدانک
خود را تند و گاه آرام میپیمود.
معنی: (مرد نقال) در حالی که راه میرفت سخن
خوان ه میگفت» (داستان های شاهنامه را روایت میکرد.) چوب
te ی 7 دستی» همچون عصا در دست داشت و غرق شور و گرم
ار مه وکین ورد و ناف گفتن بود. میدان کوچک (قهوه خانه) را گاهی تند و
کاهی آرام میپیمود.
قلمرو زبانی: منتشا: نوعی عصا که از چوب گره دار
ساخته میشود و معمولا درویشان و قلندران به دست
میگیرند؛ بر گرفته از نام منتشا (شهری در آسیای صغیر)
شور: شوق» وجده هیجان
«ک» در میدانک: «ک» تصغیر
بيمودن: طى كردن ابن ماضی: پیمود» بن مضارع: پیما)
صفحه 15:
قلمرو ادبی: چوبدستی منتشا ما
مست شور: اضافه استعاری
مست شور: کنایه از اين که هیجان همه وجودش را
| فراگرفته بود
( گرم گفتن: کنایه از سرگرم سخن گفتن با تمام وجود
گرم گفتن: حس آمیزی
تنده آرام: تضاد
صفحه 16:
فاه ل ل نل ل ل 00 لط ۱
tole aol pal.
داشتم میگفتم. آن شب نیز
سورت سرمای دی بیدادها میکرد.
و چه سرمایی؛ چه سرمایی!
بادیرف و سوز و وحشتتاک
انه آخره سرپناهی یافتم جایی
گرچه بیرون تیره بود و سرد. هم چون ترس+
قهوه خانه گرم و روشن بود؛ هم چون شرم...
همگان را خون گرمی بود.
همگنان خاموش. / گرد بر گردش, به کردار صدف بر
کرد مرواریده / پای تا سر گوش
معنی: از سوی دیگر همان گونه که صدف مروارید را
احاطه میکند؛ حاضران قهوه خانه نیز مرد فقال را احاطه
کرده بودند و با تمام وجود به سخنان او گوش فرا
میدادند.
قلمرو زبانی: همگنان: همگان
خاموش: ساکت
کرد بر گرد: پیرامون
پیمودن: طی کردن ماضی: ga بن مضارع: پیما)
صفحه 17:
قلمرو ادبی: به کردار صدف: مانند صدف
گرد بر گردش به کردار صدف بر گرد مروارید:
مردم دور او جمع شده بودند (مشبه) همان طوری
که صدف مروارید را فرا میگیرد (مشبه به)» تشبیه
مرکب» خاموش و پای تا سر گوش (وجه شبه)
واج آرایی صامت «گ» «د» «ر»
به کردار: ادات تشبیه
گرد: تکرار
مروارید» صدف: مراعات نظیر
پای تا سر: مجاز از همه وجود
پای تا سر گوش: کنایه از بسیار دقیق گوش دادن
پاه سر گوش: تناسب
صفحه 18:
هفت خوان را زادسرو مرو / یا به قولیسماخ
سالار» آن كرامى مرد / آن هریوه خوب و پاکآدین
- روایت کرد: / خوان هشتم را / من روایت
میکنم اکنون ... / من که نامم ماث ...
معنی: هفت خوان را آزاد سرو مروی و با به قولی
«ماخ سالار» آن مرد ارجمند و آن هراتی خوب و
پاک دين اين گونه روایت می کرد ... اما خوان
هشتم را اکنون من شاعر برایتان روایت میکنم من
که نامم «مات» (مهدی اخوان ثالث) است.
صفحه 19:
قلمرو زبانی: زادسرو: مخفف آزاد سرو یکی از راوبان
شاهنامه که اهل مرو بود
مرو: شهر مرو
قول: گفته
ماخ سالار: یکی دیگر از راویان شاهنامه که اهل هرات
بود
هریوه: صفت نسبی» هروی» re به هرات (شهرى در
افغانستان
8 تن مهدى اخوازةلث(م.اميد)
پاک آيبن: زونشتى
ماث: مخفف مهدى اخوان الث
قلمرو ادبى: سروء مرو؟ مروه مرد؛ مرد» کرد: جناس
واژه آرایی: من
واج آرایی: «م»
صفحه 20:
همچنان میگفت و میگفت و قدم میزد
معنی: (مرد نقال) همچنان در فضای قهوه خانه گام
برمیداشت و همچنان داستان (مرگ رستم) را
روایت می کرد و اين گونه میگفت.
قلمرو زبانی:
قلمرو ادبی: میرفت؛ م ی آمد: تضاد
میگفت: واژه آرایی
واج آرایی: «م»
صفحه 21:
قصه است این» قصّه» آری قَصّه درد است / شعر
فيستء / اين عيار مهر و کین و مرد و نامرد است /
بى عبار و شعر محض خوب و خالی نیست / هیچ -
همچون پوج- عالی نیست.
معنی: سفن من؛ داستان درد و رنج مردم است و
متکی بر واقعیت. شعری فیست که بر خیال استوار
باشد. این داستان؛ اندازه مهر یک مرد (رستم) و
كينه یک نامرد (شغاد) را بیان میکند و افشاکننده
CALS نامردان است. همچون شعرهای بدون درون
مایه نیست که فقط ظاهری آراسته داشته باشد.
(شعر من متعهد و لبریز از حقیقت است.)
صفحه 22:
ee oe «این عبار»: قصه
مهربانی» عشق
محض: هر چیز خالص» بی غش, بی آلایش.
١ قضه درده بیان روایت مرگ ناجوانمردانه رستم به
دست شغاد و مكرانديشى نامردمانى كه تهى از
جوانمردی اند.
هيج همجون بوج ...: شعرى كه هيج باشد مانند
پوج و خالی» عالى نيست و ارزشى ندارد.
صفحه 23:
مهر» مرد؛ کین» نامرد: لف و نشر
هیچ همچون بوچ عالی نیست: متناقض نما؛ تشبیه
واج آرایی س» «چ»
خالی» عالی: جناس
صفحه 24:
ابن كليم تبره بختيهاست / خيس خون داغ سهراب و سباوشهاء / روكش
تابوت تختی هاست.
٠ معنى: شعر من» كليم تبره بختى ها و درد و رج إين جامعه است و به خون
cA you سياوش: تلميح به otto سباوش و و سهرابء نماد انسانهاى ستم
1 ِ
bel کم درد و
کنایه از ملی بودن ماجراست تلمیح.
قصه خوان هشتم به رو کش تابوت تختی
صفحه 25:
اندکی استاد و خامش ماند؛ پس هماوای خروش خشم / با
صدایی مرتعش لحنی رجز مانند و دردآلود / خواند:
معنی: مرد نقال بازایستاد و ساکت شدء پس با صدای خشم
آلود و لرزان و آهنگی رجزگونه و دردناک این گونه گفت
مرتعش: لرزنده؛ دارای ارتعاشش ۱
رجز: شعری که در میدان جنگ برای مفاخره میخوانند.
صفحه 26:
آه / دیگر اکنون آن عماد تکیه و
اميد ابرانشهر / شیرمرد عرصه ناوردهای هول /
پور زال زر جهان پهلو / آن خداوند و سوار رخش
بی مانند
معنی: آه؛ دیگر آن تکیه گاه و امید کشور ایران و
شیرمرد میدان های ترسناک جنگ فرزند زال»
پهلوان جهان؛ آن صاحب و سوار رخش بی همتا
صفحه 27:
q عماد: تکیه گاهه نگاه دارنده؛ آنچه بتوان بدان تکیه کرد
| عرصه: کستره» میدان
ioe
هول: ترسناک» وحشت انگیزه ترسناک
پور: فرزند پسر
) جهان پهلو: جهان پهلوان؛ منظور رستم است
4 زر: لقب زالء پدر رستم
خداوند: صاحب
1 خداوند و سوار رخش: منظور رستم است
قلمرو ادبی: عماد: استعاره از رستم؛ رستم نماد همه پهلوانانی
است که در جامعه دیگر مورد احترام و ارزش نیستند و با خدعه
صفحه 28:
آن که هرگز - چون کلید گنج مروارید - / گم
نمیشد از لبش لبخند» / خواه روز صلح و بسته مهر
را پیمان» / خواه روز جنگ و خورده بهر کین
سوكند
معنى: و آن كسى كه هركز خنده از لبانش دور
نمىشدء جه در روز صلح كه براى مهر و دوستى
پیمان بسته و جه در روز جنك كه براى كينه و
انتقام سوكند خورده است.
قلمرو زبانى: خواه: حرف ربط دوكافه
کین: کینه» انتقام
بهر: برای (هماوا؛ بحر: دریا)
" «را» در «بسته مهر را پیمان: اضافه گسسته؛ پیمان
مهر بسته
صفحه 29:
قلمرو ادبی: چون کلید ... لبخند: تشبیه
کلید: استعاره از خنده
كنج: استعاره از دهان
مرواريد: استعاره از دندان
اا 52 عروا ديد 00
صفحه 30:
آری اکنون شیر ایران شهر / تهمتن گرد سجستانی / كوه
کوهان» مرد مردستان» رستم دستان؛/ در تگ تاریک
زرف چاه پهناور» / کشته هر سو بر کف و دبوارهایش ذ
غدر ناجوانمردان / چاه پستان؛ چاه بی
نان ژرفی و پهناش» بی شرمیش ناباور /
وغم انكيز و شكفت آور.
معنى: آرىء اكنون رستم اين شير ايران زمين» دلاور و
بهلوان سيستانى» مظهر استواری و مردانگی» فرزند زال»
در ته چاه تاریک و عمیق و پهناوری که از هر سوی بر کف
و دیواره هايش نيزه و ته شده» گرفتار گشته
بود. در چاه مکر و نيرنك ناجوانمردان» جاه فرومايكان و
بی دردان» چاهی که بی شرمیش همچون عمق و پهنایش
باور نکردنی و غم انگیز و شکفت آور بود.
صفحه 31:
ن شهر: کشور ایران» در عهد ساسانیان به کشور
ایران؛ایران شهر گفته میشد. ۱
» یعنی دارنده بدن نیرومند؛ زورمندء
مر
کوهان: «ان» جمع برای کوه به کار برده است؛ آشنایی زدایی
(استوارترین کوه)
دستان: لقب زال» پدر رستم
صفحه 32:
قلمرو ادبی: sess we استعاره از
مرده مردستان: همریشکی (ستان: پسوند |
مکان)
مرد: نماد نیرومندی
تاریک» ژرف» چاه: تناسب
در تک تاریک ژرف چاه پهناور: واج آرایی
کسره ets) اضافات)
کشته هر سو ... خنجر: استعاره پنهان
نيزه» خنجر: تناسب
چاه: تکرار
چاه چونان ... ناباور: تشبیه
صفحه 33:
آرى اكنون تهمتن با رخش غيرتمند. / در بن اين جاه
آبش زهر شمشير و سنان كم بود: بهلوان هفت خوان
اکنون / طعمه دام و دهان خوان هشتم بود.
معنی: آری رستم اکنون با اسب غیرتمند و دلاور خویش»
در نه جاهى كه به جاى آبء زهر شمشير و نیزه داشت؛
نابديد شده و در دام دهان اين خوان هشتم (جاه) كرفتار
كشته بود.
قلمرو زبانی: تهمتن: از« تهم» + «قن» یعنی دارنده بدن
قوی» نیرومند» شجاع» دلیر
سنان: سرنیزه
پهلوان هفت خوان: منظور رستم است
صفحه 34:
int
آرایی a در بن اين جاه آبش زهر شمشيرة
«ن»
طعمه بودن: کنایه از در اختبار خود نبودن و
كرفتار بودن
دهان خوان اضافه استعاری
خوان هشتم: استعاره از جاه
صفحه 35:
معنی: رستم با خود میاندیشيد که دیگر نباید چیزی
eae see بی شرمانه و
مولام تبون
صفحه 36:
بعد چندی که گشودش چشم / رخش خود
" رادید» /بس که خونش رفته بود از تن /
بس که زهر زخمها کاریش / گویی از تن
حس و هوشش رفته بود و داشت
مى خوابيد
٠ معنى: بس ازاين كه جشمانش را كشودء
٠ رخش خود رادید که خون زیادی از تنش
خارج شده و از بس که شدت زخم هایش
مؤثر و كشنده بود؛ اذكار كه هوش و توانش
را از دست داده و در حال جان دادن بود.
صفحه 37:
قلمرو زبانی: كشودن: باز ae 2 ماضی: گشود؛ بن مضارع:
كشودش جشم: جشم خود را كشودء «ش» مضاف الیه جهش
2 ضمير
خونش رفته بود از تن: خون
کاری: مق
زخم کاری: ضربه موثر با زخمی که موجب مرگ میشود.
زهر زخم ها کاریش: «ش» مضاف الیه زخم» جهش ضمیر
هوشش: مرجع ضمیره رخش است
از تن حس و هوشش: جهش ضعیره«از نش حس و هوش»
قلمرو ادبی: زهر زخم: شدت کشندگی زخم» اضافه تشیهی
واژه آرایی: بس
حس و هوشش رفته بود و داشت مى خوابيد: كنايه» از اینکه مرک
صفحه 38:
|
از تن خود - بس بتو از وخش- / بی خبر بود و |
نبودش ی ۲
میپایید. / رخش آن طاق عزیز؛ آن تای بی
همتا / رخش رخشنده / با هزاران یادهای روشن و |
|
1
|
۱
۱
|
1
زنده...
معنی: او از تن خود که بدتر از رخش زخمی شده
بودء آگاهی نداشت و توجهی به خودش نمیکرد و
مراقب رخش بود. رخ آن یکتای گرامی» آن بی
همتای بی مانند» رخش درخشان و زیبایی که
هزاران خاطره خوش از او به ياد دا
صفحه 39:
=
قلمرو زبانی: بتر: مخفف بدتر
نبودش اعتنا با خویش: جهش ضمیره اعتنا به خودش
طاق: فردء يكتاء بی
يا روى دروازه؛ رواق و مانند آنها مى سازند؛ در معناى
مجازی؛ بخثی قوسی هر چیز مانند ابرو؛ محرابء ايوان و
كمان؛ ايوان سقف دار رواق
قا:
یاد روشن: حس ‘sal
واج آرایی صامت «ت؛ ط»
صفحه 40:
گفت در دل رخش؛ طفلک رخش / آه / این نخ
بود / كان كليد كنج مرواريد او كم
معنى: رستم در دل خود اين كونه مى كفت: بيجاره رخشء و اين
برای نخستین بار بود که لبخند از لبان رستم دور میشد؛ زیرا
رخش کرامی خود را آغشته به خون و زار میدید.
لد کي مود تست
كم شدن كليد كنج مرواريد: كنايه از لبخند نزدن
صفحه 41:
) اکهان انکار / بر لب آن چاه / سایهای را دید / او شغاد آن
4 نابرادربود/ که درون چه نکه میکرد و میخندید. / و صدای
شوم و نامردانه اش در جاهسار كوش مى بيجيد...
معنی: ناگهان گویی در کنار آن چاه سایای را دید. آن سایه
غاد تابرادریش بود که به درون چاه نگاه می کرد و میخندید و
صدای شوم و نامردانه اش در گوش رستم میپیچید.
MMMM
جاجد اتج دوجن
4
5
9
= J
صفحه 42:
باز چشم او به رخش افناد-اما... وای / دید / رخش زیبارخش .
/ رخش بی مانند/ با هزارش بادبود خوب خوابیده است / آن .
چنان که راستی گویی / آن هزاران یادبود خوب را در خواب میدیده
معنی: دوبره چشم رستم به رخش افتد؛ اما افسوس كه رخش زيبا و
برتمند و بی همتای او با آن همه خاطرات خوشی که با او داشتهء مرده
آنچنان که انکار آن خاطرات خوش را در خواب میدیده است.
قمرو زبانی: هزارش بادبود خوب: «ش» مضاف الیه جهش ضمیر
وای: شبه جمله در معنای افسوس |
ی کنایه از مرده است
واج آرابى
صفحه 43:
i
|
}
بعد از آن تا مدتی تا دیر/ یال و رویش رال هی نوا
... كرد هى بويبد هی بوسید / رو به يال و چشم او مالید |
۱
٠ معنی: پس از آن تا مدتی تا زمانی درازه پیاپی یال و
۱ روی رخش را وازش کرد و بوید و بوسید" چهره اش را
۱
}
به یال و جشم رخش مالید.
قلمرو زبانی: هی: قید» واژهای عامیانه به معنی پیوسته,
پیاپی
ipo مدتى درا از
یال: موی گردن
|
أ قلمرو ادبی: واژه آرایی «هی»
۱ دیر» مدت؛ رون جشم: تناسب
صفحه 44:
مرد نقال از صدایش ضحّه میبارید و نگاهش مثل خنجر
gp / : نشست آرام» یال رخش در دستش / باز با آن
انديشه ها سركرم .م جنى بود اين با شكار؟ آيا /
Sy
معنی: از صدای مرد نقال, ناله و زاری همچون باران
' میبارید (بسیار ناراحت و خشمگین بود) و نگاهش تیز و
۷ گیرا بود. رستم آرام در کنار رخش نشست در حالی که
یال رخش در دستش بودء در این اندیشه فرورفته بود که
آمدن به این دشت برای شکار نبود؛ بلکه برای به دام
' انداختن و کشتن او بود؛ این میزبانی نبود. بلکه فریب و
نیرنگ دشمنان بود.
|
|
|
صفحه 45:
قلمرو زبانی: ضجه: ناله و فریاد با صدای بلند»
سیون
جنك بود ابن يا شكار: برسش انكارى
ميهمانى بود يا تزوير: برسش انكارى
تزوير: دورويى
4
4 قلمرو ادبی:
4 از اینکه بسیار اندوهناک بود
q نگاهش مثل خنجر بود: تشبیه
1
جه مى باريد: استعاره بنهان؛ كنايه
باز با آن آخرین اندیشه ها: واج آرایی مصوت «»»
4 «ش»
صفحه 46:
قصه مى كويد كه بی شک میتوانست او اگر میخواست /
که شغاد نابرادر را بدوزد همچنان که دوخت با کمان و
تیر / بر درختی که به زیرش ایستاده بود و بر آن بر
تکیه داده بود / و درون جه ذكه مى كرد
معنی: داستان این کونه می گوید: او اگر میخواست
میتوانست شغاد نابرادر را بکشد؛ همچنان که قبل از
مردن با تبری شغاد را بر درختی که در زیرش ایستاده
بود دوخت و کشت.
صفحه 47:
قلمرو زبانی: مرجع «ش» درسزیرش»: درخت
بر آن بر تکیه: دو حرف اضافه برای یک متمم
قلمرو ادبی: قصه میگوید: تشخیص
نابرادر: ایهام (۱ gt ۴۲- ناجوانمرد)
كمان» تير: قناء
ایستاده؛ داد
بود: ردیف
میتوانست او اگر میخواست: یا آور ضرب العئل
خواستن توانستن است
افيه
صفحه 48:
قصه میگوید: / اين برایش سخت آسان بود و
ساده بود. / همچنان که میتوانست او اگر
میخواست / کان کمند شصت خم خویش بگشاید |
وساره ۱۷۰ ری کرواف سای 3 راز
بد
معنى: داستان اين كونه مىكويد: اين كار براى
رستم بسيار ساده بود. همانگونه که میتوانست اگر
مى خواست كمند بلند خودش را باز كند و به
درخت يا كيرداى بيندازد و بالا ب
صفحه 49:
کمند: ریسمانی که در وقت
دشمن يا شکار انداخته به >
کمند: طنابى بلند با سرى حلقهمانند براى كرفتار كردن
انسان یا جانور
فراز آید: بالا بیاید
قلمرو ادبی: سخت: ایهام تضاد با «آسان»
کمند شصت خم: مجاز با کنیه از بسبار بلند
صفحه 50:
ور بپرسی راست گویم راست / قضه بی شک راست میگوید /
میتوانست او اکر میخواست / لیک...
معنی: ار راستش را بپرسی (بخواهی) من میکویم که آری
راست بود. بدون شک قصه راست میگوید او میتوانست که خود
را نجات دهد اگر میخواست . اما ... (رستم پیروزمندانه مرگ
را پذیرفت. او مرگ را از زندگانی که در آن به راحتی
برادر کشی میشود برتر شمرد.)
قلمرو زبانی: ور: و اگر
صفحه 51:
جواب قلمروزبانی صفحه ۱۱۷ درس سیزدهم فارسی
دوازدهم
)١ متضاة واژههای مشخص شده را در متن درس بیابید.
|
[] باید به داوری بنشینیم / شوق رقابتى است / در بين
واژهها و عبارتها / و هر کدام میخواهند معنای صلح را
مرادف اوّل باشند.
با اهل فنا دارد هركس سر يكرنكى / بايد كه به رنک
شمع از رفتن سر خندد
پاسخ: صلح < جنک
یکرنگی < تزویر
صفحه 52:
۲) اين شعر اخوان را با توخه به موارد زیر بررسی کنید.
الف) استفاده از وازدهاء تركيبها و ساختارهای نحوی زبان کین
پاسخ: یکی از ویژگیهای شعر کهن استفاده از اصلاحات کهن
است؟؛ نمونههایی جون «استاد» «مردستان»» «همگنان»
«هریوه»؛ «هول»«ناورد» و ... در بافت شعری او زیاد دیده
میشود.
ب) کاربرد واژهها و تر کیبهای نوساخته
اخوان علاوه بر باستان گرایی» واژههای نو و ساختهای
را نیز وارد شعر خود میکند؛ نمونههایی چون «کلید گنج
مروارید؛ جان پهلوء کوه کوهان» تای بیهمتا و ...» در این شعر
دیده میشود.
صفحه 53:
۳) در متن زیره گروههای اسمی و وابستههای پیشین و
پسین را مشخص کنید.
- رخش زیاء رخش فیوتمند
پاسخ: : هسته» موصوف
زیباء غیرتمند: وابسته پسین صفت بیانی
رخش بی مانند» با هزاران یادبود خوب خوابیده است.
هزاران: وابسته پیشین» صفت شمارشی اصلی
یادبود: هسته گروه اسمی
صفحه 54:
جواب قلمرو ادبی صفحه ۱۱۷ و ۱۱۸ درس
۳ فارسی دوازدهم
)١ كدام نوع لحن براى خوانش متن
درس مناسب است؟ دلايل خود را
باسخ: لحن حماسى؛ زيرا داستان روايتى
از داستان ها و دلاوری ها و پهلوانی های
رستم است و این درون مایه مناسب با لحن
صفحه 55:
۲) در این سروده؛ «رستم» و «شفاد» نماد چه کسانی
هستند؟
پاسخ: رستم: انسان های والا
شفاد: ناجوانمردان
۳) قسمتهای زیر را از دید آرایههای ادبی بررسی
کنید.
الف) این نخستین بار شاید بود / كان كليد كنج مروارید
أو كم شد
صفحه 56:
ب) همكنان خاموشء / كرد بر كردشء به کردار
صدف بر كرد مرواريد
پاسخ: تشبیه: به كردار: وجه شبه؛ صدف بر گرد
مروارید: مشبه به
پ) پهلوان هفت خوان» اکنون / طعمة دام و دهان
خوان هشتم بود.
پاسخ: تشبیه: پهلوان مانند طعمه بود
استعاره: «خوان هشتم» استعاره از «حبله و نیرنک»
تشخیص: خوان هشتم دهان داشته باشد.
صفحه 57:
پاسخ قلمرو فکری صفحه ۱۱۸ درس سیزدهم
فارسی دوازدهم
) مقصود نقال از دقصة درد» چیست؟
4( پاسخ: مقصوده داستان در دام افنادن رستم در چاه
شغاد و کشته شدن او توسط نا برادر خویش.
صفحه 58:
۲) دربارُ مناسبت موضوعی متن درس با بیت زیر
توضیح دهید.
یوسف به اين رها شدن از جاه دل مبند / اين بار
میبرند که زندانىات كنند (فاضل نظرى)
پاسخ: رستم از هفت خوان جان بدر برد؛ ولی
هنگامی که برای گلگشت و شکار آمده بود خودش
در دامی سهمگین افتاد و جان باخت. به دیگر
عبارت از چاله به چاه افتاد. بیت صورت پرسش نیز
همین پیلم را می رساند.
صفحه 59:
i
۱
۱
|
۱
۲ شاعر در این سروده؛ بر کدام مضامین اجتماعی تأکید
دارد؟
پاسخ: درباره نابکاری» دورویی و اجوانمردی شغاد و
بهمن سخن می گوید؛ همچنین بر جوانمردی رستم تأکید
دارد که برای حفظ نام جان باخت و مرگ را بر زندگی
پست و همراه با خواری ترجیح داد.
۴) اکر به جای شاعر بودید» این شعر را چگونه به پایان
میرساندید؟ Hye
پاسخ: دوست داشتم رستم و رخش زنده از چاه شغاد
صفحه 60:
چند نکنه برای کیفیت بخشی به کلاس درس
کم رنگ ترین جوهرها بهتر
از قوي ترين حافظه هاست 5
(ضرب المثل جيني)
نوشتن اجازه مي دهد ديكران هم در
روياي شما شركت كنند و نظر بدهند.
ب
صفحه 61:
فریدون فرخ» فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته فبود
«داد» و «قهش» یافت او نیکوبی
تو داد و دهش کن» فریدون توبی
صفحه 62:
چه خوش گفت فردوسی پاک زاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
oe
میازار موری که دانهکش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل
مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی به بايش در افتى جو مور
سعدى
صفحه 63:
نکته روز:
آدمها برای اینکه
دوست داشته
شوند» بايد ارزش
داشته باشند»
نه دارابى
كتاب «صد سال
تنهايى»كابريل كارسيا
ما ركز ©
صفحه 64:
"هر که در این سرا در آید نانش دهید و از
ایمانش مپرسید» چه آنکس که به در گاه
باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن
د
صفحه 65:
شعار wl, در مدارس فنلاند
این بود:
مدارس فنلاند
بهترین و درخشان
ترین دانش آموزان از دیگران به
صفحه 66: